اگر ز هستی ما نام بینشانی هست
در آشیان هما مشت استخوانی هست
جمال اختر بختم نمی شود زایل
چو شمع دایم در طالعم زیانی هست
تو بیزبانی ما را حریف حرف نئی
بداد ما برس ایشوخ تا زبانی هست
تهی ز لخت جگر نیست اشک ماهرگز
همیشه قافله را میر کاروانی هست
کسیکه مایل خونریزی است می فهمم
میانه دل و مژگان او نشانی هست
رود به سیر چمن برق بیشتر زسحاب
مگر بشاخ گلی از من آشیانی هست
سجود خاک درت با سر بریده خوشست
که هیچ باک نباشد چو پاسبانی هست
کلیم دل بهمین قرب بیوصال منه
چه شد که در پس دیوار گلستانی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی پرداخته و از حسرت و longing برای وصالی که نیست سخن میگوید. شاعر به زیبایی و ثبات خوشبختی خود اعتراف میکند و به دلتنگی و عدم توانایی در بیان احساسات اشاره میکند. در این شعر، تراژدی جدایی و تلاش برای رسیدن به عشق و زیبایی طبیعی با تصاویری از طبیعت و انسانها به تصویر کشیده شده است. در نهایت، شاعر از درد و رنج ناشی از فاصله و جدایی میگوید و به دنبال سرنخی از وصال و نزدیکی به محبوب خود است.
هوش مصنوعی: اگر از وجود ما یاد کنی، مانند نامی در خانهی طوطی است که فقط تکهای از استخوان را در بر دارد.
هوش مصنوعی: زیبایی ستاره بخت من هرگز از بین نخواهد رفت، چون همچون شمعی همیشه روشن در سرنوشتم هیچ آسیبی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ما را به زبانی بیزبان کردهای، حالا که حرف جدیدی برای گفتن نمانده است، بیا تا وقتی هنوز زبانی داریم، با هم گفتوگو کنیم.
هوش مصنوعی: اشک و غم همیشه در میان انسانها وجود دارد و هیچگاه نیست که کسی به شدت دچار درد و بیاحساسی شود. همیشه یک راهنما یا شخصی وجود دارد که در این سفر زندگی به ما کمک میکند.
هوش مصنوعی: کسی که تمایل به خونریزی دارد، میفهمم که در دل و مژگان او نشانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: رودخانه در حرکت به سمت چمن، مانند برقی است که بیشتر از ابرها درخشش دارد، مگر اینکه بر روی شاخه گلی، نشانهای از من وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: خاکساری و سجده کردن بر درگاه تو با وجود سر بریده، برایم خوشایند است؛ زیرا وقتی که نگهبانی مثل تو هست، هیچ ترسی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دل من به همین نزدیکیها به عشق وصالی دست نیافته است. چه شد که در پشت دیوار این گلستان، به این حال و روز افتادهام؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدست تو ملکا ملک خسروانی هست
بدین جهانت فرمان و کامرانی هست
تو یادگار فریدون و آن جمشیدی
ز هر دو بر دل و دیدار تو نشانی هست
همه سعادت و تایید از آسمان خواهند
[...]
ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
سری چنین نه همانا بر آستانی هست
بیا، که با گل رویت فراغتی دارم
ز هر گلی که به باغی و بوستانی هست
اگر بخوان تو از لاغری نه در خوردیم
[...]
ز بوی او به دل غنچه ارمغانی هست
ز داغ من جگر لاله را نشانی هست
به باغ رفتم و داغم چنان که پنداری
مرا به غنچه ز دلبستگی گمانی هست
گریزم از نفس خلق وقت دلتنگی
[...]
چو بگذری به تل عاشقان دکانی هست
در آن دکان چو نکو بنگری جوانی هست
یکی جوان که زآوازه نکوئی او
نهی چو گوش بهر کوچه داستانی هست
گمان مکن که چو آن عارض و چو آن قامت
[...]
بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست
که شب فغان سگی در هر آستانی هست
دلم پر است، دم نزع شکوه تا نکنم؛
بپرس حال مرا، تا مرا زبانی هست!
گمان این بمنت نیست کز تو شکوه کنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.