گنجور

 
عطار

دل برای تو ز جان برخیزد

جان به عشقت ز جهان برخیزد

در دل هر که نشینی نفسی

ز غمت جان ز میان برخیزد

مرد درد تو درین ره آن است

کز سر سود و زیان برخیزد

گر نقاب از رخ خود باز کنی

ناله از کون و مکان برخیزد

جان ز دل نوحه‌کنان بنشیند

دل ز جان نعره‌زنان برخیزد

ساقیا بادهٔ اندوه بیار

تا ز عشاق فغان برخیزد

کین تن خستهٔ من از می عشق

نه چنان خفت کزان برخیزد

دل عطار ز شوق تو چنان است

که زمان تا به زمان برخیزد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۲۳۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم