خلیل شفیعی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲:
✅ نگاه اول: شرح مختصر غزل ۲۴۲ حافظ
🔹 بیت ۱:
بیا که رایتِ منصورِ پادشاه رسید
نویدِ فتح و بشارت به مهر و ماه رسیدپرچم پیروزیِ شاه منصور برافراشته شد؛ مژدهٔ فتح و نوید رهایی، به سراسر عالم، از خورشید تا ماه، رسیده است.
🔹 بیت ۲:
جمالِ بخت ز رویِ ظفر نقاب انداخت
کمالِ عدل به فریادِ دادخواه رسیدچهرهٔ بخت از نقاب پیروزی بیرون آمد؛ عدالت کامل به فریاد مظلومان پاسخ داد.
🔹 بیت ۳:
سپهر، دورِ خوش اکنون کُنَد که ماه آمد
جهان به کامِ دل اکنون رسد که شاه رسیداکنون که شاه همچون ماه برآمده، فلک به نرمی و خوشی میگردد، و جهان بر مدار خواست دل عاشقان قرار گرفته است.
🔹 بیت ۴:
ز قاطعانِ طریق این زمان شوند ایمن
قوافلِ دل و دانش که مردِ راه رسیدقافلههای دل و معرفت، از گزند راهزنان راه عشق و علم ایمن میشوند، چرا که مرد راه، یعنی شاه منصور، به مقصد رسیده است.
▪️ «قاطعان طریق» استعاره از صوفیان ریاکار یا اهل قدرتی است که راه عشق و معرفت را بسته بودند.
▪️ «مرد راه» در اینجا شاه منصور است؛ کسی که حافظ او را شایستهٔ پیشوایی و اهل سلوک میداند.🔹 بیت ۵:
عزیز مصر، به رغمِ برادرانِ غیور
ز قعرِ چاه برآمد، به اوجِ ماه رسیدهمانند یوسف، که بهرغم برادران حسودش از چاه رهایی یافت و به عزیز مصر بدل شد، شاه نیز از تهمت و تبعید رها شد و به اوج قدرت رسید.
▪️ تلمیح به داستان یوسف و حسادت برادران او.🔹 بیت ۶:
کجاست صوفیِ دجّالفعلِ مُلحِدشکل؟
بگو بسوز، که مهدیِّ دینپناه رسیدآن صوفینمای فریبکار، بیدین و منافق کجاست؟ به او بگویید از حسادت بسوزد، زیرا منجی دینپناه (شاه منصور) رسیده است.
◼️ تلمیح به دجال و مهدی موعود:
دجال نماد دروغ و فریب و ریا در آخرالزمان است؛ در برابرِ او، مهدی موعود قرار دارد که میآید تا با عدالت، ظلم و فساد را نابود کند.
در این بیت، حافظ شاه منصور را همچون مهدی موعود میبیند که آمده تا صوفیان ریاکار، ستمگران و بدعتگذاران را نابود کند و مردم را از خرافهپرستی و بیدینی نجات دهد.🔹 بیت ۷:
صبا بگو که چهها بر سرم در این غم عشق
ز آتشِ دلِ سوزان و دودِ آه رسیدباد صبا، برو و بگو که در غم عشق، چه مصیبتی از آتش آه و ناله ی دل بر سرم آمد.
🔹 بیت ۸:
ز شوقِ رویِ تو شاها، بدین اسیرِ فراق
همان رسید، کز آتش به برگِ کاه رسیداز شوق دیدار تو، ای شاه، بر سر منِ اسیرِ فراق، همان آمد که آتش بر سر کاه میآورد: سوختنی بیفروغ، بیصدا، اما جانسوز.
▪️ کاه استعاره از جسم نحیف و دلسوختهٔ شاعر است.🔹 بیت ۹:
مرو به خواب، که حافظ به بارگاهِ قبول
ز وِردِ نیمشب و درسِ صبحگاه رسیدبه خوابِ غفلت مرو! حافظ با شبزندهداری، ذکر نیمهشب و مطالعهٔ سحرگاهی، به درگاهِ قبول رسیده است.
◼️ نتیجهگیری عرفانی:
راه نجات و قبولی، نه در ادعا و ریا، که در شبزندهداری، تلاش، دانش و دعاست.✨ جمعبندی:
این غزل، ستایشیست از شاه منصور و تجلی عدالت و حقیقت. حافظ در آن، شاه را همچون مهدی موعود تصویر میکند و صوفیان ریاکار را در هیئت دجال، که باید بهدست این پادشاه دادگر نابود شوند.
در این شعر، پیوندی لطیف میان عشق، سیاست، عدالت و عرفان برقرار شده و شاعر، با زبانی سرشار از نماد، تلمیح، و استعاره، بازگشتِ منصور را نوید پایانِ ظلم، خرافه، و گمراهی میداند.غزلیست سیاسی، عاشقانه، عارفانه و آگاهانه.
✍️ خلیل شفیعی – مدرس ادبیات فارسی
📅 فروردین ۱۴۰۴
جعفر عسکری در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۹ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:
این سطرهای چین که ز پیری به روی ماست
هر یک جدا جدا خط معزولی قواست
دل در جوانی از پی صد کام میدوَد
پیری که هست موسم آرام، کمبهاست
چشم دگر ز عینک، گیرم به عاریت
اکنون که وقت بستن دیده ز ماسواست
ضعفم به جا گذاشته از خرمن وجود
کاهی که در برابر صد کوه غم به پاست
سامان ساز و برگ سراپا کجا بود؟
در کلبهام که موجهی سیلاب بوریاست
هر بی جگر کجا ز قناعت رسد به کام؟
آری! نهیب فقر بر این گنج، اژدهاست
کی میدهد رهَم برِ آن پادشاه حُسن؟
این بخت دون که پستتر از همّت گداست
دستی که وا نشد ز قناعت به نزد خلق
انگشت آن به یُمن، بِه از شهپر هماست
خون حیا به گردن اهل طلب بوَد
قتل گدا به قصد قصاص حیا رواست!
غم میخورم به جای غذا، چون کنم کلیم؟
این است آن غذا که نه محتاج اشتهاست
سفید در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵:
هرگز نبود جسم بدین حسن و لطافت
گویی همه روح است که در پیرهن است آن
علی میراحمدی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۹ در پاسخ به برمک دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷ - کاوهٔ آهنگر و درفش کاویانی و ساخته شدن گرز گاوسر:
بسیار زیبا،حماسی و شورانگیز است .براستی متنی است که هیچگاه رنگ کهنگی و روی تکرار به خود نمیگیرد و شکست ضحاک دقیقا از همین صحنه آغاز میشود،صحنه ای که یک نفر تصمیم میگیرد در برابر ظلم و بیداد او بایستد.
برمک در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷ - کاوهٔ آهنگر و درفش کاویانی و ساخته شدن گرز گاوسر:
به به هر بار میخوانیش گویی بار نخست است که میخوانی، استخوانت به لرزه میارد
خروشید کای پای مردان دیو
بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپردید دلها به گفتار اوی
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
ازان چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همیرفت نیزه بدست
که ای نامداران یزدان پرست
بپویید کاین مهتر آهرمن است
جهان آفرین را به دل دشمن است
بدان بیبها ناسزاوار پوست
پدید آمد آوای دشمن ز دوست
برمک در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۳ در پاسخ به فرحناز یوسفی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷ - کاوهٔ آهنگر و درفش کاویانی و ساخته شدن گرز گاوسر:
آفرین آفرین بسیار خوب بود
برمک در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۹ در پاسخ به آری دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷ - کاوهٔ آهنگر و درفش کاویانی و ساخته شدن گرز گاوسر:
گیهان و کیهان هر دو درست است اصل ان گیهان است و انرا کیهان میگویند در پهلوی گیهان بوده که جیهان و (جهان ) هم از اوست
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب ۴ تا ۵۲ » باب سی و ششم - در خُلْق:
درود
احنمالا مقصود شاه شجاع کرمانی است .
علی نوروزی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:
ندانم که فلک چرا سیر نشد؟
ز این همه زنجیر چرا پیر نشد؟
واقعا راز جاودانگی فلک و سرکشی ما انسان ها چیه؟
حسین بای در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۴ در پاسخ به محمد ثنائی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰:
جناب آقای محمد ثنایی بینهایت بینهایت از تفسیر ابیات لذت بردم خدا می داند که چه دری در آگاهی من باز شد مطمئن باش در پیشگاه خدا از تو قدردانی میکنم عمری رو با تعصب شیعه و سنی گذرانده بودم .
دکتر صحافیان در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱:
همنشینی نوروز و شب قدر خجسته باد بر دوستان بیدار دل!
شب وصل(خانلری:قدر) است و طی شد نامه هجر سلام فیه(قرآن: هی)حتی مطلع الفجر
شب دیدار و کامروایی است و طومار جدایی در هم پیچیده شده، تا پگاه این شب پر شور، آرام جان و سرور است.
۲- ای دل درد کشیده! چون عاشق شدی، استوار باش! که در راه عشق هیچ کاری بیپاسخ نیست.
۳- از رندی و وارستگی برنخواهم گشت، هرچند مرا با دوری و راندن از خود بیازاری!
۴- ای پگاه روشندل( جانبخشی زیبا و بکر)! به خاطر خدای برآی! که شب فراق بسی تاریک است.
۵- دل از دستم رفت ولی چهره زیبایش را ندیدم! وای از این ستم! آه از این دوری پرآزار!
۶- چون از معشوق، وفا میخواهی ستم نازها و دوریاش را پذیرا باش! سود و زیان در تجارت(سوداگری عشق)کنار هم هستند.
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲:
اگر عمر فرصت دوبارهای به من دهد و مرا به میخانه حال خوش(ایهام: هر کس میخانهای دارد) برساند، کاری به جز خدمت رندان پاکنهاد نخواهم کرد.
۲-خوشا روزی که با نهایت شوق همراه چشمهایی که سرشار اشک شوقاند عزم رفتن کنم تا با این اشکها ورودی میخانه را آب زنم(با شوق رونق دهم)
۳- در این مردمان آگاهیای از حال خوش و میخانهاش نیست، خدایا چنان کن تا این گوهر را به مشتاقان و خریداران آگاهش برسانم(خانلری: خدایا)
۴- یار(آورنده حال خوش: فرد یا فکر یا دریافت) اگر از پیشم رفت و حق همنشینی با مرا بهجای نیاورد، دورباد از من و شوقم، که به دنبال یار دیگری باشم.
۵- آری آنگاه که دوباره زمانه با من همراه شد(با حال خوش همسو شدم) با افسون از راه دیگری به دستش خواهم آورد(در دایره عمر با پرگاری دیگر چرخ تازهای میزنم)
۶- آری من مشتاق حال خوش را اگر مجال دهند، بیتردید کرشمه گستاخ و زلفانی را که در چهرهاش حرکت میکنند به دست خواهم آورد.
۷- وای نگاه کن! راز سر به مهر ما را در هر لحظهای با افسون و با آوای موسیقی در بازار خریداران دیگر شوق، بازگو میکنند.
۸- و من سرشار حال خوش هر لحظه از درد مینالم که زمانه با آزار دیگری دل زخمیام را میآزارد.
۹- باز هم میگویم در این حال خوش حافظ تنها نیست عارفان بسیار دیگری نیز مجذوب و غرقه آنند(اهل خلوت را گاهگاه در ثنای ذکر واستغراق، حالتی اتفاق افتد که از محسوسات غایب شوند و حقایق امور غیبی بر ایشان کشف شود، چنانکه در حالت نوم و متصوفه آن را واقعه خوانند و گاه بود که در حال حضور بی آنکه غایب شوند این معنی دست دهد و آن را مکاشفه گویند. مصباح الهدایه، ۱۷۱)
آرامش و پرواز روح
سامان روح بخشان در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:
عرض سلام
آیا علائم سجاوندی مثل ویرگول و نقطه و نقطه ویرگول در شعر لازم است؟
مهدی رجبعلی پور در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰:
رضا ساقی عزیز میدانید که ارتباط تاریخی ژرفی بین خورشید ( مظهر مهر یا میترا) و مسیحیت وجود داشته است. نخست همانند دو رقیب به خون هم تشنه بودند ولی به تدریج مسیحیت بسیاری از آداب و روایات آیین مهر را رنگ مسیحیت داد و در خود جذب کرد. تاریخ این تحولات طولانیست و بسیاری از بزرگان ما به روابط بین دو مکتب مثل کریسمس و یلدا یا عیدنوروز و جشن ایستر، ووو آگاه بوده اند. بعید نیست که هموثاق شدن گهگاه مسیح و خورشید کنایه ای از این مطالب باشد.
دکتر حافظ رهنورد در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:
دونکته
۱. قدر مجموعهی گل مرغ سحر داند و بس
ورنه هر کس ورقی خواند معانی دانست
مجموعهی گل عبارت است از تمام گلبرگهای گل (بهاضافهی خار ) که مرغ سحر از آنجا که عاشق گل است در وجود او بارها مداقه کرده و برگ برگ آنرا ملاحظه نموده و گاهی از خار اونیز بینصیب نمانده
قدر چنین معشوقی را چنین عاشقی میداند؛ نه هر کسی که یک برگ از گل را دیده و سرسری ادعای آگاهی دارد.
۲. در بیت آخر آصف ثانی لقبی بود که خواجه به قوامالدین محمد صاحب عیار داد. او آصف نخست را برهانالدین فتحالله میدانست که وزیر سلطان ابواسحاق اینجو بود و در تربیت و رشد خواجه حافظ نقش زیادی داشت آصف ثانی محمد صاحب عیار وزیر نگونبخت شاه شجاع بود که با خواجه دوستی بینظیری داشت.
کلمهی آصف نیز اشاره به آصف برخیا وزیر سلیمان نبی دارد.
دکتر حافظ رهنورد در ۵ ماه قبل، شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۹ در پاسخ به روفیا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:
منظور خواجه تقابل عشق و عقل است نه عقل ونادانی
رجوع کنید به آراء و جدل معتزلیان و اشعریون در باب منطق که منتج از عقل است و عشق که منتج از روح امین است.
علی میراحمدی در ۵ ماه قبل، شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۴۶:
هیچ نامه حکیمانه ای است از عارف وشاعر گرانقدر،عطار نیشابوری
ای دل! دیدی که هرچه دیدی هیچ است
هر قصّهٔ دوران که شنیدی هیچ است
چندین که ز هر سوی دویدی هیچ است
و امروز که گوشه ای گزیدی هیچ است
جعفر عسکری در ۵ ماه قبل، شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۹ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴:
شب عید است، میباید در میخانه وا کردن
به می خشکیّ زهد روزهداران را دوا کردن
صراحی گر چنین پیوسته خواهد در سجود آمد
به یک شب طاعت سی روزه را خواهد قضا کردن
ز ماه عید بی ابروی ساقی کار نگشاید
به یک ناخن گره نتوان ز کار عیش وا کردن
ستم باشد کشیدن جام می را یکنفس بر سر
به یکدم اینچنین آئینهای را بیصفا کردن
نیابی مستحقتر از منِ مخمور، ای ساقی!
زکات فطرِ می، رطل گران باید جدا کردن
خمار باده در چشمم سیه کردهست عالم را
بیا ساقی! که وقت شام باید روزه وا کردن
مرا بیتابی مژگان او میسوزد از غیرت
ز چشمانش جدا ناگشتن و رو بر قفا کردن
گرو از ما برَد در تیرهروزیّ و پریشانی
چرا زلفت به جِد دارد شکست کار ما کردن؟
چنان کز هر مژه ناید دواندن ریشه در دلها
زِ هر چشمی نمیآید نگاه آشنا کردن
کجا هر بیبصیرت را رسد این کحل بینائی؟
فلاطون میتواند خشت خُم را توتیا کردن
فزون از پایهی خود هیچکس پستی نمیبیند
فلک هرگز نخواهد نیشکر را بوریا کردن
درین دریای بی ساحل، کلیم! از من چه میآید؟
ز کار افتاده اینجا بازوی موج از شنا کردن
برمک در ۵ ماه قبل، شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵:
بر بستر خاک، خفتگان میبینم
در زیر زمین، نهفتگان میبینم
چندان که فراسوی جهان مینگرم
ناآمدگان و رفتگان میبینم
خلیل شفیعی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲: