گنجور

 
صائب تبریزی

عالم بیخبری بود بهشت آبادم

تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم

عشق بر باد اگر داد باکی نیست

می کشد جانب خود باز چو کاغذ بادم

نیستم از کشش موجه رحمت نومید

گرچه از قلزم رحمت به کار افتادم

موجه ریگ روانم که به هر جنبش باد

می زند غوطه به دریای عدم بنیادم

منم آن طفل بدآموز شکر خواب عدم

که شب اول گورست شب میلادم

گره از غنچه پیکان نگشاید به نسیم

نتوان کرد به افسون طرب دلشادم

از دم تیغ که هر دم به سرم می بارد

می توان یافت که سهو القلم ایجادم

عزت عشق جهانسوز بود عزت من

گرچه خاکسترم، از آتش سوزان زادم

گوشمال عبثی می دهد استاد مرا

سبقی نیست محبت که رود از یادم

اختیاری نبود نقش بد و نیک مرا

کعبتینم که گرفتار کف نرادم

از گرفتاری من هست اگر عار ترا

می توان کرد به یک چین جبین آزادم

چه عجب صائب اگر شد سخن من یکدست

من که از فکر متین چون قلم فولادم

 
 
 
امیر معزی

تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم

کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم

سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق

لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم

پدر و مادر من بنده نبودند تو را

[...]

سعدی

من از آن روز که در بند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

[...]

همام تبریزی

نرسیده‌ست به گوش تو مگر فریادم

ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم

در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی

که بر او فتنه شوی تا بستاند دادم

طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم

[...]

حکیم نزاری

به فلک می رسد از فرقتِ تو فریادم

تا نگویی که من از بندِ غمت آزادم

بی تو بر رویِ همه خلقِ جهان بستم در

لیکن از دیده بسی خونِ جگر بگشادم

دل تو داری و هنوزم طمعِ وصلی هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
اوحدی

ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم

خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟

پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من

تا غلام تو شدم زین دگران آزادم

چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه