برمک در ۵ روز قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۲:
یکی جشنگاهست ز ایدر نه دور
به دو روزه راه اندر آید بتور
یکی دشت بینی همه سبز و زرد
کزو شاد گردد دل رادمرد
همه بیشه و باغ و آب روان
یکی جایگه از در پهلوان
زمین پرنیان و هوا مشکبوی
گلابست گویی مگر آب جوی
خرامان به گرد گل اندر تذرو
خروشیدن بلبل از شاخ سرو
ازین پس کنون تا نه بس روزگار
شود چون بهشت ان در و مرغزار
پریچهره بینی همه دشت و کوه
به شادی نشسته به هر سو گروه
برمک در ۵ روز قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۲:
داستان دو نیم کردن گراز بدست بیژه نزد ایرانیان بسیار پر اوازه بوده
همی بفخر بخوانند جنگ بیژن گیو
که او میان گرازی بزد بیک خنجر
قطران تبریزیگرازی بیامد چو آهرمنا
زره را بدرید بر بیژنا
چو سوهان پولاد بر سنگ سخت
همی سود دندان خود بر درخت
برانگیخت تند اتش کارزار
برامد یکی دود از ان مرغزاربزد خنجری بر میان بیژنش
بدو نیمه شد پیلپیکر تنش
برمک در ۵ روز قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۲:
از شاهکارهای فردوسی این سرود است
گرازان گرازان نه اگه از این
که بیژن نهادست بر دیزه زین
برمک در ۵ روز قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۲:
برخی این بیتها از فردوسی نیست اباد انرا کم کم مینویسم
چو کیخسرو آمد به کین خواستن
جهان ساز نو خواست آراستن
ز توران زمین گم شد آن تخت و گاه
برآمد به خورشید بر تاج شاه
بپیوست با شاه ایران سپهر
بر آزادگان بر بگسترد مهر
زمانه چنان شد که بود از نخست
به آب وفا روی خسرو بشست
به جویی که یک روز بگذشت آب
نسازد خردمند ازو جای خواب
چو بهری ز گیتی برو گشت راست
که کین سیاوش همی باز خواست
به بگماز بنشست یک روز شاد
ز گردان لشکر همی کرد یاد
به دیبا بیاراسته گاه شاه
نهاده به سر بر کیانی کلاه
نشسته به گاه اندرون می به چنگ
دل و گوش داده به آوای چنگ
به رامش نشسته بزرگان به هم
فریبرز کاوس با گستهم
چو گودرز کشواد و فرهاد و گیو
چو گرگین میلاد و شاپور نیو
شه نوذر آن طوس لشکرشکن
چو رهام و چون بیژن رزمزن
همه بادهٔ خسروانی به دست
همه پهلوانان خسروپرست
همه بزمگه بوی و رنگ و نگار
کمر بستهبر پیشْ سالاربار
به پرداندر آمد یکی پرده دار
به نزدیک سالار شد هوشیار
که بر در بپایند ارمانیان
سر مرز توران و ایرانیان
همی راه جویند نزدیک شاه
ز راه دراز آمده دادخواه
چو سالار هشیار بشنید رفت
بر گاه خسرو خرامید تفت
بگفت آنچ بشنید و فرمان گزید
به پیشاندرآوردشان چون سزید
به کش کرده دست و زمی را به روی
ستردند زاریکنان پیش اوی
که ای شاه پیروز جاوید زی
که خود جاودان زندگی را سزی
ز شهری به داد آمدستیم دور
کش ایران ازین سوی و زان سوش تور
کجا خان ارمانش خوانند نام
وزارمانیان نزد خسرو پیام
که نوشه زی ای شاه تا جاودان
به هر کشوری دسترس بر بدان
به هر هفت کشور تویی شهریار
ز هر بد تو باشی بهر شهر، یار
برخی ورژنها جای ستردند سپردند و برفتند اورده
احمد خرمآبادیزاد در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۷ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۷۴ - در بیان گفتگوی شخصی با شترمرغ:
در مصرع نخست بیت 36، «غدنگ» به جای «عدنگ» درست است. متاسفانه یکی از نقطههای این واژه در نسخه خطی دیده نشده است!
«غدنگ» یعنی «ابله، احمق و ...»
احمد خرمآبادیزاد در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۷۵ - حکایت آن صوفی که در حال وجد خود را بر امردی افکند:
1-مصرع نخست بیت 10، «مثلک» کاملا بیمعنی است و در هیچ واژهنامهای یافت نمیشود! در شگفتم که چرا «سُلَک» به «مثلک» تبدیل شده است. با توجه به مصرع دوم همین بیت و به استناد نسخه خطی مجلس به شمار ثبت 5379، واژه «سُلَک» درست است. البته «سُلَک» با بیتهای 11، 12و 16 نیز کاملا سازگار است.
«سُلَک» یعنی «بچه کبک نر» [فرهنگ فارسی معین]
2-«سدوم» در مصرع دوم بیت 30 بی معنی است. متاسفانه نسخه خطی نیز مشکل دارد و آنرا «اسلام» ثبت کرده است.
یادآوریهای مهم:
- از دستکاری اسناد هویت ملی به بهانه تصحیح و ویرایش بپرهیزیم.
- از نگرش سیستمی در انجام کار بهره بگیریم.
*این حاشیه پس از ویرایش، حذف نخواهد شد تا به عنوان سندی برای پژوهشگران باقی بماند.
علی میراحمدی در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۱ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۶ - حکایت در معنی غلبه وجد و سلطنت عشق:
ماجرا به طور خلاصه اینست که شخصی دل به دلستانی داده و روزو شب در پی او میرفت.روزی معشوق صاحب جمال به عاشق دلسوخته گفت که مقام و منزلت من بیش از توست و حد خود بدان و اگر بار دیگرتو را اطرف خویش ببینم سرت را از تن جدا کنم.
نیکخواهی فرد عاشق را پند داد و اندرز فرمود که دست ازین عشق بدار و پای ازین دایره بیرون کش .فرد عاشق گفت :مرا غم جان و پروای سلامت نیست و دست از دامن وی نمیتوانم برداشت .بگذار تا او مرا بکشد تا حداقل دوست و دشمن بگویند که من کشته و جانباخته دست او هستم و کشته شدن بدست او مایه افتخار و مباهات من است.
حکایت میتواند تفسیر عرفانی و تعبیر معرفتی نیز داشته باشد.
دکتر صحافیان در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱:
از در درآ و دوباره در دل مجروحم توان ادامه عشق بیاور! به پیشم بیا و دوباره در این تن افسرده جانافزایی کن!
۲-بیا که از دوری تو به هیچ چیز اعتنایی ندارم و چشم بر همه بستهام، مگر با گشوده شدن در و آمدنت چشمم برای دیدار باز شود.
۳-اندوه چون سپاه زنگیان تاریکی بر سرزمین دلم انداخته مگر با چهره نورانیات که چون رومیان سپید است زدوده شود.
۴- آری شوقم به تو چنان است که در برابر آیینه دل هر چه مینهم به جز زیبایی تو انعکاس نمیدهد.
۵-چون در مثل آمده که شب آبستن روز است، روزها از فراقت ستاره اشک میشمارم، به این امید که روز وصالت را متولد کند.
۶- بشتاب! که بلبل خوش طبع حافظ به زیبایی وخوشبویی گل جمالت دوباره ترانه سراید.
* نکته: همه غزلیات یا بازگو کننده انتهای درد فراق حافظ است و یا انتهای مستی و شوقش از وصال(این غزل در نسخه خالنری نیامده است)
آرامش و پرواز روح
شمس (ساقی) در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۱۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱۳:
عشق بر باد اگر داد (مرا) باکی نیست
مصراع سوم (مرا) در تایپ جا افتاده اصلاح بفرمایید.
دکتر حافظ رهنورد در ۶ روز قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵:
ترکیب جان خون گرفته چو گل در بیت ششم بهمعنای جان بیقراری که زنده است (زنده به عشق)معنا میشود؛ مثل( گل) سرخرنگ و مشتاق باد صبا
مهرناز در ۶ روز قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۶ - حکایت در معنی غلبه وجد و سلطنت عشق:
این همه دوستان صحبت کردن یکی محض رضای خدا ،شعررو معنی نکرد ببینیم چی شد.دوستان فکر میکنن همه مثل خودشون واردن
سیدمحمد جهانشاهی در ۷ روز قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:
زاری میکن ، چو دل نداری
سیدمحمد جهانشاهی در ۷ روز قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:
تا دل ندهند ، کار زاری است
سیدمحمد جهانشاهی در ۷ روز قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:
در عشق ، ز اختیار بگذر
مهرناز در ۷ روز قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۵ - حکایت در معنی اهل محبت:
چو غازی به خود بر نبندند پای
که محکم رود پای چوبین ز جای
یعنی چه
شاهین معت در ۷ روز قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۱ در پاسخ به جلال ارغوانی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۹:
جناب ارغوانی
این تک بیت های شما بسیار زیباست. ولی چرا در این تک بیت بجای «بگریزی»، «برخیزی» نگذاشته اید که مانند غزلهای قبلی با ردیف (یا قافیه) شعر اصلی همخوان باشد؟!
احمد خرمآبادیزاد در ۷ روز قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۲ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۸۰ - در بیان شناختن شخصی آن مرد عارف را:
مصرع دوم بیت 74 یعنی «بدتر از دشنام و با دشنام بین» به این شکل نامفهوم است. متاسفانه نسخۀ خطی نیز در حل این مشکل ناتوان است. البته احتمال میرود که این مصرع به شکل زیر باشد:
«بدتر از دشنام و بادِ شام بین»
«بادِ شام» (lavent wind)، که پیش از این گمان میرفت خاستگاه آن شام است، میتواند خطرناک هم باشد.
جعفر عسکری در ۷ روز قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۱ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:
دل به زیب و زینت گیتی هنرپرور نبست
غیر نقش بوریا بر خویشتن زیور نبست
تا دلم در کنج غم بر حال زار خود نسوخت
همنشین بر زخم من مرهم ز خاکستر نبست
کاروانها بار عشرت بست بهر ناکسان
رنگ بر رویم سپهر از گردش ساغر نبست
از علاج چاکهای سینه دل برداشتم
زانکه مرهم، هیچکس بر روزن مجمر نبست
شوربختی حاصل دریا ز گوهر پروریست
از سخنسنجی جز این طَرفی سخنپرور نبست
صاحب انصاف را باشد نظر بر نقص خویش
بر رخ پروانه، کس در هیچ بزمی در نبست
چشم میبندیم از هر جا که باید بست دل
دام شیطانِ تعلُّق، طَرفی از ما بر نبست
صید معنی را کلیم! از رشتهی پُر تاب فکر
هیچ صیّاد سخن از بنده محکمتر نبست
جعفر عسکری در ۷ روز قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۴۳ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:
اگر ز هستی ما نام نه، نشانی هست
در آشیان هما مشت استخوانی هست
وبال اختر بختم نمی شود زایل
چو شمع، دایم در طالعم زیانی هست
تو بیزبانی ما را حریف حرف نهای
به داد ما برس ای شوخ! تا زبانی هست
تُهی ز لخت جگر نیست اشک ما هرگز
همیشه قافله را میر کاروانی هست
کسی که مایل خونریز ماست، می فهمیم
میانهی دل و مژگان او نشانی هست
سجود خاک درت با سر بریده خوش است
که هیچ باک نباشد که پاسبانی هست
رود به سِیر چمن برق بیشتر ز سحاب
مگر به شاخ گلی، تازهآشیانی هست
به رشتههای دو زلفش، کمان حلقه بسیست
دلا! ببین که به بازوی ما، کمانی هست؟
کلیم! دل به همین قُرب بیوصال منه
چه شد که در پس دیوار، گلسِتانی هست
برمک در ۵ روز قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۶ در پاسخ به الف رسته دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۰: