گنجور

حاشیه‌ها

افسانه چراغی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۴ - صفت رسیدن خزان و در گذشتن لیلی:

خون کن کفنم که من شهید‌م تا باشد رنگ روز عیدم

لیلی خود را شهید عشق می‌داند. همان‌گونه که می‌دانیم شهید غسل ندارد و با پیکر خونین به خاک سپرده می‌شود.

روز عید اینجا شاید منظور روز بازگشت به مبدا باشد؛ چراکه معنی واژه عید، بازگشت است. همچنین این بازگشت برای عاشقان روز عید و شادی است.

مولانا هم برای شهیدان گلگون‌کفن بیتی دارد:

خون، شهیدان را ز آب اولی‌تر است

این خطا از صد صواب اولی‌تر است

برخلاف آن که خون را ناپاک می‌دانند، خون برای پاک کردن پیکر شهیدان، نسبت به آب برتری دارد و این کار خطا از صد کار درست، برتر است.

امین مروتی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴:

شرح غزل شمارهٔ ۵۷۴ دیوان شمس

 

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)

مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد

قیامت‌های پرآتش ز هر سویی برانگیزد

مولانا می گوید از نظر من عاشق واقعی کسی است چنان شورمند و شیداست که با هر حرکتی، قیامتی به پا کند. منظور انرژی فراوانی است که عشق به عاشق می دهد. یعنی عاشق قیامتی است که در همین دنیا قائم می شود.

 

دلی خواهیم چون دوزخ، که دوزخ را فروسوزد

دو صد دریا بشوراند، ز موج بحر نگریزد

دل عاشق چنان پرحرارت است که دوزخ را – با همه گرمایش- می سوزاند و چندان پر تلاطم است که می تواند صدها دریا را به موج و تلاطم در آورد. یعنی دل عاشق از دوزخ داغ تر و از دریا متلاطم تر است.

 

مُلک‌ها را چو مندیلی، به دست خویش درپیچد

چراغ لایزالی را چو قندیلی درآویزد

عاشق باید به ملک دنیا بی اعتنا باشد و همچون سربندی، ملک دنیا را در هم پیچد. همچنین باید خورشید در مقابل نور معرفتش کمتر از یک چراغدان باشد که به سادگی عاشق ان را آویزان نماید. منظور این است که عاشق باید به دنیا و برترین نماد آن یعنی خورشید، بی اعتنا باشد.

 

چو شیری سوی جنگ آید، دل او چون نهنگ آید

به جز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزد

دل عاشق باید مانند شیر بزرگ و نهنگ آسا باشد و همه چیز را ببلعد و پس از آن نیز به جان خود بیافتد. منظور این است که عاشق باید شجاع و قوی باشد.

 

چو هفتصد پردۀ دل را به نور خود بدرّاند

ز عرشش این ندا آید: بنام ایزد، بنام ایزد

نور عاشق از تمام پرده ها و حجاب های دل عبور می کند. به گونه ای که از عرش ندا در می رسد: "به نام ایزد". یعنی ماشاءالله.

 

چو او از هفتمین دریا به کوه قاف رو آرد

از آن دریا، چه گوهرها کنار خاک درریزد

عاشق از هفت دریا می گذرد و به کوه قاف می رسد و گوهرهای این هفت دریا را نثار خاک می کند. منظور این است که عاشق از همه این پدیده های عظیم بزرگتر است و حاوی گوهرهای مهمتر و برتری است.

 

 در واقع به نظر می آید که تمام این توصیفات، توصیف احوال خود مولانا در لحظات شور و شیدایی و غلبه مواجید عارفانه است.

 

14 آذر 1403

امین مروتی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

شرح غزل شمارهٔ ۱۲۸۰ دیوان شمس(جان منست او)

محمدامین مروتی

 

ظاهراً این غزل، معرفی شمس از دیدگاه مولاناست و خطاب مولانا هم با دشمنان شمس است. مولانا در این غزل، از دلبستگی و عشق خود به شمس سخن می گوید تا معارضان را از دشمنی ورزیدن با شمس، بازدارد.

 

جان منست او، هی مزنیدش

آن منست او، هی مبریدش

شمس جان من است، با آزار او، در واقع مرا می آزارید. از آن من است، حق ندارید او را از من دور کنید.

 

آب منست او، نان منست او

مثل ندارد باغ امیدش

باغ و جنانش، آب روانش

سرخی سیبش، سبزی بیدش

آب و نان من و اوصافِ باغ وجودش، نظیرِ ندارد.

 

متصلست او، معتدلست او

شمع دلست او، پیش کشیدش

با من و عالم بالا اتصال دارد. اعتدال دارد. بر دلم نور معرفت می تاباند. راه ا برایش باز کنید.

 

هر که ز غوغا، وز سر سودا

سر کشد این جا، سر ببُریدش

در عالم عشق، هر که را سرِ جنون و غوغا ندارد، سر می زنند.

 

هر که ز صهبا، آرد صفرا

کاسۀ سکبا[1]، پیش نهیدش

کسی که از می معرفت، دلش آشوب می شود، بدو شوربا بخورانید که صفرابر است. منظور کسانی است که مراتب معرفتی شمس را درک نمی کردند.

 

عام بیاید، خاص کنیدش

خام بیاید، هم بپزیدش

این مخالفت ها از سر عوام بودن و خامی است. باید پخته شوند.

 

نک شه هادی، زان سوی وادی

جانب شادی، داد نویدش

شه هادی شمس است که خامان عامی را به شادی نوید می دهد.

 

داد زکاتی، آب حیاتی

شاخ نباتی تا بمزیدش

به عنوان زکاتِ معرفتش، شاخ نباتی به شما هدیه کرده است که عین آب حیات است تا شما بچشید و شیرین کام گردید.

 

باده چو خورد او، خامش کرد او

زحمت برد او، تا طلبیدش

پس از خوردن باده، مست و خاموش شده است. از ناحیه شما، آزار و اذیت بسیار کشید. پس به طلبش روید.

 

ضمناً خاموش، تخلص مولانا هم هست.

 

17 آذر 1403

 

 

[1] سکبا: آش بلغور، شوربا

Reza Akbari در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

وقتی ترجمه غزل رو از طریق هوش مصنوعی خوندم به مصنوعی بودنش پی بردم

عبدالغفار . در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۱۸ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳:

در بیت "باری که حملش ناید ز گردون / جز ما ضعیفان حامل ندارد" 

تلمیح زیبایی به آیه شریفه "امانت" وجود دارد همان که در بیت الغزل عشق ،حافظ فرموده است:

آسمان بار أمانت نتوانست کشید 

قرعه فال به نام من دیوانه زدند.

شاید برای کلمه امانت هیچ مترادف کاملی  در هیچ زبانی یافت نشود 

انا عرضنا الامانة علی السماوات و الأرض و الجبال فابین ان یحملنها و و اشفقن منها و حملها الانسان

جالب است که شاعر فرموده" انسان ضعیف" که تضاد دارد با حمل وزن ثقیل.

 

افسانه چراغی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۳ - وفات یافتن ابن سلام شوهر لیلی:

بس خوشهٔ حصرم از نمایش که‌انگور بود به آزمایش

چه بسیار که در ظاهر خوشه غوره می‌بینی اما وقتی آن را امتحان می‌کنی، متوجه می‌شوی که انگور است.

رضا از کرمان در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیه‌السلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود می‌شست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود:

هم‌چو لبهای فرس در وقت نعل تا ...

 

  درود بر مولانا واشرافی که ایشان بر تمامی مسایل داشته وعجیب آنهارا برای تفهیم معارف عالیه  در تمامی آثارش بجا بکار گرفته مثل همین کشیدن گوش اسب یا بستن لب اسب یا بقول ایشان لویشه

بنده به عنوان یک سوارکار وکسی که با اسب سر وکار داشتم ودارم  باید بگم بعضی از اسبها که بد اخلاق وچموشند  یا اینکه آموزش ندیده‌اند در هنگام نعل بندی یا موارد  مراقبت درمانی بسیار نا آرامند  در این موارد ، دام پزشک جهت مهار کردن حیوان از مهتر یا مالک اسب میخواهد که گوش اسب را محکم بگیرد لازم به ذکر است که اسبها نسبت به گرفتن گوش عاجزند وآرام میشوند و بستن لب اسب یا در اصطلاح دام پزشکی  لواشه   بدین گونه است که با ابزاری انبر گونه  یا با طنابی کوچک که به چوبی وصل است لب بالایی اسب را محکم تحت فشار قرار میدهند که بدلیل ترشح آندورفین ، حیوان موقتا سست گشته وآرام میگیرد و به دامپزشک فرصت میدهد تا کارش را انجام دهد  ( آندورفین تحمل درد را بیشتر میکند )

حالا داره به این اشاره میکنه که شیطان لبان تورا میبنده وگوش تورا میگیره وکار خودش را انجام میده 

شاد باشی عزیز

افسانه چراغی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۲ - آشنا شدن سلام بغدادی با مجنون:

می‌داد دلش ز دلنوازی کان به که در این بلا بسازی

از روی مهربانی، او را دلداری می‌داد.

دل دادن: دلداری دادن، دلجویی کردن، تقویت دل کردن

رضا از کرمان در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۰ - بیان این خبر کی کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم حتی لا یکذبوا الله و رسوله:

سلام 

 آقا کوروش عزیز اگر به ابیات قبلی مراجعه بفرمایید حضرت موسی در حال نصیحت کردن فرعون است ومیفرماید وقتی با کودک برخورد میکنی باید با او به زبان کودکانه حرف زد چون قدرت درک مفاهیم دقیق علمی یا فلسفی وغیره را ندارد و موسی در اینجا مقام فرعون را به مرتبه کودکی تنزیل داده  وبه فرعون میگوید: حالا که تمام  هم وغم  تو چیزی بیش از خور وخواب وشهوت نیست  پس لازمه آن جوانی است بیا این هم جوانی بگیر واصطلاحا حال کن  همانگونه که به کودکان پاداش میدهند  این هم جایزه‌ات همانطور که جو برای الاغ حکم جایزه فرمانبرداری وبارکشی است .

شعیر= جو(ماالشعیر = آب جو)

کتاب (با ضمه کاف وتشدید ت)  = مکتبخانه

 

افسانه چراغی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۲ - آشنا شدن سلام بغدادی با مجنون:

پیرامنش از وحوش جوقی حلقه شده بر مثال طوقی

جوق بر وزن شوق: گروه، دسته

طوق: گردن‌بند از فلز یک‌تکه (مثل زنجیر نیست که تکه‌تکه و حلقه‌حلقه باشد)

افسانه چراغی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۱ - غزل خواندن مجنون نزد لیلی:

یک جو ندهی دلم در این کار خوناب دلم دهی به خروار

جو واحد وزن است. یک قسمت از هفتادودو قسمت مثقال. کنایه از مقدار کم و ناچیز. یک جو و دو جو و جوی کنایه از بسی بی‌ارزش، بی‌ارج و بها، بسیار کم (به معنی جو که غله معروف است، نیست).

افسانه چراغی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۱ - غزل خواندن مجنون نزد لیلی:

از تشنگی جمالت ای جان جو جو شده‌ام چو خالت ای جان

جو جو شدن به معنی تکه تکه شدن، ذره ذره شدن، حالت آشفتگی و پریشانی

افسانه چراغی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۱ - غزل خواندن مجنون نزد لیلی:

تو سگدل و پاسبانْت سگ‌روی من خاک ره سگان آن کوی

سگدل: سخت‌دل، سنگدل

سگ‌روی: مردم‌آزار، غریب‌آزار

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۳ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵ - جواب شعر شرف:

«در و دوز» در بیت سوم یعنی «دوز و کلک»

محمد مرادی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۳ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۵ - غزل:

سلام 

معنی "قجری" در عبارت زلفای قجری چیست؟

sharam forooghi در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:

استاد همایون شجریان این شعر رو اصلا درست نخوندن. 

هوشنگ بهمنی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۵:

 مصرع دوم از بیت دوم را لطفا اصلاح بفرمایید 

پیاش مسلمانی در عرصهُ پیشانی

افسانه چراغی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۰ - خواندن لیلی مجنون را:

دستی سلب خلل ندیده برد از پی آن سلب دریده

آن پیر وقتی می‌خواست در جست‌وجوی مجنون راهی شود، با خود یک دست لباس سالم و پاکیزه برای مجنون که لباس پاره بر تن داشت، برد تا برای دیدار لیلی بپوشد.

افسانه چراغی در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۰ - خواندن لیلی مجنون را:

از طاقچهٔ دو نرگس جفت بر سفت سمن عقیق می‌سفت

نرگس: گل نرگس که چشم به آن تشبیه شده/ سُفت: طاق که کنایه از گونه است/ سمن: گل سمن که صورت در سفیدی و لطافت به آن تشبیه شده/ عقیق: سنگ قیمتی سرخ‌رنگ که اشک به آن تشبیه شده.

کیخسرو در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

بیت۱ ماه حسن اضافه تشبیهی: حسن به ماه تشبیه شده (ذوالنور) زیبایی به ماه تشبیه شده که نور آن از بازتاب درخشندگی چهره معشوق است (حسین‌علی یوسفی)

بیت۳ طرف: چشم. (یا در پارسی: کمربند زر متناسب با گردی چشم یار - حمیدیان) طرف بستن استعاره از بهره بردن.

هیچ کس در دوران دلفریبی و مستی نرگس چشم تو از سلامتی دیده بر هم نگذاشت (یا از پرهیزکاری طرفی برنبست) چه بهتر که در برابر چشمان مست شما کسی ادعای پرهیزکاری و پرده‌نشینی نکند (جلالی)

با آن گردش چشم تو هیچکس نمی‌تواند از پارسایی خود سودی ببرد، بهتر است که پاکدامنی خود را به رخ چشمان شما نکشند (یا در مقابل مستان و عاشقان شما از پارسایی دم نزنند) (ذوالنور) 

بیت۴ خانلری و سایه و فرزاد: زانکه زد بر دیده آب روی رخشان شما / قدسی: آب از روی...

بخت خواب‌آلوده ما از سرچشمه طراوت و شادابی روی درخشان شما آبی به چهره خود زده است(جلالی)

چهره درخشان شما آبی به صورت بخت من پاشید (ذوالنور)

آب: اشک شوق آرزوی دیدار (حسین‌علی یوسفی) 

بیت۶: شما: کارگزاران یحیی شاه یزد (استعلامی) مردم یزد (حمیدیان) که از شما بهره‌ای به من (حافظ) نرسیده (هنوز، چرا که غزل پیش از سفر به یزد سروده شده)

یا اشاره دوری به دوران پیش از اسلام و مباح بودن باده در آن دوران‌ها که به شاعر چیزی از آن نرسیده (هروی)

یا شاید به معنای کلی‌تر: آرزوی مراد و شادی برای هر بزم و دورانی که حافظ از آن غایب است (نظر شخصی)

بیت۱۰ لعل شکرافشان: لب شیرین گفتار

بیت۱۲ بساط:فرش بساط قرب استعاره از مجلس تقرب یا محضر (جلالی) دم و دستگاهی که سبب نزدیکی است (ذوالنور) همت: عزم، کوشش، دعا، پیوند دل‌ها (حمیدیان)

بیت مقطع خانلری و سایه و فرزاد: تا ببوسم همچو گردون...

گردون متناسب‌تر می‌نماید از بابت مبالغه بیشتر و همچنین عدم تکرار اختر و نیز ایهام جزء گرد در گردون با خاک (حمیدیان) 

 

۱
۱۶۶
۱۶۷
۱۶۸
۱۶۹
۱۷۰
۵۴۲۱