آن که از سُنبُلِ او، غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عِتابی دارد
از سَرِ کُشتهٔ خود میگذری همچون باد
چه توان کرد؟ که عمر است و شتابی دارد
ماهِ خورشید نُمایَش ز پسِ پردهٔ زلف
آفتابیست که در پیش سَحابی دارد
چشمِ من کرد به هر گوشه روان سیلِ سرشک
تا سَهی سَروِ تو را تازهتر آبی دارد
غمزهٔ شوخِ تو خونم به خطا میریزد
فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد
آب حَیوان اگر این است که دارد لبِ دوست
روشن است این که خِضِر بهره سرابی دارد
چشمِ مخمورِ تو دارد ز دلم قصدِ جگر
تُرک مست است مگر میلِ کبابی دارد
جانِ بیمارِ مرا نیست ز تو روی سؤال
ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد
کِی کُنَد سویِ دلِ خستهٔ حافظ نظری
چشمِ مستش که به هر گوشه خرابی دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و دلربایی محبوب خود اشاره میکند و احساسات عمیق و پیچیدهاش را در برابر او بیان میکند. او از ناز و عتاب محبوب صحبت میکند و به شتاب زمان و پایان عمر اشاره میکند. با بیان تصویری از زیباییهای طبیعی، وجود محبوبش را همچون نور خورشید در پس پرده زلفش توصیف میکند. شاعر به غم و غصههایش از اثر زیباییهای محبوب اشاره کرده و میگوید که عشق و زیبایی او به او قدرت شگفتانگیزی بخشیده است. در پایان، او از دوری و بیپاسخی محبوبش ابراز نارضایتی میکند و از درد و رنجی که در دل دارد میگوید، به ویژه اینکه نگاه مست محبوبش به او آسیب میزند. شاعر به نوعی در جستجوی توجه و نگاهی از سوی محبوبش است.
آنکسی که غالیهٔ خوشبو عاشق سنبل زلفش گشته، باز با عاشقانش ناز و عتاب آغاز کرد.
به عاشق و کشته خود توجه نمیکنی و همچون باد میگذری؛ چهتوان کرد؟ عمرم است و بهشتاب میگذرد.
ماه چهرهی او در کنار زلف سیاهش همچون خورشید در پیش ابر سیاه میدرخشد
چشمم همچون جویی روان گشته تا سرو قامت زیبای تو را آبیاری کند.
غمزه گستاخ تو که خون مرا میریزد پیروز بادا که فکر درستی در سر دارد.
در مقایسه با آب حیات که لب دوست دارد، بیشک خضر به سراب رسیدهاست.
چشم مستت قصد جگر مرا کرده، گویی ترک مستیاست که میل کباب کردهاست.
جان بیمار من از تو روی سؤال ندارد؛ خوشا بیماری که از یارش جوابی دارد.
چشم مست او کی به حافظ توجه میکند وقتی که در هر گوشه و غمزهای عاشقی دارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نکند سوی دل خسته ی خواجو نظری
آه از آن دلبر پیمان شکن سنگین دل
همین شعر » بیت ۹
کِی کُنَد سویِ دلِ خستهٔ حافظ نظری
چشمِ مستش که به هر گوشه خرابی دارد
دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد
چشم مست تو به هر گوشه خرابی دارد
همین شعر » بیت ۹
کی کند سوی دل خسته حافظ نظری
چشم مستش که به هر گوشه خرابی دارد
دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد
چشم مست تو به هر گوشه، خرابی دارد
نرگس مست خوشت، گر چه چو من بیمار است
ای خوشا نرگس مست تو که خوابی دارد
رسن زلف تو در رشته جان من و شمع
[...]
هر که در دیر مغان جام شرابی دارد
رسدش گر به فلک ناز و عتابی دارد
آنکه در میکده بگرفت به کف رطل گران
چرخ بر روی میش حکم حبابی دارد
روضه و حور به کوثر چه کند یاد آنک او
[...]
خضر اگر بر لب کس منت آبی دارد
بگذر از چشمهٔ حیوان که سرابی دارد
التفاتش به لب تشنهٔ ما نیست، دریغ
هر که جام سخنی، زهر عتابی دارد
همه عاشق نکند دست به زلف تو دراز
[...]
از بتان شسته عذاری که حجابی دارد
چشم بد دور که خوش عالم آبی دارد
خار در دیده بی پرده شبنم شکند
از حیا چهره هر گل که نقابی دارد
به دل روشن اگر یار نمی پردازد
[...]
بی تو معموره ی دل رو به خرابی دارد
مو به مویم ز جنون سلسله تابی دارد
برنیاید ز فلک در طلبت کام جهان
همچو آن تشنه که پیراهن آبی دارد
آخر کار دل از عشق تو پیداست که چیست
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.