کمیل قزلباش در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:
بیداغ هوای تو در تن لالهستانها
کلمه.در. ندارد
بیداغ هوای تو تن لالهستانها
رئوف رهنمون در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴:
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
در این مصرع آرایهی تلمیح وجود دارد زیرا حافظ به هجرت پیامبر هنگامی که با یار غار، ابو بکر صدیق، در غار ثور تنها بودند اشاره میکند که طبق آیهی قرآن پیامبر به دوستش (ابوبکر) فرمود: اندوه مخور زیرا خدا با ماست (لا تحزن ان الله معنا).
واقعا تعجب میکنم که هیچ کدام از شارحان به آن اشاره نکردهاند.....
Jafar Jafarzadeh در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱:
با درود و سپاس از کوششهای بسیارتان.
در بخش هوش مصنوعی، آهو که برابر عیب است را آهو(حیوان) دیده است.
سید عباس جلادتی در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۴ در پاسخ به پسرک بی نام و نشان دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:
اگر منظور شما این است که با حذف واو اشکال وزنی بر طرف می شود، فرمایش شما درست نیست و با حذف واو هم اشکال وزنی همچنان بر قرار است. ظاهرا این مصرع در نسخه ها به نحوی کاملا اشتباه درج شده و حدس زدن اینکه درست آن چه بوده، کار دشواری است.
سید عباس جلادتی در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۰ در پاسخ به احمد کیایی دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:
با تشکر از توضیح شما، به نظر می رسد حتی اگر الف باژگونه را بیندازید و بَژگونه بخوانید (ای پرغونه و بژگونه جهان)، باز هم اشکال وزنی برقرار است و ظاهرا این مصرع اشتباه ضبط شده. جناب رودکی شاعر بزرگی است که متاسفانه بسیاری از اشعاری وی نیز به دست ما نرسیده و در هر صورت امکان ندارد چنین خطای وزنی مرتکب شده باشد. خواهشمندم اگر کسی نگارش صحیح این مصرع را می داند یا می تواند از طریق حدس و گمان آن را بیابد، دریغ نفرماید.
آنچه که از توضیح شما به نظرم رسید اینستکه شاید نه باژگونه و نه بژگونه، بلکه "بژگون" درست باشد. در این صورت اشکال وزنی تا حدی برطرف می شود اما هنوز در مورد نحوه تلفظ یا نگارش صحیح "پرغونه" به نحوی که وزن (مفتعلن مفتعلن فاعلن) را دچار اشکال و اختلال نکند جای سوال وجود دارد.
غزل پرتو در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده:
دوستان معنی بیت زیر رو میفرمایید؟
خاکستری ار ز خاک سودی
صد آینه را بدان زدودی
یوسف شیردلپور در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۷ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۸۳:
چون نوبت مارسد نگون سارکنید.. به به
چه بیت نابی
چه غوغایی کرده خیام نیشابوری این دانشمند اهل نجوم ریاضی دان و مورخ
بیت آخر
منظورشان میتواند این نیز باشد وقتی که در اوج خوشبختی هستید ویا دورهم بیشتر یاران جمع ومشغول باده گساری سرمستی یادی هم از رفقای غایب چه در حیاط وچه آنانی که نیستند.. برای خودمان این پیش آمد کرده.... آه که چه دردناک است حتی یاد آوری آن صحنه 😓 از گوسفندان خودمان من داداشم شیر دوشیدیم که صبحانه خوریم که داداش بزرگم خبر بس تللللللللخ مرگ عزیز ترین ما را به ما داد وای ویلا 😢😢 دنیا بر سر ما آوار گشت بعدسه سال که پدر مان را از دست داده بودیم حالا مادر نیز 🤔🤔😓😓😓
شیری که دوشیده بودیم نان داخلش ترید کرده بودیم مثلا چاشت بخوریم داخل چاله ای که گاها برای سگ گله غدا می ریختیم خالی کردیم... ای خدا از وفای سگ واحیرتا... ماکه چون سیلاب بهاری با زاری مویه کنان گریه و شیون سر درگریبان هم خونابه گریه میکردیم از دیدن چنین حالات ما سگ ها هم لب به غذا نزدند و این صحنه بس تعجب انگیز نیز بر حیرت از شگفتی های این دوار چرخه دنیای دون افزود ما هم به قلبی متلاطم از آینده ای نا معلوم 😴😴😴🤔🤔
این همان می نابی بود که نگون سار شد 😓💯💯👌
برمک در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۷:
هشداریم که بیابان بچم جای دور از ابادی و خالی از مردم است واژه بیابان در پهلوی به چم اشفته و سرگشته و زمینی که در ان بی یاوان و بی آوان / بی آباد است برای همین در شاهنامه میگوید بیابان برای رزم بجوییم یعنی جایی که هیچ کس در ان نباشد
بیابان که آن از در رزم بودبدان جایگه مرز خوارزم بود
علیرضا در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۲ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵:
درود ها بر شما ساقی عزیز. بنظرم اگر طفل هم ساکن خوانده شود، به همان اندازه زیباست که به صورت اضافه با یکشبه خوانده شود. طفلی که یک سال طول میکشد تا راه برود، آنقدر پخته و زیرک است که یکشبه این سلوک را طی میکند.
عباس صادقی زرینی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵:
این رباعی نیست و باید از اینجا حذف شود
فاعلاتن فاعلاتن ....است
امیرعلی داودپور در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ اوحدی » جام جم » بخش ۷ - در تسبیح فلک:
جناب اوحدی در این شعر به تسبیح فلک میپردازد و از چند نکته مهم پرده بر میدارد، یکی ایمان و درک اینکه فلک داری رویه و کردار است، یعنی صاحب خرد است که ما خدایش مینامیم و البته قابل تفکیک از خداست بواسطه مخلوق بودن.
دوم از مشتاق بودن فلک به اهلش و نیز گذارا بودن اهل در فلک اشاره دارد، عجبا که اهمیت این نکته اینجاست که آنان که افلاک بدیشان مشتاق ترند، غالبا از سلک نابکارانند.
سوم آگاه نبودن انسان به اسرار فلک است، اسرار فلک جز علوم نیستند که قابل کشف باشند، بلکه در دایره خرد تبیین میگردند.
چهارم هر بیت از شعری اینچنین همچون کلمه قصار و رساله ایست که بیان کردن آن پیامبری میخواهد .
عباس صادقی زرینی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲:
بسیار زیباست
البته منظور نامه خشک و خالی ست
الناز در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » تصنیفها » باد صبا (در دستگاه شوشتری):
جمال صفوی هم تصنیف زیبایی از این اثر دارن.
آینهٔ صفا در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۹:
To keep your love, every trick I conjured, is naught
To avoid your loss, every tear I bled is naught
To flee your pain, an ounce of cure I seek not
None can then cure me, for, my pain is naught
Pour garder ton amour, tout art que j’invoque n’est rien
Pour éviter ta perte, chaque larme que j’ai saignée n’est rien
Pour fuir ta douleur, nul remède je ne cherche
Nul ne peut alors me guérir, car ma peine n’est rien
مهرناز در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۹ - سوال کردن رسول روم از امیرالمؤمنین عمر رضیالله عنه:
ممنون از خانم بی نام.
برمک در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۵:
خالقی در این بیت یدینگونه اورده«یلان را به قلب اندون جای کرد» که راست نیست
درفش دلفروز بر پای کرد
سپه را میان اندرون جای کرد
درفش دلافروز برپای کرد میان اندرون سپه جای کرد
سپه را میان = بمیان سپه
برمک در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۵:
---
دمان از پس گیو پیران دلیر
سپه را همی راند بر سان شیر
چو پیران سپاه از کنابد براند
به روز اندرون روشنایی نماند
سواران جوشنوران صد هزار
ز ترکان کمربستهٔ کارزار
برفتند بسته کمرها به جنگ
همه نیزه و تیغ هندی به چنگ
چو دانست گودرز کآمد سپاه
بزد کوس و آمد ز زیبد به راه
ز کوه اندر آمد به هامون گذشت
کشیدند لشکر بر آن پهن دشت
به کردار کوه از دو رویه سپاه
ز آهن به سر بر نهاده کلاه
برآمد خروشیدن کرنای
بجنبد همی کوه گفتی ز جای
ز زیبد همی تا گنابد سپاه
بشد روشنایی ز خورشید و ماه
ز گرد سپه روز روشن نماند
ز نیزه جهان جز به جوشن نماند
ستاره سنان بود و خورشید تیغ
از آهن زمین بود ، وز گرز میغ
بتوفید از آوای گردان زمین
ز ترگ و سنان آسمان آهنین
چو گودرز ، توران سپه را بدید
که برسان دریا زمین بردمید
درفش از درفش و گروه از گروه
گسسته نشد شب برآمد ز کوه
چو شب تیره شد پیل پیش سپاه
فراز آوریدند و بستند راه
برافروختند آتش از هردو روی
از آواز گردان پرخاشجوی
جهان سربه سر گفتی آهرمنست
به دامن بر از آستی دشمنست
ز بانگ تبیره به سنگ اندرون
بدرید دل در شب قیر گون
سپیده برآمد ز کوه سیاه
سپهدار ایران به پیش سپاه
پد آسوده اسب اندر آورد پای
یلان را به هر سو همی ساخت جای
سپه را سوی چپ یکی کوه بود
به جنگ دلیران بی انبوه بود
سوی راستش رود اب روان
چنان در خور آمد که تن را روانپیاده که اندر خور کارزار
بفرمود تا پیش روی سوار
رده بر کشیدند نیزهوران
ابا گرزداران و کنداوران
پس پشت ایشان سواران جنگ
کز آتش به خنجر ببردند رنگ
پس پشت لشکر ز پیلان گروه
زمین از پی پیل گشته ستوه
درفش خجسته میان سپاه
ز گوهر درفشان به کردار ماه
درخشیدن تیغهای بنفش
از آن سایهٔ کاویانی درفش
تو گفتی که اندر شب تیرهچهر
ستاره همی برفشاند سپهر
برازه سر تخمهٔ گیوگان
زواره نگهدار تخت کیان
به یاری فریبرز برخاستند
به یک روی لشکر بیاراستند
به رهام فرمود پس پهلوان
که ای تاج و تخت و خرد را روان
بیفروز لشکرگه از فر خویش
سپه را همی دار در پر خویش
بدان آبگون خنجر نیو سوز
چو شیر ژیان با یلان رزم یوز
برفتند یارانش با او به هم
ز گردان لشکر یکی گستهم
دگر گژدهم رزم را ناگزیر
فروهل که بگذارد از سنگ تیر
بفرمود با گیو تا دو هزار
برفتند برگستوانور سوار
سپرد آن زمان پشت لشکر بدوی
که بد جای گردان پرخاشجوی
برفتند با گیو جنگاوران
چو گرگین و چون زنگهٔ شاوران
درفشی فرستاد و سیصد سوار
نگهبان لشکر سوی رودبار
همیدون فرستاد بر سوی کوه
درفشی و سیصد ز گردان گروه
یکی دیدهبان بر سر کوهبر
نگهبان روز و ستاره شمر
شب و روز گردن برافراخته
از آن دیدهگه دیدهبان ساخته
بجستی همی تا ز توران سپاه
پی مور دیدی نهاده به راه
ز دیده خروشیدن آراستی
بگفتی و گودرز برخاستی
بدان سان بیاراست آن رزمگاه
که رزم آرزو کرد خورشید و ماه
چو سالار شایسته باشد به جنگ
نترسد سپاه از دلاور نهنگ
از آن پس بیامد به سالارگاه
که دارد سپه را ز دشمن نگاه
درفش دلفروز بر پای کرد
سپه را میان اندرون جای کرد
سران را همه خواند نزدیک خویش
پس پشت شیدوش ، و فرهاد پیش
به دست چپش رزمدیده هجیر
سوی راست کتمارهٔ شیرگیر
ببستند ز آهن به گردش سرای
پس پشت ، پیلان جنگی به پای
سپهدار گودرزشان در میان
درفش از برش سایهٔ کاویان
همی بستد از ماه و خورشید نور
نگه کرد پیران به لشکر ز دور
بدان ساز و آن لشکر آراستن
دل از ننگ و تیمار پیراستن
در و دشت و کوه و بیابان سنان
عنان بافته سر به سر با عنان
از آن پس نگه کرد جای سپاه
نیامدش بر آرزو رزمگاه
بر این گونه کآمد ببایست ساخت
چو سوی یلان چنگ بایست آخت
پس از نامداران افراسیاب
کسی کش سر از کینه گیرد شتاب
گزین کرد شمشیرزن سیهزار
که بودند شایستهٔ کارزار
بخواند اندریمان و او خواست را
نهاد چپ لشکر و راست را
چپ لشکرش را بدیشان سپرد
ابا سیهزار از دلیران گرد
چو لهاک جنگی و فرشیدورد
ابا سیهزار از دلیران مرد
گرفتند برراست بر جایگاه
جهان سر به سر گشت ز آهن سیاه
چو زنگولهٔ گرد و کلباد را
سپهرم که بد روز فریاد را
برفتند با نیزهور ده هزار
به پشت سواران خنجرگزار
سپهدار رویین به کردار شیر
پس پشت او اندر آمد دلیر
همان دیدهبان بر سر کوه کرد
که جنگ سواران بیاندوه کرد
ز ایرانیان گر سواری ز دور
عنان تافتی سوی پیکار تور
نگهبان دیده گرفتی خروش
همه رزمگاه آمدی زو به جوش
دو لشکر به روی اندر آورد روی
همه نامداران پرخاشجوی
چنین ایستاده سه روز و سه شب
یکی را به گفتن نجنبید لب
همی گفت گودرز گر پشت خویش
سپارم بدیشان نهم پای پیش
سپاه اندر آید پس پشت من
نماند جز از باد در مشت من
شب و روز بر پای پیش سپاه
همی جست نیک اختر هور و ماه
که روزی که آن روز نیکاخترست
کدامست و جنبش که را بهترست
کجا بردمد باد روز نبرد
که چشم سواران بپوشد به گرد
بریشان بیابم مگر دستگاه
به کردار باد اندر آرم سپاه
نهاده سپهدار پیران دو چشم
که گودرز را دل بجوشد ز خشم
کند پشت پردخت و راند سپاه
سپاه اندر آرد ز پیشش براه
الف الف در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۰۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:
در این غزل نام چهار شاعر نامی پارسی گو آورده شده! و جالب اینکه شاعر به غیر از خودش مابقی را درک نکرده بوده. شایدم بیشتر باشند من متوجه نشدم.
خلیل شفیعی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:
نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۴۶ حافظ
◆۱. فضای زمانی و مناسبتی: عید، پایان بهار، اوقات گل، روزهداری و ماه رمضان
→ به شکلی ظریف، گذر زمان را از بهار تا عید فطر و پایان ایام روزه به تصویر میکشد. این تغییر فصل، پسزمینهای طبیعی و معنوی برای غزل فراهم میکند.
◆ ۲. تصویرهای نوشانوش و بزم: ساقی، می، جام، شراب، باده نوشی
→ غزل در فضایی از بادهنوشی عاشقانه و نمادین شکل میگیرد. "می" نه فقط شراب ظاهری، بلکه نماد شادی، رهایی، الهام، و عرفان است.◆ ۳. مضامین عرفانی و اخلاقی: دل بریدن از جهان پناه بردن به مستی به عنوان راه سلوک فیض و الهام از جام و ساقی به جای تکیه بر دنیا
→ پند میدهد که باید دل از دنیا برگرفت و به جهان معنا پیوست، اما با زبانی دلپذیر و غیرمتحجرانه. ◆۴. تضادها و تقابلهای هنری: ترکیب سَحور و صَبوح (سحرگاه روزهداری در برابر بادهنوشی صبحگاهی) تسبیح شیخ و خرقهٔ رند
→ این تضادها را با طنز، بیتکلف و خوشایند بیان میکند تا هم ریاکاری اهل ظاهر را نقد کند و هم رندی عاشقانه را ستایش.◆ ۵. بازیهای کلامی و صنایع ادبی: مراعات نظیر: (عید، گل، ساقی، می) ایهام: (می = هم شراب دنیوی، هم لذت معنوی) تلمیح: (داستان جمشید کامگار و جام جم) تضاد: (سحور و صبوح) تشبیه: (دُر شاهوار برای وصف شعر حافظ)
◆ ۶. لحن ترکیبیِ شعر: شاد و پرنشاط در آغاز پندآمیز و حکیمانه در میانه طنزآلود و انتقادی در پایان حسرتآمیز و پذیرنده در بیت واپسین
◆ ۷. نگاه به انسان و زندگی: رندی عاشقانه و بخشایش کریمانه
→ به انسان به چشم موجودی خطاکار اما بخشودنی نگاه میکند. انسان باید شادی کند، از دنیا و زمانه غافل نشود، اما به بزرگی و کرامت خدا نیز امید داشته باشد.◆ ۸. ساختار موسیقایی و وزنی: بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف روان، خوشآهنگ و بسیار مناسب برای خوانش و ترنم
⬅️ خلیل شفیعی(مدرس زبان و ادبیات فارسی)
نهم اردیبهشت ۱۴۰۴
زکریا طوسی در ۱ ماه قبل، سهشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲: