گنجور

حاشیه‌ها

Yousef Mahmudi در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

با سلام 

ای کاش معنی و شرح هیچ متن ادبی رو به هوش مصنوعی ندن خیلی بی احساس معنی میکنه

Jalaladdin Farsi در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۳:

مشنو تو هر مکر و فسون خون را ...

Durd yani تَلْچَھٹ

 

 

کوروش در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴ - مناظرهٔ مرغ با صیاد در ترهب و در معنی ترهبی کی مصطفی علیه‌السلام نهی کرد از آن امت خود را کی لا رهبانیة فی الاسلام:

خیر ناس آن ینفع الناس ای پدر

گر نه سنگی چه حریفی با مدر

 

تفسیر لطفا

سوره صادقی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۸ - حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز:

به حیرت مانده مجنون در خیالش ...

به قایم راندن کنایه از زبون شدن.

سوره صادقی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۸ - حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز:

شده گرم از نسیم مشک‌بیزش دماغِ نرگسِ بیمارخیزش

دماغ: مغز، حوصله، ذوق

دماغ گرم کردن کنایه از سرخوش کردن، سرمست و خوشحال کردن. اینجا گرم شدن دماغ را داریم که به همین ترتیب یعنی خوشحال شدن.

حالا اینکه چشمان خمار او از بوی خوش بدنش سرمست و خوشحال شده (آنچه به زعم من از بیت برمی‌آید) یعنی چه، بنظرم خیلی پیچش‌های شاعرانه داره و مطمئن نیستم اصولاً حرف اصلی  بیت را فهمیده باشم.

شاید هم صرفاً دارد آسمان ریسمان را بهم می‌بافد که بگوید این موجود زیبا، در همه چیز به کمال است.

با توجه به بیت بعد معنی این هم می تواند باشد که چشمانش قدر خوشبویی‌اش را می‌داند و بطور کلی خودش از ارزش خودش خبردارد و توان زیبایی و اعتماد بنفسش از آنگونه است که نمی‌توان حتی چشمش زد ـــ به این دلیل مهم که خودش قدر خودش را می‌داند و جلوی چشم زدن باقی را با اعتماد به نفسش می‌گیرد.

امیر گیاهچی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

ما در ادبیات کهن واژه مشکی نداشتیم این واژه مانند واژه آبی متاخره 

به جای مشکی و آبی از واژه هایی مانند سیاه و تیره و کبود و لاجورد و ...استفاده می شد بنابر این در بیت :

چه جور کز خم چوگان زلف مُشکینت

بر اوفتاده مسکین چو گو نمی آید 

زلف مُشکین است زیرا آن را  با مُشک، معطر و خوشبو می کردند .

میان مشکین و مسکین هم نوعی جناس مصحف وجود دارد 

همچنین در این بیت حافظ 

به بوی نافه ای کاخر صبا زآن طره بگشاید 

ز تاب جعد مُشکینش چه خون افتاد در دلها 

می بینیم که تمام بیت در باره بوی خوش است که از زلف معشوق به مشام می رسد 

 

امیر گیاهچی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

بیت ششم موقوف المعنی است.

بیت هفتم جواب شرط است

گر از حدیثِ تو کوته کنم زبانِ امید

که هیچ حاصل از این گفت‌وگو نمی‌آید،

گمان بَرَند که در عودسوز سینهٔ من

بمُرد آتشِ معنی که بو نمی‌آید

اگر از سر ناامیدی از وصل تو زبان در کشم و به خاطر بی حاصل بودن مصاحبت با تو خاموشی گزینم ، دیگران این سکوت مرا حمل بر عدم عشق و علاقه می کنند با این تصور باطل که اگر آتش عشقی به سینه دارم بوی آن و یا کلام و سخنی از آن باید شنیده و ظاهرشود. 

علی شیرزادی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷:

فردوسی عزیز همانطور که خودت گفتی 

بران آفرین کآفرین آفرید    مکان و زمان و زمین آفرید

تو هم نیز جز آفرین های آفریده آفریدگار  جهان شدی 

از این‌ جهت  ایران و  ایرانی بعد از هزار سال به تو میگویند آفرین

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:

خوشهٔ عنبرینِ زلفِ تو را

ابوتراب. عبودی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

با عرض سلام و احترام محضر شما استادان عزیز و گرانقدر

تضمین پنج بیت از غزل معروف حکیم محمد بن حسین(شیخ بهایی) رحمةالله علیه 
            مسمط مخمس

با که گویم ای یاران ، دردهای پنهانی
این دل پریشانم ، شد دوباره طوفانی
لحظه ای نیاسودم،زین غم از پریشانی
((ساقیا بده جامی،زان شراب روحانی

 

تا دمی بر آسایم،زین حجاب جسمانی))

 

سالکــــ ره عشقم ، راه کعبه ام منما
دلربا بتی دارم ، بی قرین و بی همتا
در وفای عشق او ،عهد من بُـوَد پایا

(بهرامتحان ای دوست،گر طلب کنی جان را )

 

جان وُ سر برافشانم ،همچو ذبح قربانی - ۱

 

شمس روزگار من ، دلـــربا نگار من

ماه شام تـار من  ، یار گلعـــذار من
چون غروب پاییزی،شد خزان بهار من
((بی وفا نگار من ، می کند به کار من

 

خنده های زیر لب، عشوه های پنهانی))

 

ازهمه جهان ای جان،عشق او به دل دارم
از فراق روی او ، بـی قرار و بیمارم
یک نگاه به روی او ، دایم آرزو دارم
(( زلف و کاکل او را ،چون به یاد می آرم

 

می نهم پــریشانی ، بر سر پــریشانی))

 

در طریق عشق ای جان، راحتی نمی شاید
رسم عاشقی این است،غیر از این نمی باید
بر سرِ (عبودی) نیز ، روز و شب بلا آید
(( ما سیه گلیمان را ، جز بلا نمی شاید

 

بر دلِ (بهایی) نِه ، هر بلا که بتوانــی))
                   ا*  *  *ا
پاورقی
۱ - ذبح - وَ فَدَیناهُ بِذِبحٍ عظیم ،
صافات - آیه شریفه - ۱۰۷


دیوان ابوتراب عبودی

Masoud Saebi در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹:

ممنون از آقا رضا بابت توضیحات کاملشون

ابوالفضل نیکنام در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - ایضا در مدح سلطان سنجر:

عالی بود

مجید چراغی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است

این بیت حافظ  اشاره و  تلمیحی است به مضمون حکایتی از  سعدی در باره بوریاباف:

بوریاباف اگرچه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر

علی میراحمدی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱:

حاجتِ مطرب و مِی نیست تو بُرقَع بِگُشا
که به رقص آوَرَدَم آتشِ رویت چو سپند
لحظه ای واقعه ای که شاعر  در این بیت  مطرح کرده است را در ذهن خویش تصویرسازی کنید تا به درک کاملتری از شعر حافظ برسید.
بسیاری از ابیات حافظ ،ابیاتی هستند که باید توسط مخاطب تصویرسازی بشوند تا هنر شاعر بیش از پیش نمایان گردد.
اصلا شعر حافظ شعری است حاوی تصاویر پنهان.
ما در شعر حافظ یک لفظ داریم،یک معنا،چند معنای پنهان و در کنار اینها تصویر هم داریم.
وقتی حافظ میگوید:
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
در این بیت یا مصراع تصویر خاصی نیست، اما در همان غزل وقتی میگوید:
شب و تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل..
ما بلافاصله با یک تصویر هولناک از دریا یا گردابی روبرو  می‌شویم که باعث میشود شعر شاعر اثرگذاری بیشتری داشته باشد.
در همین غزل این بیت نیز تصویر فوق العاده ای ارایه میدهد که باعث میشود نیاز و بیچارگی شاعر را بهتر درک کنیم:
منِ خاکی که از این در نَتَوانَم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لبِ آن قصرِ بلند؟
دیوان حافظ ،خود نمایشگاهی شگرف و تصویر در تصویر است و به جرات میتوان گفت هیچ شاعری مانند او نتوانسته به این توفیق دست یابد .

مهدی از بوشهر در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۴ در پاسخ به ساناز دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۲:

سلام 

ممنون از لینکی گذاشتید 

نگارین گلشن در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۹ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲:

احسنت

نگارین گلشن در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۳ در پاسخ به ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲:

تشکر ویژه از جناب ساقی گرامی خسته نباشید واقعا تایپ چنین تفسیری خیلی سخته پیر مغان پشت و پناهتون انشالله. یا حق

Hamed Salar در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۵۰:

سلام دوستان اگه اشعار باباطاهر رو در کلماتی مشکل داشتید کافیه زبان لری بختیاری رو بلد باشید که الان به صورت روزمره استفاده میکنند. همین بیت کاملا بختیاری هست

امیرحسین صباغی در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۴ دربارهٔ ابوسلیک گرگانی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷:

به احتمال زیاد دَزَدَمَه یک کلمۀ واقعی نباشد و صرفا تحریفی باشد از روز و مه. از صاحب برهان از این گونه خطاها زیاد سر زده.

خلیل شفیعی در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۶۵

1 ـــ بیت اول: «برنیامد از تمنّایِ لَبَت کامم هنوز...»

ناتمامی آرزو و ناکامی عاشق؛ تصویر دُردی‌نوشی به‌جای شراب ناب، نمادی از قناعت به کمترین بهرهٔ عاشق در نبود وصال.

2 ـــ بیت دوم: «روز اول رفت دینم در سرِ زلفین تو...»

از دست رفتن ایمان و خرد در آغاز عشق؛ تأکید بر سرگشتگی و بی‌پایانی سرانجام عاشق. تصویر «زلف» به‌عنوان دام دین‌سوز.

3 ـــ بیت سوم: «ساقیا یک جرعه‌ای زان آب آتش‌گون...»

ترکیب متضاد «آب ـ آتش» برای بیان ماهیت عشق؛ عاشقِ خام در برابر پختگان عشق. یادآور مراحل سلوک عاشقانه.

4 ـــ بیت چهارم: «از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن...»

اشاره به ناتوانی زبان در وصف زیبایی؛ تشبیه «مشک ختن» در برابر زلف معشوق، که ناکافی دانسته می‌شود. هر تار مو تیغی است بر پیکر عاشق.

5 ـــ بیت پنجم: «پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب...»

برتری زیبایی معشوق بر خورشید؛ آفتاب از شرم روی یار همچون سایه می‌گریزد. تصویر هنرمندانهٔ تضاد میان روشنایی و سایه.

6 ـــ بیت ششم: «نام من رفته‌ست روزی بر لب جانان به سهو...»

قدرت جادوییِ نام عاشق؛ ذکر نام او از زبان معشوق، حیات‌بخش و مایهٔ جان‌فزایی برای اهل دل.

7 ـــ بیت هفتم: «در ازل داده‌ست ما را ساقی لعل لبت...»

تلمیح به می ازلی و پیمان نخستین؛ جرعه‌ای که در آغاز داده شد و هنوز مستی‌اش پایدار است. پیوند عشق با پیمان ازلی.

8 ـــ بیت هشتم: «ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان...»

ایثار جان برای آرامش وعده داده‌شده؛ اما عاشق هنوز در بی‌قراری است. نمود ناتمام‌ماندن طلب و بی‌پایانی رنج عشق.

9 ـــ بیت نهم: «در قلم آورد حافظ قصهٔ لعل لبش...»

جاودانگی یاد معشوق در کلام شاعر؛ «آب حیوان» نماد جاودانگی شعر و تأثیر ماندگار آن. پیوند میان هنر و عشق.

⬅️ خلیل شفیعی، مدرس ادبیات فارسی 🌹

پیوند به وبگاه بیرونی

۱
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
۵۵۴۷