گنجور

 
صغیر اصفهانی

می بنوش اکنون که چون هنگام محشر میشود

تاک طوبی گردد و خمخانه کوثر میشود

نوش آندردی که چون در ساغر صافش کنی

عکس موجودات عالم نقش ساغر میشود

زاهدان از زهد خشک و ما بمی تر دامنیم

آتش آیا شعله ور در خشگ یا تر میشود

جان برقص آید مدامم زانکه هر سو بنگرم

پیش چشمم صورت جانان مصور میشود

چون معلق زلف او دیدم بآذرگون عذار

شد یقینم کافران را جا در آذر میشود

کوهکن زد تیشه بر سر خویش را از پا فکند

تا بدانی طی راه عشق از سر میشود

نگذری تا در ره جانان ز جان خود صغیر

کی حیات جاودان بهرت میسر میشود