کامران هیچ در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۲۶:
برای خیام نیست
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۰ - حکایت کرم مردان صاحبدل:
درود برشما
آدمی که دارای همت بالاست ودست گشاده وبخشنده است زمانه مراد او را براحتی برایش حاصل نمیکند وممکن است تهی دست باشه
زمانه به مردم نادان دهد زمام مراد
مثال کوهستان که هرچه باران بر او میبارد همه را به دشت پایین دست میده وبر آن بلندی آبی قرار نمیگیره
ولی چه بهتر در بخشش دل بسپاریم به این پند حضرت ابوسعید ابوالخیر در قالب این رباعی قشنگ:
چون تیشه مباش و جمله بر خود متراش
چون رنده ز کار خویش بیبهره مباش
تعلیم ز اره گیر در امر معاش
نیمی سوی خود میکش و نیمی میپاش
شاد باشی عزیزم
کوروش در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۰ - حکایت کرم مردان صاحبدل:
کسی را که همت بلند اوفتد
مرادش کم اندر کمند اوفتد
یعنی چه
مسیح وطن دوست در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۷۲ - وطن دوستی:
ایرج میرزا دلی ساده و استعداد فراوان داشته برای همین است که اشعارش به دل مینشیند
کیخسرو در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:
کِلِّه: پشهبند، حجله عروس (معین)
کِلِّه بست سحاب: ابر آسمان را پوشاند
احمد اسدی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
لعل نوعی سنگ قیمتی است از ترکیبات آلومینیوم با رنگ سرخ، مانند یاقوت. با توجه به رنگ سرخ آن، حافظ اضافه بر مفهوم گوهر، از این واژه برای توصیف رنگ شراب ( مثلا شراب لعل فام) و همچنین استعاره ای از لب سرخ رنگ استفاده کرده است.
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
انگشتر زنهار بر اساس تعریف لغتنامه دهخدا عبارت از آن است که پادشاهان جبار چون خواهند که کسی را امان بخشند و مردم مزاحم احوال او نگردند برای تصدیق وی انگشتری یا تیری به وی می دهند. (از آنندراج ). انگشتر که شاهان فرستادندی کسی را بنشانه ٔ امان
هرکه لب بست از سخن ، با او کسی را کار نیست
مهر خاموشی کم از انگشتر زنهار نیست
مُلک سلیمان در اشعار حافظ در دو معنا به کار رفته است؛ اول خطه ٔ فرمانروایی سلیمان و دوم سرزمین فارس. در مورد مُلک سلیمان گویند که او انگشتری داشت که بر آن اسم اعظم الهی نقش بود و به واسطه تاثیر آن، قدرتِ پادشاهی بر جن و انس داشت.
اما در مورد نامیدن سرزمین پارس به مُلک سلیمان در کتاب برهان قاطع چنین آمده است که: " پس استقرار اسلام در ایران ، داستانهای ملی ایرانیان با قصه های سامیان آمیخته شده و پادشاهان و ناموران ایران با پیامبران وشاهان بنی اسرائیل آمیخته شدند. از آنجمله زردشت با ابراهیم و ارمیا و عزیز خلط شد و جمشید را با سلیمان مشتبه ساختند زیرا این دو پادشاه در بعض احوال و اعمال مانند طاعت جن و انس از ایشان و سفر کردن در هوا (طبق داستانها) بهم شبیه بودند. ایرانیان مرکز جمشید داستانی را کشور فارس می دانسته اند و آثار باقیمانده ٔ داریوش و خشایارشا و دیگر پادشاهان هخامنشی را بجم (جمشید) انتساب داده اند ونام تخت جمشید خود حاکی از آن است. بعضی نیز بر اثر تعجب از ابنیه ٔ مزبور، ساخت آنها را به دیوان نسبت داده اند و چون در اساطیر سامی سلیمان دیوان را در خدمت داشت، از اینرو این ابنیه به سلیمان نیز منسوب شدند. فارس را تخت گاه سلیمان و پادشاهان فارس را قائم مقام سلیمان و وارث ملک سلیمان خواندند. "
حافظ نیز آنجا که در سفر ( یا تبعید) به یزد دلتنگ شیراز میشود میگوید:
دلم از وحشت زندان سنکدر بگرفت
رخت بربندم و تا مُلک سلیمان بروم.
با توجه به توضیحات فوق در بیت:
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
به نظر میرسد که حافظ واژه لعل را با ایهام هم در معنای سنگ ارزشمند نگین انگشتر و هم در مفهوم لب معشوق به کاربرده و ملک سلیمان را نیز با ایهام در هر دو معنای خطه فرمانروایی سلیمان و سرزمین پارس استفاده کرده است.
با برداشت اول، او میگوید اگر که از سنگ لعلی که یار دارد بتواند انگشتر تضمین و امان به دست بیاورد، آن انگشتر گویا برایش معادل صد انگشتر سلیمان است و تسلط بر صد کشور معادل خطه سلیمان را با آن نگین پیدا میکند. اما اگر لعل را استعاره از لب معشوق بدانیم، حافظ یک بوسه از معشوق را معادل فرمانروایی بر صد مملکت سلیمان و یا سرزمین فارس میداند. به نظر میرسد مفهوم سرزمین پارس برای مفهوم عاشقانه و بوسه از لب یار متناسب تر باشد.
mohammad yazdi در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۴۷ در پاسخ به تكين دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:
اون بنده خدا کتاب ملت عشق رو پیشنهاد کردند و چه افاضات مذهبی یا خرافه به گفته شما مگه گفتند که اینگونه تاختید بهش؟؟ یه آدم ای مذهبی، عده ای چنان ضد مذهبی که از اون طرف بام پایین افتادن داره. مدعی مولانا هم هستند که تاکید بر میانه روی دارند .
جعفر عسکری در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۳ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱:
سلام.
متن اصلی از تصحیحات استاد شادروان محمّد قهرمان رو جایگزین میکنم:
پیری رسید و مستیِ طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
باریکبینیات چو ز پهلوی عینک است
باید ز فکر دلبر لاغر میان گذشت
وضع زمانه قابل دیدن دو بار نیست
رو پس نکرد هر که از این خاکدان گذشت
از دستبرد حسن تو بر لشکر بهار
یک نیزه خون گل ز سر ارغوان گذشت
در راه عشق، گریه متاع اثر نداشت
صد بار از کنار من این کاروان گذشت
حبّالوطن نگر که ز گل چشم بستهایم
نتوان ولی ز مشت خس آشیان گذشت
طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی
یا همّتی که از سر عالم توان گذشت
در کیش ما تجرّد عنقا تمام نیست
در قید نام ماند اگر از نشان گذشت
مضمون سرنوشت دو عالم جز این نبود:
کان سر که خاک راه شد از آسمان گذشت
بیدیده راه اگر نَتَوان رفت، پس چرا
چشم از جهان چو بستی، از او میتوان گذشت؟
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
گویم کلیم با تو که آن هم چهسان گذشت:
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل از جهان گذشت
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵ - اندرز کردن صوفی خادم را در تیمار داشت بهیمه و لا حول خادم:
ایکاش مدیران محترم سایت دست از تفسیرهای بی سرو ته ،بی معنا وگمراه کننده هوش مصنوعی برداشته وعطایش را به لقایش میبخشیدند .
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵ - اندرز کردن صوفی خادم را در تیمار داشت بهیمه و لا حول خادم:
درود بر شما
تفسیر که نمیشه گفت ولی توضیحاتی اجمالی از کل این بخش به قدر فهمم خدمتت ارایه میدم واگر کافی نبود باز در خدمتم
همانطور که جناب مرادی فرمودند توشه صوفی در سیر وسلوک عرفانی مبتنی بر آثار قدم است نه همچون عالمان بر اثر نوشته ها وعلوم نظری، آثار قدم را میتوان به علوم ومعارفی که از سوی خداوند بر دل سالک الهام میشود معنی کرد .واوضاع سالک مثل حال شکارچی است که ابتدا با دنبال کردن رد سم آهو به دنبال آهو میرود وپس از آن بوی نافه آهو ،او را به دنبال خود میکشاند وسالکان ابتدا از طریق تعبد وتقلید و ریاضات در مسیر حقیقت گام برداشته ولی پس از مدتی جذبه الهی اورا به دنبال خود میکشاند بقول سعدی " ای بی بصر من میروم ،او میکشد قلاب را " ومسیری که باجذبه الهی طی شود با مسیری که با تعبد وتکلیف طی شود قابل قیاس نیست برای درک بهتر شما را به داستان دو برادر کوسه وامرد وبیتوته کردن ایشان در خانقاه در دفتر ششم با مطلع ذیل ارجاع میدهم
امردی و کوسهای در انجمن
آمدند و مجمعی بد در وطن
سپس به تفاوت عارفان با عالمان وسایر مردمان میپردازد و با اشاره به آیه ۷۳ از سوره زمر( وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدینَ) میفرماید آن دلی که به انوار تابان الهی روشن شده ( باید توجه داشت که در شب تاریک فقط نور مهتاب راهگشاست)برای عارف دروازه ای برای ورود به بهشت است و برای سایرین دیوار وبرای عارف در است بسوی حق، برای تو همچون سنگ است وبرای عارفان چون گوهر است وآنچه که تو به دلیل حوزه شناختی محدود خود که بر اساس علوم نظری حاصل شده، در آیینه میبینی عارف ،پیر ،قطب ویا بهتر است بگوییم انسان کامل آن را در خشت خام میبیند که ظاهرا متناظر با ضرب المثل "آنچه در آیینه جوان بیند/// پیر در خشت خام میبیند " است.
سپس چنین میگوید :انسان کامل آن است که قبل از پیدایش جهان مادی ،روح وجان او در دریای رحمت الهی غوطهور بوده وپیش از اینکه در عالم ماده به منصه ظهور برسد در آستان الهی عمرها گذرانده وقبل از اینکه بکارد درو کرده است و پیش از پیدایش در نقش تن خاکی در حضور خداوند (عالم ذر)دارای روح بوده اند وقبل از پیدایش دریا ایشان مرواریدهای معرفت ومعنی را سوراخ کرده وبه گردن آویختهاند
در توضیح دوبیت آخر باید گفت طبق باور صوفیه ارواح آدمیان در ازل در عالم معنا موجود بوده ودر محضر الهی کسب فیض نموده اند وطبق نظر ابن عربی اعیان ثابته نامیده شده اند وابن عربی از انسان کامل با نام حادث ازلی نام برده یعنی روح انسان کامل که از قبل در عالم معنا موجود بوده به روح ازلی واز جسم انسان کامل با نام حادث یاد کرده بعبارتی انسان کامل جسما حادث وروحا ازلی است بقول ابن عربی :"فهو الانسان الحادث الازلی " امیدوارم در تفهیم موضوع موثر افتد .
شاد باشید
نیما در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۲ در پاسخ به دوستدار ادبیات پارسی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:
سلام؛ انجام شد.
بردیا در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۴:
جای خالی شیرین باشد درست هست
سفید در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۰:
بسی خورشید افلاکی نهان در جسم هر خاکی...
ضمیرت بس محل دارد قدم فوق زحل دارد
اگرچه اندر آب و گل فرو شد پاش تا زانو...
سفید در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۱:
بگو در گوش من ای دل چه میتازی به سوی او...
سفید در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۱:
که او زنجیر نپذیرد مگر زنجیر موی او...
نیما در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۷:
شاهکار: "پروریدستست" دایت!
نیما در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ سعدی » مقدمهٔ علی بن احمد بن ابی بکر بیستون (گردآورندهٔ دیوان شیخ سعدی، ۷۳۴ هجری قمری):
رحمت خدا بر شما باد.
دکتر حافظ رهنورد در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:
پرسشی دارم
پردهدار که میتواند باشد؟
حافظ عزیز در بیت آخر مصرع اول را اول شخص بیان داشته اما مصرع دوم را سوم شخص نگاشته
انگار که حافظ کس دیگریست جز خود او
او در غزلی دیگر گفته:
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
سفید در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۲:
نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من...
نخواهم جان پر غم را تویی جانم به جان تو...
کوروش در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹: