اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب
هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب
که را مجال نظر بر جمال میمونت
بدین صفت که تو دل میبری ورای حجاب
درون ما ز تو یک دم نمیشود خالی
کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب
به موی تافته پای دلم فروبستی
چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمیدانی ای گل سیراب
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
کجایی ای که تعَنُّت کنی و طعنه زنی
تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب
اسیر بند بلا را چه جای سرزنش است
گرت معاونتی دست میدهد دریاب
اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست
همیکنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب
تو باز دعوی پرهیز میکنی سعدی
که دل به کس ندهم کُلُّ مُدَّعٍ کَذّاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره میکند و از تأثیر او بر دلهای مومنان سخن میگوید. او میگوید که معشوق به قدری دلرباست که هیچکس نمیتواند از دیدن جمال او چشمپوشی کند. همچنین، شاعر به احساسات و دردهای درونی خود اشاره میکند و از غم و غصهای که به خاطر دوری معشوق تحمل میکند، صحبت میکند. او در نهایت به این نکته میرسد که نباید دیگران را سرزنش کرد، چرا که خود او نیز در دام عشق گرفتار است و از سویی دیگر، ادعای پرهیزکاری معشوق را زیر سوال میبرد و زندگی را با عواطف و چالشهایش توصیف میکند.
اگر تو در میانِ شهر نقاب از چهرهٔ خویش براندازی، دل هزار مؤمنِ راستین را دچار عذاب و عقوبت خواهی کرد. [ نقاب = برقع و رویبند زنان / مخلص = خالص و بیریا، پاک و صاف / عقاب = عقوبت، رنج و عذاب ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
با این خصوصیتی که تو از عشاق دل میبری، چه کسی می تواند به طلعت فرخندهات، بدون حجاب بنگرد. [ نظر = نگاه / میمون = خجسته و مبارک / صفت = شکل و مانند / ورای حجاب = آن سوی حجاب و پرده ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
دل و ضمیر ما در هیچ لحظهای خالی از یاد تو نیست. اکنون که آن را تسخیر کردهای به آبادی آن همّت گمار. همانطور که هر کشورگشایی به ترمیم خرابیهای سرزمین تسخیرشده میاندیشد. -منبع: شرح غزلهای سعدی
با گیسوانِ تابدارِ خویش پای دلم را بستی و مرا اسیر خویش ساختی. ای کامروا، اکنون که موی خود را برای اسارت دلم تاب دادهای، از من روی مگردان و به من بیاعتنا مباش. [ موی تافته = موی تابدار و پیچیده / روی تابیدن = روی برگرداندن، بیاعتنایی کردن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
ای زیباروی، از آنجا که تو بینیازی و من نیازمند، به ژرفای داستان عاشقی ما پی نمیبری، آری، سیرابی و بیاعتنایی تو به آب، نمیگذارد حال تشنه را همچنان که هست دریابی. - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر چراغ خاموش شود، باد صبا که موجبِ خاموشی آن است، غمی ندارد و اگر تار و پود کتان در اثر تابش نور ماه از هم بگسلد، مهتاب را غمی نیست. یعنی اگر من در راهِ عشق تو نابود شوم، تو اندوهی به دل راه نمیدهی. [ صبا = نسیم صبحگاهی و باد سحری / چه غم دارد = غمی ندارد / ریختن = پاره شدن / کتان = نوعی پارچه که از کتان سازند بدین معنی که ساقههای کتان را در آب میخیسانند و از آن رشتههای سفید حاصل میکنند و آنها را بافته، پارچههای کتانی بدست میآورند. قدما معتقد بودند که در برابر نور مهتاب، پارچه کتان پاره میشود (لغتنامه). ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
تو را دعا کردم، اما اگر تو در پاسخ دعای من دشنام دهی، به سهولت آن را میپذیرم. چرا که به هر حال میان من و تو گفتوگویی روی داده و با شیرینسخنانی چون تو گفتوشنید خوش و لذّتبخش است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
ای کسی که مرا ملامت و سرزنش میکنی، تو کجایی و ما کجا؟ زیرا تو بر ساحلی و حال غرقه در ژرفای آب را درنمییابی. [ تعنّت = سرزنش و زخم زبان / کنار = ساحل / غرقاب = آب عمیق و ژرف که سبب غرق شدن گردد. ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
جای آن نیست که گرفتار دامِ بلا را سرزنش کنی. اگر کمکی از دستت برمیآید، از او دریغ مدار. [ معاونت = یاری و کمک / دست دادن = کنایه از میسّر بودن و امکان داشتن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر چه برای من مقدور نیست که در فراق یار شکیبایی پیشه سازم، اما ناگزیر همانند ماهی که از آب بیرون افتاده و برای بازگشتِ به آن میتپد، در بیتابی عشق او شکیبایی میکنم. [ بهضرورت = بهناچار ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
ای سعدی، باز هم ادعا میکنی که از عشق میپرهیزی و دل به کسی نمیسپاری؟ بدان که هر لافزن و ادعاکنندهای دروغگوست . [ کُلّ مدّع کذّاب = هر ادعاکننده و لافزنی دروغگوست. ] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۶
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
همین شعر » بیت ۷
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهلست
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
به پیش خود بنشان شاهدان شیرین کار
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
چو سیر گشت سر نرگس غنوده ز خواب
گل کبود فرو خفت زیر پرده آب
چو سرخ گل بسر اندر کشید سبز ردا
نمود باغ بدان شمعهای خویش اعجاب
ز لاله باغ پر از شمع بر فروخته بود
[...]
بفرخی و سعادت بخواه جام شراب
که باز باغ برید از پرند سبز ثیاب
ز رنگ میغ و ز برگ شکوفه پنداری
زمین حواصل پوشید و آسمان سنجاب
بشاخ سوسن نازک قریب شد قمری
[...]
شده است بلبل داود و شاخ گل محراب
فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟
یکی سرود سراینده از ستاک سمن
یکی زبور روایت کننده از محراب
نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه
[...]
گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینه لبلاب
مرا ازین تن رنجور و دیده بی خواب
جهان چو پر غرابست و دل چو پر ذباب
ز بهر تیرگی شب مرا رفیق چراغ
ز بهر روشنی دل مرا ندیم کتاب
رخم چو روی سطرلاب زرد و پوست بر او
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.