بسا رنجها کز جهان دیدهاند
ز بهر بزرگی پسندیدهاند
سرانجام بستر جز از خاک نیست
از او بهره زهر است و تریاک نیست
چو دانی که ایدر نمانی دراز
به تارک چرا بر نهی تاج آز
همان آز را زیر خاک آوری
سرش را سر اندر مغاک آوری
ترا زین جهان شادمانی بس است
کجا رنج تو بهر دیگر کس است
تو رنجی و آسان دگر کس خورد
سوی گور و تابوت تو ننگرد
بر او نیز شادی سرآید همی
سرش زیر گرد اندر آید همی
ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن
بترس از خدا و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
کنون ای خردمند بیدار دل
مشو در گمان، پای درکش ز گل
ترا کردگار است پروردگار
توی بنده و کردهٔ کردگار
چو گردن به اندیشه زیر آوری
ز هستی مکن پرسش و داوری
نشاید خور و خواب با آن نشست
که خستو نباشد به یزدان که هست
دلش کور باشد سرش بیخرد
خردمندش از مردمان نشمرد
ز هستی نشان است بر آب و خاک
ز دانش منش را مکن در مغاک
توانا و دانا و دارنده اوست
خرد را و جان را نگارنده اوست
جهان آفرید و مکان و زمان
پی پشهٔ خرد و پیل گران
چو سالار ترکان به دل گفت من
به بیشی برآرم سر از انجمن
چنان شاهزاده جوان را بکشت
ندانست جز گنج و شمشیر پشت
هم از پشت او روشن کردگار
درختی برآورد یازان به بار
که با او بگفت آن که جز تو کس است
که اندر جهان کردگار او بس است
خداوند خورشید و کیوان و ماه
کز اوی است پیروزی و دستگاه
خداوند هستی و هم راستی
نخواهد ز تو کژی و کاستی
جز از رای و فرمان او راه نیست
خور و ماه از این دانش آگاه نیست
پسر را بفرمود گودرز پیر
به توران شدن کار را ناگزیر
به فرمان او گیو بسته میان
بیامد به کردار شیر ژیان
همی تاخت تا مرز توران رسید
هر آن کس که در راه تنها بدید
زبان را به ترکی بیاراستی
ز کیخسرو از وی نشان خواستی
چو گفتی ندارم ز شاه آگهی
تنش را ز جان زود کردی تهی
به خم کمندش بیاویختی
سبک از برش خاک بربیختی
بدان تا نداند کسی راز او
همان نشنود نام و آواز او
یکی را همی برد با خویشتن
ورا رهنمون بود زآن انجمن
همی رفت بیدار با او به راه
بر او راز نگشاد تا چندگاه
بدو گفت روزی که اندر جهان
سخن پرسم از تو یکی در نهان
گر ایدون که یابم ز تو راستی
بشویی به دانش دل از کاستی
ببخشم ترا هرچه خواهی ز من
ندارم دریغ از تو پرمایه تن
چنین داد پاسخ که دانش بس است
ولیکن پراگنده با هر کس است
اگر زآن که پرسیم هست آگهی
ز پاسخ زبان را نیابی تهی
بدو گفت کیخسرو اکنون کجاست
بباید به من برگشادنت راست
چنین داد پاسخ که نشنیدهام
چنین نام هرگز نپرسیدهام
چو پاسخ چنین یافت از رهنمون
بزد تیغ و انداختش سرنگون
به توران همی رفت چون بیهشان
مگر یابد از شاه جایی نشان
چنین تا برآمد بر این هفت سال
میان سوده از تیغ و بند دوال
خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خوردن باره و آب شور
همی گشت گرد بیابان و کوه
به رنج و به سختی و دور از گروه
چنان بد که روزی پراندیشه بود
به پیشش یکی بارور بیشه بود
بدان مرغزار اندر آمد دژم
جهان خرم و مرد را دل به غم
زمین سبز و چشمه پر از آب دید
همی جای آرامش و خواب دید
فرود آمد و اسپ را برگذاشت
بخفت و همی بر دل اندیشه داشت
همی گفت مانا که دیو پلید
بر پهلوان بد که آن خواب دید
ز کیخسرو ایدر نبینم نشان
چه دارم همی خویشتن را کشان
کنون گر به رزماند یاران من
به بزم اندرون غمگساران من
یکی نامجوی و یکی شادروز
مرا بخت بر گنبد افشاند گوز
همی برفشانم به خیره روان
خمیدهست پشتم چو خم کمان
همانا که خسرو ز مادر نزاد
وگر زاد، دادش زمانه به باد
ز جستن مرا رنج و سختیست بهر
انوشه کسی کاو بمیرد به زهر
سرش پر ز غم گرد آن مرغزار
همی گشت شه را کنان خواستار
یکی چشمهای دید تابان ز دور
یکی سرو بالا دل آرام پور
یکی جام پر می گرفته به چنگ
به سر بر زده دستهٔ بوی و رنگ
ز بالای او فرهٔ ایزدی
پدید آمد و رایت بخردی
تو گفتی منوچهر بر تخت عاج
نشستهست بر سر ز پیروزه تاج
همی بوی مهر آمد از روی او
همی زیب تاج آمد از موی او
به دل گفت گیو این به جز شاه نیست
چنین چهره جز در خور گاه نیست
پیاده بدو تیز بنهاد روی
چو تنگ اندر آمد گو شاهجوی
گره سست شد بر در رنج او
پدید آمد آن نامور گنج او
چو کیخسرو از چشمه او را بدید
بخندید و شادان دلش بردمید
به دل گفت کاین گرد جز گیو نیست
بدین مرز خود زین نشان نیو نیست
مرا کرد خواهد همی خواستار
به ایران برد تا کند شهریار
چو آمد برش گیو بردش نماز
بدو گفت کای نامور سرفراز
بر آنم که پور سیاوش توی
ز تخم کیانی و کیخسروی
چنین داد پاسخ ورا شهریار
که تو گیو گودرزی ای نامدار
بدو گفت گیو ای سر راستان
ز گودرز با تو که زد داستان
ز کشواد و گیوت که داد آگهی؟
که با خرمی بادی و فرهی
بدو گفت کیخسرو ای شیر مرد
مرا مادر این از پدر یاد کرد
که از فر یزدان گشادی سخن
بدانگه که اندرزش آمد به بن
همی گفت با نامور مادرم
کز ایدر چه آید ز بد بر سرم
سرانجام کیخسرو آید پدید
بجا آورد بندها را کلید
بدانگه که گردد جهاندار نیو
ز ایران بیاید سرافراز گیو
مر او را سوی تخت ایران برد
برِ نامداران و شیران برد
جهان را به مردی به پای آورد
همان کین ما را به جای آورد
بدو گفت گیو ای سر سرکشان
ز فر بزرگی چه داری نشان
نشان سیاوش پدیدار بود
چو بر گلستان نقطهٔ قار بود
تو بگشای و بنمای بازو به من
نشان تو پیداست بر انجمن
برهنه تن خویش بنمود شاه
نگه کرد گیو آن نشان سیاه
که میراث بود از گه کیقباد
درستی بدان بد کیان را نژاد
چو گیو آن نشان دید بردش نماز
همی ریخت آب و همی گفت راز
گرفتش به بر شهریار زمین
ز شادی بر او بر گرفت آفرین
از ایران بپرسید و ز تخت و گاه
ز گودرز وز رستم نیکخواه
بدو گفت گیو ای جهاندار کی
سرافراز و بیدار و فرخنده پی
جهاندار دارندهٔ خوب و زشت
مرا گر نمودی سراسر بهشت
همان هفت کشور به شاهنشهی
نهاده بزرگی و تاج مهی
نبودی دل من بدین خرمی
که روی تو دیدم به توران زمی
که داند به گیتی که من زندهام
به خاکم و گر بهآتش افگندهام
سپاس از جهاندار کاین رنج سخت
به شادی و خوبی سرآورد بخت
برفتند زآن بیشه هر دو به راه
بپرسید خسرو ز کاووس شاه
وزآن هفت ساله غم و درد او
ز گستردن و خواب وز خورد او
همی گفت با شاه یکسر سخن
که دادار گیتی چه افگند بن
همان خواب گودرز و رنج دراز
خور و پوشش و درد و آرام و ناز
ز کاووس کش سال بفگند فر
ز درد پسر گشت بی پای و پر
ز ایران پراکنده شد رنگ و بوی
سراسر به ویرانی آورد روی
دل خسرو از درد و رنجش بسوخت
به کردار آتش رخش برفروخت
بدو گفت کاکنون ز رنج دراز
ترا بردهد بخت آرام و ناز
مرا چون پدر باش و با کس مگوی
ببین تا زمانه چه آرد به روی
سپهبد نشست از بر اسپ گیو
پیاده همی رفت بر پیش نیو
یکی تیغ هندی گرفته به چنگ
هر آن کس که پیش آمدی بیدرنگ
زدی گیو بیدار دل گردنش
به زیر گل و خاک کردی تنش
برفتند سوی سیاووش گرد
چو آمد دو تن را دل و هوش گرد
فرنگیس را نیز کردند یار
نهانی بر آن بر نهادند کار
که هر سه به راه اندر آرند روی
نهان از دلیران پرخاشجوی
فرنگیس گفت ار درنگ آوریم
جهان بر دل خویش تنگ آوریم
از این آگهی یابد افراسیاب
نسازد به خورد و نیازد به خواب
بیاید به کردار دیو سپید
دل از جان شیرین شود ناامید
یکی را ز ما زنده اندر جهان
نبیند کسی آشکار و نهان
جهان پر ز بدخواه و پردشمن است
همه مرز ما جای آهرمن است
تو ای بافرین شاه فرزند من
نگر تا نیوشی یکی پند من
که گر آگهی یابد آن مرد شوم
برانگیزد آتش ز آباد بوم
یکی مرغزارست ز ایدر نه دور
به یکسو ز راه سواران تور
همان جویبار است و آب روان
که از دیدنش تازه گردد روان
تو بر گیر زین و لگام سیاه
برو سوی آن مرغزاران پگاه
چو خورشید بر تیغ گنبد شود
گه خواب و خورد سپهبد شود
گله هرچه هست اندر آن مرغزار
به آبشخور آید سوی جویبار
به بهزاد بنمای زین و لگام
چو او رام گردد تو بگذار گام
چو آیی برش نیک بنمای چهر
بیارای و ببسای رویش به مهر
سیاوش چو گشت از جهان ناامید
بر او تیره شد روی روز سپید
چنین گفت شبرنگ بهزاد را
که فرمان مبر ز این سپس باد را
همی باش بر کوه و در مرغزار
چو کیخسرو آید ترا خواستار
ورا بارگی باش و گیتی بکوب
ز دشمن زمین را به نعلت بروب
نشست از بر اسپ سالار نیو
پیاده همی رفت بر پیش گیو
بدان تند بالا نهادند روی
چنان چون بود مردم چارهجوی
فسیله چو آمد به تنگی فراز
بخوردند سیراب و گشتند باز
نگه کرد بهزاد و کی را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
بدید آن نشست سیاوش پلنگ
رکیب دراز و جناغ خدنگ
همی داشت در آبخور پای خویش
از آنجا که بُد، دست ننهاد پیش
چو کیخسرو او را به آرام یافت
بپویید و با زین سوی او شتافت
بمالید بر چشم او دست و روی
بر و یال ببسود و بشخود موی
لگامش بدو داد و زین بر نهاد
بسی از پدر کرد با درد یاد
چو بنشست بر باره بفشارد ران
برآمد ز جا آن هیون گران
به کردار باد هوا بردمید
بپرید وز گیو شد ناپدید
غمی شد دل گیو و خیره بماند
بدان خیرگی نام یزدان بخواند
همی گفت کهآهرمن چارهجوی
یکی بارگی گشت و بنمود روی
کنون جان خسرو شد و رنج من
همین رنج بد در جهان گنج من
چو یک نیمه ببرید زآن کوه شاه
گران کرد باز آن عنان سیاه
همی بود تا پیش او رفت گیو
چنین گفت بیدار دل شاه نیو
که شاید که اندیشهٔ پهلوان
کنم آشکارا به روشن روان
بدو گفت گیو ای شه سرفراز
سزد کهآشکارا بود بر تو راز
تو از ایزدی فر و برز کیان
به موی اندر آیی ببینی میان
بدو گفت زین اسپ فرخ نژاد
یکی بر دل اندیشه آمدت یاد
چنین بود اندیشهٔ پهلوان
که اهریمن آمد برِ این جوان
کنون رفت و رنج مرا باد کرد
دل شاد من سخت ناشاد کرد
ز اسپ اندر آمد جهاندیده گیو
همی آفرین خواند بر شاه نیو
که روز و شبان بر تو فرخنده باد
سر بدسگالان تو کنده باد
که با برز و اورندی و رای و فر
ترا داد داور هنر با گهر
ز بالا به ایوان نهادند روی
پراندیشه مغز و روان راهجوی
چو نزد فرنگیس رفتند باز
سخن رفت چندی ز راه دراز
بدان تا نهانی بود کارشان
نباشد کسی آگه از رازشان
فرنگیس چون روی بهزاد دید
شد از آب دیده رخش ناپدید
دو رخ را به یال و برش بر نهاد
ز درد سیاوش بسی کرد یاد
چو آب دو دیده پراگنده کرد
سبکسر سوی گنج آگنده کرد
به ایوان یکی گنج بودش نهان
نبد زآن کسی آگه اندر جهان
یکی گنج آگنده دینار بود
زره بود و یاقوت بسیار بود
همان گنج گوپال و برگستوان
همان خنجر و تیغ و گرز گران
در گنج بگشاد پیش پسر
پر از خون رخ از درد خسته جگر
چنین گفت با گیو کای برده رنج
ببین تا ز گوهر چه خواهی ز گنج
ز دینار وز گوهر شاهوار
ز یاقوت وز تاج گوهرنگار
ببوسید پیشش زمین پهلوان
بدو گفت کای مهتر بانوان
همه پاسبانیم و گنج آن تست
فدی کردن جان و رنج آن تست
زمین از تو گردد بهار بهشت
سپهر از تو زاید همی خوب و زشت
جهان پیش فرزند تو بنده باد
سر بدسگالانش افگنده باد
چو افتاد بر خواسته چشم گیو
گزین کرد درع سیاووش نیو
ز گوهر که پرمایهتر یافتند
ببردند چندان که برتافتند
همان ترگ و پرمایه برگستوان
سلیحی که بود از در پهلوان
سر گنج را شاه کرد استوار
به راه بیابان برآراست کار
چو این کرده شد برنهادند زین
بر آن بادپایان باآفرین
فرنگیس ترگی به سر بر نهاد
برفتند هر سه به کردار باد
سران سوی ایران نهادند گرم
نهانی چنان چون بود نرم نرم
بشد شهر یکسر پر از گفت و گوی
که خسرو به ایران نهادهست روی
نماند این سخن یک زمان در نهفت
کس آمد به نزدیک پیران بگفت
که آمد ز ایران سرافراز گیو
به نزدیک بیدار دل شاه نیو
سوی شهر ایران نهادند روی
فرنگیس و شاه و گو جنگجوی
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بلرزید بر سان برگ درخت
ز گردان گزین کرد کلباد را
چو نستیهن و گرد پولاد را
بفرمود تا ترک سیصد سوار
برفتند تازان بر آن کارزار
سر گیو بر نیزه سازید گفت
فرنگیس را خاک باید نهفت
ببندید کیخسرو شوم را
بد اختر پی او بر و بوم را
سپاهی بر این گونه گرد و جوان
برفتند بیدار دو پهلوان
فرنگیس با رنج دیده پسر
به خواب اندر آورده بودند سر
ز پیمودن راه و رنج شبان
جهانجوی را گیو بد پاسبان
دو تن خفته و گیو با رنج و خشم
به راه سواران نهاده دو چشم
به برگستوان اندرون اسپ گیو
چنان چون بود ساز مردان نیو
زره در بر و بر سرش بود ترگ
دل ارغنده و تن نهاده به مرگ
چو از دور گرد سپه را بدید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
خروشی برآورد بر سان ابر
که تاریک شد مغز و چشم هژبر
میان سواران بیامد چو گرد
ز پرخاش او خاک شد لاژورد
زمانی به خنجر زمانی به گرز
همی ریخت آهن ز بالای برز
از آن زخم گوپال گیو دلیر
سران را همی شد سر از جنگ سیر
دل گیو خندان شد از زور خشم
که چون چشمه بودیش دریا به چشم
از آن پس گرفتندش اندر میان
چنان لشکری همچو شیر ژیان
ز نیزه نیستان شد آوردگاه
بپوشید دیدار خورشید و ماه
غمی شد دل شیر در نیستان
ز خون نیستان کرد چون میستان
از ایشان بیفگند بسیار گیو
ستوه آمدند آن سواران ز نیو
به نستیهن گرد کلباد گفت
که این کوه خاراست نه یال و سفت
همه خسته و بسته گشتند باز
به نزدیک پیران گردن فراز
همه غار و هامون پر از کشته بود
ز خون خاک چون ارغوان گشته بود
چو نزدیک کیخسرو آمد دلیر
پر از خون بر و چنگ بر سان شیر
بدو گفت کای شاه، دل شاد دار
خرد را ز اندیشه آزاد دار
یکی لشکر آمد بر ما به جنگ
چو کلباد و نستیهن تیز چنگ
چنان بازگشتند آن کس که زیست
که بر یال و برشان بباید گریست
گذشته ز رستم به ایران سوار
ندانم که با من کند کارزار
از او شاد شد خسرو پاکدین
ستودش فراوان و کرد آفرین
بخوردند چیزی کجا یافتند
سوی راه بیراه بشتافتند
چو ترکان به نزدیک پیران شدند
چنان خسته و زار و گریان شدند
برآشفت پیران به کلباد گفت
که چونین شگفتی نشاید نهفت
چه کردید با گیو و خسرو کجاست
سخن بر چه سان است برگوی راست
بدو گفت کلباد کای پهلوان
به پیش تو گر برگشایم زبان
که گیو دلاور به گردان چه کرد
دلت سیر گردد به دشت نبرد
فراوان به لشکر مرا دیدهای
نبرد مرا هم پسندیدهای
همانا که گوپال بیش از هزار
گرفتی ز دست من آن نامدار
سرش ویژه گفتی که سندان شدهست
بر و ساعدش پیل دندان شدهست
من آورد رستم بسی دیدهام
ز جنگآوران نیز بشنیدهام
به زخمش ندیدم چنین پایدار
نه در کوشش و پیچش کارزار
همی هر زمان تیز و جوشان بدی
به نوی چو پیلی خروشان بدی
برآشفت پیران بدو گفت بس
که ننگ است از این یاد کردن به کس
نه از یک سوار است چندین سخن
تو آهنگ آورد مردان مکن
تو رفتی و نستیهن نامور
سپاهی به کردار شیران نر
کنون گیو را ساختی پیل مست
میان یلان گشت نام تو پست
چو ز این یابد افراسیاب آگهی
بیندازد آن تاج شاهنشهی
که دو پهلوان دلیر و سوار
چنین لشکری از در کارزار
ز پیش سواری نمودید پشت
بسی از دلیران ترکان بکشت
گواژه بسی باشدت با فسوس
نه مرد نبردی و گوپال و کوس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن دربارهٔ تفکرات و رنجهای انسان در زندگی است و به قلم نیما یوشیج نوشته شده است. شاعر به این نکته اشاره میکند که تضادهای زندگی، از جمله لذت و رنج، نباید سبب غفلت از واقعیات شود. او به مخاطب یادآوری میکند که در نهایت همه انسانها به خاک بازمیگردند و نباید فریب زرق و برق دنیا را بخورند.
شاعر به بینش عمیق زندگی و رابطهٔ آن با خداوند اشاره میکند و میگوید که انسانها باید از خود بپرسند که زندگی واقعی، چه چیزی به آنها میدهد. او به این موضوع میپردازد که شادمانی و رنجهای ما عملاً به خود ما مربوط است و همچنین بر لزوم شکرگزاری و بزرگداشت زندگی به عنوان یک نعمت تأکید میکند.
در ادامه، داستان رزم و جنگ میان شخصیتهای مختلف، از جمله گیو و کیخسرو، برمیگردد و به تنشها و تهدیداتی که در سر راهشان قرار دارد، میپردازد. در نهایت، این متن به اهمیت اندیشه و خرد میپردازد و از انسانها میخواهد که از غفلت و نادانی پرهیز کنند و به دنبال راستی و درستی باشند.
هوش مصنوعی: بسیاری از رنجها و سختیهایی که انسانها در زندگی تجربه کردهاند، به خاطر آرزوی بزرگ شدن و رسیدن به مقام و منزلت عالی بوده است.
هوش مصنوعی: در نهایت، چیزی که به عنوان بستر وجود دارد تنها خاک است و از آن، فقط ضرر و زهر بهدست میآید، نه چیزی مفید مثل تریاک.
هوش مصنوعی: اگر میدانی که در این دنیا مدت زیادی نمیمانی، پس چرا بر سر خود تاج آز و طمع میگذاری؟
هوش مصنوعی: اگر خواستههای درونیات را نادیده کنی و آنها را مدفون سازی، در نهایت سرنوشت تلخی خواهی داشت و نمیتوانی از آسیبهای آن رهایی یابی.
هوش مصنوعی: خوشی و شادی تو در این دنیا کافی است، زیرا غم و رنج تو تنها به خاطر دیگران است.
هوش مصنوعی: تو در سختی و رنج هستی، اما دیگران به راحتی زندگی میکنند و به سوى مرگ و تابوت تو توجهی ندارند.
هوش مصنوعی: شادی نیز به او خواهد رسید و سرش در زیر غمها فرو خواهد رفت.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که زندگی زمان زیادی را به هدر ندهی و در عوض به کار نیکو و خدمت به عدالت بپرداز.
هوش مصنوعی: از خدا بترس و به دیگران آسیب نرسان. راه نجات همین است و بس.
هوش مصنوعی: اکنون ای انسان دانا و باهوش، در گمان و پندار غرق نشو و از دشواریها و مشکلات دوری کن.
هوش مصنوعی: پروردگار تو همان خالق توست و اوست که تو را تربیت کرده و بر تو رحمت دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که به فکر و تأمل فرو میروی، درباره وجود و هستی سوال نکن و قضاوت نکن.
هوش مصنوعی: نشستن کنار کسی که به خداوند اعتقاد ندارد و به راحتی از زندگی لذت میبرد، مناسب نیست.
هوش مصنوعی: اگر دل کسی نابینا باشد و سرش بیخود و بیخرد، او را نمیتوان به عنوان یک فرد با智慧 و فهمیده در نظر گرفت.
هوش مصنوعی: ز وجود، نشانههایی بر روی آب و خاک وجود دارد. بنابراین، از دانش خود به درستی استفاده کن و خود را در جاهای نادرست و خطرناک نینداز.
هوش مصنوعی: او کسی است که قدرت و دانش دارد و خالق عقل و جان نیز اوست.
هوش مصنوعی: خداوند جهان و فضا و زمان را خلق کرد، و این کار را در مقیاسهای بسیار کوچک و بزرگ انجام داد، از جانداران ریز مانند پشه گرفته تا موجودات عظیمالجثه مانند فیل.
هوش مصنوعی: سالار ترکان در دل به خود گفت که من برمیخیزم و از جمع فاصله میگیرم.
هوش مصنوعی: چنان که جوان شاهزاده به قتل رسید، هیچکس ندانست که پشت سر او تنها ثروت و جنگاوری بوده است.
هوش مصنوعی: خداوند از پشت او درختی را رویاند که بار آورده است.
هوش مصنوعی: آن کسی که با او صحبت میکند، میگوید که جز تو هیچکس در این دنیا وجود ندارد و خالق و پروردگار او فقط تو هستی.
هوش مصنوعی: خداوند کسی است که خورشید، زحل و ماه از او هستند و همه پیروزیها و نظام وجود تحت فرمان اوست.
هوش مصنوعی: خداوند خالق و راستین، از تو نقص و کمبود نخواهد خواست.
هوش مصنوعی: جز با اراده و دستور او، راهی وجود ندارد و خورشید و ماه نیز از این دانش و حقیقت بیخبرند.
هوش مصنوعی: گودرز پیر به پسرش دستور میدهد که باید به توران برود و این کار ضروری و اجتنابناپذیر است.
هوش مصنوعی: به دستور او، گیو به میدان آمد و با شجاعت مانند شیر جنگجو ظاهر شد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیرش به تنهایی فردی را مشاهده کرد، به سرعت به مرز توران رسید.
هوش مصنوعی: زبانت را مانند زبان کیخسرو زیبا و فصیح کردی و از او نشانهای خواستی.
هوش مصنوعی: وقتی گفتی که از شاه خبری ندارم، بدنش را به سرعت از جانش خالی کردی.
هوش مصنوعی: توی دام او گرفتار شدی و به خاطر زیباییاش، از خود بیخود شدی.
هوش مصنوعی: کسی که راز و اسرارش را ندانسته باشد، به هیچوجه صدای او و نامش را نخواهد شنید.
هوش مصنوعی: یک نفر را همراه خود میبرد و او را از آن جمع راهنمایی میکند.
هوش مصنوعی: او به آرامی و بیداری در کنار او حرکت میکرد و راز خود را برای او آشکار نمیکرد، تا مدتی که این کار ادامه داشت.
هوش مصنوعی: روزی به او گفتم که وقتی در دنیا از تو چیزی بپرسم، باید در دل بماند و پنهان باشد.
هوش مصنوعی: اگر بر این باور باشی که از تو حقیقتی پیدا کنم، به وسیلهی علمم میتوانم دل خود را از هر کمبودی پاک سازم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی از من، من بدون خستگی و تردید به تو میدهم، زیرا تو ارزشمند و بزرگمایهای.
هوش مصنوعی: پاسخ داد که دانش کافی است، اما این دانش در افراد مختلف به صورت پراکنده وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر از کسی که میپرسی خبر دارد، تو از زبان او هیچ پاسخ و چیزی نخواهی شنید.
هوش مصنوعی: کیخسرو به او گفت: حالا او کجاست؟ باید به من حقیقت را بگویی.
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که هرگز چیزی به این شکل نشنیدهام و هیچگاه تا به حال چنین نامی را نپرسیدهام.
هوش مصنوعی: پس از دریافت این پاسخ از راهنمای خود، شمشیر را بهدست گرفت و آن را بر سر دشمن فرود آورد.
هوش مصنوعی: او به سوی توران میرفت، همچنان که بیهدف میگردد، تا شاید جایی از شاه نشانی بیابد.
هوش مصنوعی: بعد از گذشت هفت سال، در میان سختیها و ناملایمات، به آرامش و آزادی دست یافت.
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به زندگی سخت و دشواریهایی است که انسانها با آن مواجهاند. گور به معنای جاندارانی است که در طبیعت زندگی میکنند و چرم گور به جنس مقاوم و سخت اشاره دارد. همچنین، کلمه "شور" به تلخی و ناخوشی اشاره دارد. به طور کلی، بیانکننده این است که انسانها گاهی مجبورند با مواد و شرایط ناخوشایند زندگی کنند.
هوش مصنوعی: در بیابان و کوهها با زحمت و دشواری در حال حرکت بود، دور از جمع و مردم.
هوش مصنوعی: به قدری او بد بود که روزی شخصی با تفکر و اندیشه به تماشای او نشسته بود، و در کنار او یک جنگل سرسبز و پربار نیز وجود داشت.
هوش مصنوعی: در این مرغزار، غم و اندوه به میان آمده و در حالی که دنیا شاداب و خوشحال است، دل انسان غمگین است.
هوش مصنوعی: در اینجا، شخص منظرهای زیبا از زمین سرسبز و چشمهای پرآب را مشاهده میکند و این مکان را محلی برای آرامش و استراحت میبیند.
هوش مصنوعی: او از سوارکاری پیاده شد و اسبش را در جایی گذاشت. سپس استراحت کرد و در دل به فکر و اندیشه مشغول بود.
هوش مصنوعی: او میگفت که دیو خبیث بر قهرمان بدی خواب دید.
هوش مصنوعی: من از کیخسرو نشانی نمیبینم، بنابراین نمیدانم چه چیزی دارم که بتوانم خودم را به جلو بکشم.
هوش مصنوعی: اکنون اگر دوستانم به جنگ بروند، در میان شادی و خوشی، غمگساران من در دل خواهند بود.
هوش مصنوعی: یک نفر به دنبال نام و شهرت است و دیگری روزهای خوشی را تجربه میکند. بخت من بر روی یک گنبد روشن و جالب مانند گوز درخشیده است.
هوش مصنوعی: همواره برف میافشانم و در این حال، پشت من بهگونهای خمیده است که شبیه کمان شده است.
هوش مصنوعی: خسرو هیچگاه از مادر زاده نمیشود؛ اگر هم به دنیا بیاید، سرنوشتش را به باد میدهد.
هوش مصنوعی: من به خاطر دنبال کردن کسی دچار رنج و سختی هستم که برای نوشیدن زهر خواهد مرد.
هوش مصنوعی: سرش پر از غم بود و در آن دشت به دنبال پادشاهی میگشت که او را بخواهد.
هوش مصنوعی: شخصی از دور چشمهای درخشان را دید که مانند سروی بلند و زیبا، آرامش را به دل او میبخشید.
هوش مصنوعی: یک نفر جامی پر از شراب را در دست گرفته و با خُود (عطر و رنگ) خوشبو و زیبا، بر سرش میبالد.
هوش مصنوعی: از بالا، فضیلت الهی آشکار شد و پرچم خرد و دانایی برافراشته گردید.
هوش مصنوعی: تو گفتی منوچهر بر روی تخت زیبای عاج نشسته و بر سرش تاجی از طلا و جواهرات است که به خاطر پیروزیها بر او گذاشته شده.
هوش مصنوعی: بوی عشق و محبت از چهرهاش به مشام میرسد و زیبایی تاج را از موهایش حس میکنم.
هوش مصنوعی: به دل گفت: گیو، هیچکس جز شاه چهرهای به این زیبایی ندارد و چنین زیبایی از آن هر کسی نیست.
هوش مصنوعی: یک نفر به سرعت به جلو میدوید، به محض اینکه به تنگی رسید، گفت که به سمت شاه برود.
هوش مصنوعی: زمانی که مشکلات و گرههای زندگی کمکم باز میشوند، آنجا است که درد و رنج او نمایان میشود و در عوض آن گنج و ثروت با ارزش او نیز به ظهور میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو چشمه را دید، خندید و دلش شاد شد.
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این گرد و غبار هیچ نیست جز گیو، و در این مرز، هیچ نشانی از نیو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: مرا با خود میخواهد تا به ایران ببرد و در آنجا مرا به مقام سلطنت برساند.
هوش مصنوعی: وقتی گیو به نزد او رسید، او را ستایش کرد و به او گفت: ای بزرگوار و مشهور!
هوش مصنوعی: من قصد دارم که تو، فرزند سیاوش، از نسل کیانیان و پادشاهی کیخسرو باشی.
هوش مصنوعی: شاه به او پاسخ داد که تو گیو، مرد نامدار گودرزی هستی.
هوش مصنوعی: گیو به گودرز گفت: ای سر راستین، داستانی را که با تو پیش آمده است، برای من بگو.
هوش مصنوعی: به چه کسی خبر دادهای که با خوشی و فرح، از جانب کشواد و گیو باشد؟
هوش مصنوعی: کیخسرو به فردی میگوید: ای دلیر و شجاع، مادر من تو را از طرف پدرم یاد کرده است.
هوش مصنوعی: از خمیره خدایی و پایهی الهی، سخن گفتن به هنگام مناسب و وقتی که پند و نصیحت به انسان میرسد، نشانهی عاقلانهای است.
هوش مصنوعی: او با مادر مشهورش میگفت که از این دنیا چه بدی بر سرش میآید.
هوش مصنوعی: در نهایت، کیخسرو نمایان خواهد شد و رمز و رازهای پیچیده را حل خواهد کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که جهاندار نیو با افتخار از ایران به میدان بیاید، گویی همه چیز تغییر میکند.
هوش مصنوعی: او را به سمت تخت ایران برد و در میان بزرگان و شیران قرار داد.
هوش مصنوعی: دنیا با قدرت و اراده مردان بزرگ به سامان میرسد، همانطور که دشمنی و کینه ما را به جایگاه خود میرساند.
هوش مصنوعی: به گیو گفته میشود که ای سر دستهی سرکشان، از بزرگی و مقام تو چه نشانی وجود دارد؟
هوش مصنوعی: نشان سیاوش در دل گلستان نمایان بود، مانند نقطهای در میان زیباییهای طبیعت.
هوش مصنوعی: لطفاً بازوی خود را برای من نشان بده، زیرا مشخص است که تو در میان جمعیت چه شخصیتی داری.
هوش مصنوعی: پادشاه بدن خود را برهنه نشان داد و گیو به آن نشان سیاه نگاه کرد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آنچه از دوران کیقباد به جا مانده، اصل و نسب نیکو و درستی است که به کیانیان تعلق دارد.
هوش مصنوعی: وقتی گیو آن نشانه را دید، به احترامش نماز گزارد و آب ریخت و رازهایی را whispered.
هوش مصنوعی: او را به آغوش خود گرفتم و از خوشحالی بر او درود فرستادم.
هوش مصنوعی: از ایران پرس و جو کنید و درباره تخت و جایگاه گودرز و رستم نیکوکار تحقیق کنید.
هوش مصنوعی: به او گفت گیو، ای فرماندهی جهان که تو همیشه سرافراز، هشیار و خوشحال هستی.
هوش مصنوعی: اگر صاحب قدرت و سلطه، خوب و بد مرا به درستی نشان میداد، بهتر بود که همه چیز بهشتمان به نظر میآمد.
هوش مصنوعی: سروکار با هفت کشور است که بزرگمنشی و مقام شاهانه را به کسی میدهند و او را با تاجی بر سر میگذارند.
هوش مصنوعی: دل من به این شادابی و خوشحالی نبود، مگر اینکه چهره تو را در سرزمین توران دیدم.
هوش مصنوعی: چه کسی در این دنیا میداند که من زندهام؛ حتی اگر به خاک سپرده شوم یا در آتش بیفتم؟
هوش مصنوعی: شکر و سپاس خداوندی را که این دشواری و رنج را به خوشی و سعادت تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: خسرو و دوستش از آن جنگل خارج شدند و در راه از دیگران درباره کاووس شاه سوال کردند.
هوش مصنوعی: او به مدت هفت سال از غم و درد رنج میبرد؛ این درد و رنج به دلیل بیدار بودن و نداشتن خواب کافی و همچنین به خاطر کمخوردن بوده است.
هوش مصنوعی: او به طور کامل با شاه صحبت میکرد و از او میپرسید که خالق جهان چه بر سر آن آورده است.
هوش مصنوعی: به یادآوری خواب و خوابدیدنهای گودرز و همچنین سختیها و رنجهایی که کشیده، شامل مشکلات و دردها و در عین حال آرامش و ناز و محبت در زندگیاش.
هوش مصنوعی: در سالهایی که کاووس بر تخت سلطنت بود، فرزندش به دلیل درد و رنجی که کشید، بدون نیرو و توانایی باقی ماند.
هوش مصنوعی: رنگ و بوی ایران به همه جا پخش شد و سرانجام همه جا را به ویرانی کشاند.
هوش مصنوعی: دل خسرو به خاطر درد و رنجش به شدت آتش گرفته است، بهطوریکه مانند آتش تابش نور رخش او را روشن کرده است.
هوش مصنوعی: او به او گفت: حالا که از رنج و سختیهای طولانی رها شدهای، بختت آرامش و نعمت را به تو خواهد بخشید.
هوش مصنوعی: ای کاش مانند پدرم باشی و با کسی از من سخن نگویی، تا ببینی زمان چه بر سر من خواهد آورد.
هوش مصنوعی: سپهبد بر روی اسب گیو نشسته و نیو در جلو، به صورت پیاده در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به او نزدیک میشود، به سرعت با تیغ هندیای که در دست دارد، آماده حمله و دفاع است.
هوش مصنوعی: گویی گیو که شخصیت معروفی است، از خواب بیدار شده و گردن او زیر خاک و گل مدفون شده است. این تصویر نشاندهنده مرگ یا پایان زندگی اوست.
هوش مصنوعی: به سوی سیاوش رفتند، در حالی که دو نفر به شدت تحت تأثیر احساسات و هوش خود قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: فرنگیس را به عنوان یک همراه پنهانی انتخاب کردند و بر این اساس کارهایی را برای او انجام دادند.
هوش مصنوعی: هر سه نفر به راهی خواهند رفت که چهرهای پنهان از شجاعان جنگجو دارند.
هوش مصنوعی: فرنگیس گفت اگر تأمل کنیم، بر دلهای خود فشار میآوریم و دنیا را برای خودمان تنگ میکنیم.
هوش مصنوعی: با این آگاهی، افراسیاب نمیتواند راحتی و آرامش خود را به دست آورد و نمیتواند به خوبی استراحت کند.
هوش مصنوعی: بیایید مانند کارهای دیو سپید، دل را از زندگی و لذتها خالی کنیم و ناامید شویم.
هوش مصنوعی: هیچکس نه در عالم آشکار و نه در پنهان، زندهای از ما را نخواهد دید.
هوش مصنوعی: دنیا پر از افرادی است که بدخواه و دشمن هستند و همه جاهایی که ما در آن زندگی میکنیم، مملو از نیروهای منفی و شر است.
هوش مصنوعی: ای شاه بزرگ، فرزند من، به حرف من گوش کن و از توصیهام بهره ببر.
هوش مصنوعی: اگر آن مرد بداند، آتش سوزی بزرگی در سرزمینش به پا میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا به یک چمنزار اشاره شده که از اینجا چندان دور نیست و در یک سمت، راهی وجود دارد که سواران از آن گذر میکنند.
هوش مصنوعی: جویباری که آبش به راحتی روان است، باعث میشود که انسان با دیدنش refreshed و شاداب شود.
هوش مصنوعی: سوار شو و افسار را بگیر، به سمت چمنزارهای صبحگاهی برو.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید بر قله آسمان قرار میگیرد، فرماندهی به خواب و خوراک میپردازد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دشت وجود دارد، برای نوشیدن آب به کنار جوی آب میآید.
هوش مصنوعی: به بهزاد نگاه کن، وقتی زین و لگام به او بدهی، او آرام و مطیع خواهد شد و تو میتوانی به راحتی قدم پیش بگذاری.
هوش مصنوعی: وقتی که به او نزدیک میشوی، چهرهات را زیبا نشان بده و با محبت، صورتش را ببوس.
هوش مصنوعی: سیاوش وقتی از جهان دلسرد و ناامید شد، چهره روز روشن برای او تاریک و تیره گردید.
هوش مصنوعی: شبرنگ به بهزاد گفت که از اینجا به بعد، فرمان نده و از این مکان دور نشو.
هوش مصنوعی: در دنیای آزاد و طبیعت، مانند کوهها و دشتها زندگی کن، تا زمانی که مانند کیخسرو کسی به سراغت بیاید و تو را بخواهد.
هوش مصنوعی: با عزم و ارادهای قوی به میدان بیا و با قدرت دشمن را شکست بده. زمین را با شجاعت و سختی زیر پا بگذار.
هوش مصنوعی: به زیر سوار از اسب سالار نیو پیاده شد و به سمت گیو روانه گردید.
هوش مصنوعی: بدانید که او با شتاب و سرعت چهرهاش را بالا برد، همچنان که مردم به دنبال راهحلی بودند.
هوش مصنوعی: وقتی وسیلهای در شرایط سختی قرار میگیرد، به مرحلهای از راحتی میرسد و دوباره به حالت عادی برمیگردد.
هوش مصنوعی: بهزاد نگاهش را به کسی دوخت و وقتی او را دید، نفسی عمیق از دل بیرون آورد که به مانند هوای سرد بود.
هوش مصنوعی: سیاوش را دید که با شکوه و زیبایی مانند پلنگی بزرگ و باصدای تیراندازی ایستاده است.
هوش مصنوعی: او پای خود را در جایی که ایستاده بود، در آب فرو نبرد و دستش را به جلو نیاورد.
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو او را با آرامش پیدا کرد، به دنبال او رفت و با زین خود به سمت او شتافت.
هوش مصنوعی: به چشمان او دست بمالید و بر چهره و مویش نوازش کنید.
هوش مصنوعی: او افسارش را به دستش داد و زین را بر پشتش قرار داد. یاد پدرش را با درد و غم به خاطر آورد.
هوش مصنوعی: وقتی که بر روی مرکب نشسته و پاهایش را فشرد، آن حیوان سنگین وزن از جا بلند شد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند باد، ناگهان حرکت کرده و غیب شدم و از گیو (که یک شخصیت داستانی است) ناپدید گشتم. به عبارتی، با سرعت و بدون هیچ نشانهای، از نظرها دور شدم.
هوش مصنوعی: دل گیو غمگین شد و به حالت خیرهسران باقی ماند. او در این حالت نام خداوند را بر زبان آورد.
هوش مصنوعی: او میگفت که اهریمن، برای یافتن راهی چارهساز، یک بار به شکل و ظاهری متفاوت جلوهگر شد.
هوش مصنوعی: اکنون روح خسرو (پادشاه) از بین رفته و درد و رنج من هم تنها همین زجر بدی است که در جهان برای من تبدیل به گنج شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که نیمهای از کوه بزرگ جدا شد، آن اسب سیاه دوباره به راه خود ادامه داد.
هوش مصنوعی: گیو به پیش شاه نیو میرفت و با دل بیدار خود گفت: “همواره در اینجا بمان تا به پیش او برویم.”
هوش مصنوعی: شاید بتوانم افکار و اندیشههای قهرمانانهام را به وضوح و روشنی بیان کنم.
هوش مصنوعی: به گیو گفت: ای پادشاه بزرگوار، شایسته است که رازی که بر تو معلوم است، بهطور علنی بیان کنی.
هوش مصنوعی: اگر تو با زیبایی و جمال الهی آراسته شوی و به مقام بلندی برسید، در آن صورت میتوانی در عمق وجود خود زیباییها و امکانهای شگفتانگیزی را ببینی.
هوش مصنوعی: او به او گفت: از این اسب با اصالت، یک فکر در دل تو به یاد تو آمده است.
هوش مصنوعی: پهلوان به این فکر بود که شیطانی بر سر این جوان آمده است.
هوش مصنوعی: اکنون که او رفت، غم و رنجی که داشتم را به باد فرستاد و در حالی که دلم شاد بود، بسیار ناراحت و ناامیدم کرد.
هوش مصنوعی: گیو، دلاور و ماهر، از سوی اسب به صحنه آمد و با هشدار به شاه نیو، او را ستایش کرد.
هوش مصنوعی: روز و شب بر تو خوشی و سعادت باد و سر بدخواهان تو از تو دور باد.
هوش مصنوعی: پروردگار با فضل و استعداد و ذهن و تدبیر خوب، هنر را به کسانی عطا میکند که دارای اصل و نژاد نیکو هستند.
هوش مصنوعی: از بالا به ایوان، چهرهای توام با تفکر و اندیشه را قرار دادند، که به دنبال راهی برای فهم و بررسی بود.
هوش مصنوعی: وقتی که به فرنگیس رسیدند، مدتی درباره راه طولانی صحبت کردند.
هوش مصنوعی: بدان که وقتی کار آنها پنهان است، هیچکس از اسرارشان آگاه نمیشود.
هوش مصنوعی: فرنگیس وقتی چهره بهزاد را دید، از شدت اشک، رنگش را باخت و ناپدید شد.
هوش مصنوعی: دو چهره را بر یال و برش گذاشت و به خاطر درد سیاوش، یادهای زیادی را زنده کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که اشکهایش بهقدر آب روان شد، بیفکر و بیپروا به سوی گنجینهای رفت که پر از ارزشها و معانی است.
هوش مصنوعی: در یک ایوان، گنجی پنهان وجود داشت که هیچکس در جهان از وجود آن خبر نداشت.
هوش مصنوعی: یک گنجینه پر از دینار، زره و یاقوت بسیار وجود داشت.
هوش مصنوعی: گنج و ثروت گوپال و قدرتهای بزرگ، همانند خنجر، شمشیر و گرزهای سنگین هستند.
هوش مصنوعی: او در را به روی پسر باز کرد و چهرهاش پر از خون بود و به خاطر درد، جگرش را آزرده و ناتوان به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: او به گیو گفت: برای اینکه به ارزش واقعی چیزها پی ببری، باید زحمت بکشید و رنج ببینی تا بفهمی از گنجهای ارزشمند چه چیزهایی را میتوانی بدست آوری.
هوش مصنوعی: از سکه و جواهرات با ارزش، از سنگهای قیمتی و تاجی که با جواهر تزیین شده است.
هوش مصنوعی: پهلوان قبل از هر چیزی به او سلام کرد و گفت: ای رئیس بانوان، به تو احترام میگذارم و تو را میستایم.
هوش مصنوعی: همه ما محافظان هستیم و گنج واقعی در دستان توست؛ فدای کردن جان و تحمل درد و زحمت برای به دست آوردن آن، تنها از آن توست.
هوش مصنوعی: زمین به لطف وجود تو به بهار بهشتی تبدیل میشود و آسمان از تو خوبیها و بدیها را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: جهان در مقابل فرزند تو به خدمت درآمده است و سر بدخواهانی که میخواهند تو را آزار دهند، به خاک افتاده است.
هوش مصنوعی: زمانی که چشم گیو به آبشار افتاد، درع سیاوش را برداشت و انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: از جواهرات با ارزشتر، آنچه را که بیشتر میدرخشد انتخاب کردند و به اندازهای از آن را برداشتند که باب میل و پسندشان بود.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف ویژگیهای یک درخت و ارتباط آن با یک قهرمان اشاره دارد. درختی سرشار از نیرو و قدرت، که شبیه به نشانهای از heroic یا قهرمانی است. به طور کلی، تشبیه درخت به قهرمان و استفاده از واژههایی نظیر "ترگ" و "پرمایه" به معنای قوت و شکوه در ارجاع به هر دو تصویر به کار رفته است.
هوش مصنوعی: پادشاه با قدرت و استحکام، گنجینهای را در بیابان قرار داده و بر سر راه قرار داده است.
هوش مصنوعی: زمانی که این کار انجام شد، زین را از رویشان برداشتند و بر روی آن بادپایان با آفرین قرار دادند.
هوش مصنوعی: فرنگیس دستمالی به سر گذاشت و هر سه نفر مانند باد به سرعت رفتند.
هوش مصنوعی: سران به سمت ایران حرکت کردند، باElm و در خفا مانند چیزی که به آرامی انجام میشود.
هوش مصنوعی: شهر به طور کامل پر از صحبت و گفت و گوی مردم شده است، زیرا خسرو به ایران آمده است.
هوش مصنوعی: این صحبت دیگر برای مدتی در دل نگه داشته نشد و کسی به نزد عارفان آمد و بیان کرد.
هوش مصنوعی: گیو، پهلوان سرافراز ایرانی، به نزد شاه نیو، که دلش بیدار و هوشیار است، حاضر شد.
هوش مصنوعی: به سمت شهر ایران، فرنگیس و شاه را به جلو میرانند تا آماده نبرد شوند.
هوش مصنوعی: وقتی پیران صدای غمگینی را شنیدند، بسیار نگران شدند و مانند برگ درخت لرزیدند.
هوش مصنوعی: از میان جنگاوران، کلباد را انتخاب کرد، مانند نسیه و گردنبند از جنس فولاد.
هوش مصنوعی: فرمان داد که سهصد سوار ترک به سرعت به سوی میدان جنگ بروند.
هوش مصنوعی: سر گیو را بر نیزه گذاشتند و گفتند که فرنگیس را باید در خاک پنهان کرد.
هوش مصنوعی: کیخسرو که مردی با شرافت و نجابت است، به خاطر بدی سرنوشت، هم خودش را و هم تمام سرزمینش را در خطر میبیند و از این موضوع ناراحت است.
هوش مصنوعی: یک گروه از جنگجویان، همراه با جوانانی روشنفکر و آگاه، به سوی نبرد رفتند.
هوش مصنوعی: فرنگیس با سختی و زحمت زیادی، پسرش را خواب کرده بود.
هوش مصنوعی: از طریق تجربهها و سختیهایی که در مسیر زندگی به دست آمده، گیو، نگهبان و حامی جهانجویان را راهنمایی میکند.
هوش مصنوعی: دو نفر خوابیدهاند و گیو با درد و عصبانیت به راه سواران نگاهی انداخته است.
هوش مصنوعی: در دل طبیعت و میان درختان، اسب گیو به گونهای میگذرد که شایسته مردان قدرتمند و برتر باشد.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصیت، زرهای به تن دارد و روی سرش سپری است. دلش پر از شجاعت و عشق است، اما در عین حال بدنش در آستانه مرگ به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی از دور سپاه را دید، دستش را بلند کرد و شمشیر را از میان درآورد.
هوش مصنوعی: صدایی بلند برخاست مانند ابر، که در نتیجه آن هم ذهن و هم چشمان شیر در تاریکی فرو رفت.
هوش مصنوعی: سوارانی که به میدان آمده بودند، به خاطر خشم او مانند گرد و غبار پراکنده شدند و مانند سنگ لاجورد متلاشی شدند.
هوش مصنوعی: گاهی با خنجر و گاهی با گرز، آهن را از بالای بلندی فرو میریخت.
هوش مصنوعی: از آن زخم، دلیران دلاور از نبرد سیر شدند و خسته گشتند.
هوش مصنوعی: دل گیو از شدت خشمش شاد و خندان شد، مانند این که چشمهای که به دریا میریزد، باعث میشود چشمها پر از آب شوند.
هوش مصنوعی: پس از آن، او را در میان لشکری قرار دادند که به اندازه شیر قدرتمند و قوی بود.
هوش مصنوعی: جنگگاه به میدان نبردی تبدیل شد که در آن، نور خورشید و ماه پنهان شد.
هوش مصنوعی: دل شیر در نیستان به غم گرفتار شد، زیرا خون نیستان او را به یاد میآمد و او را مثل میستان به عواطفش نزدیک کرد.
هوش مصنوعی: از آنها تیرهای زیادی به سمت گیو پرتاب کردند و سواران از این کار خسته و دلزده شدند.
هوش مصنوعی: در گذر از دشت، به شخصی گفته شد که این کوه، صخرهای سخت و محکم است و شباهتی به موی یا نرمی ندارد.
هوش مصنوعی: همه خسته و ناراحت شدند و دوباره به حضور افراد باتجربه و محترم مراجعه کردند.
هوش مصنوعی: تمام غارها و دشتها پر از کشتهها بود و خون زمین را مانند گل ارغوان رنگین کرده بود.
هوش مصنوعی: وقتی دلیر به کیخسرو نزدیک شد، تمام وجودش از خون و خشم پر شده بود و آماده بود تا مانند یک شیر حمله کند.
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای پادشاه، دل خود را شاد نگهدار و اندیشهات را از نگرانیها آزاد کن.
هوش مصنوعی: یک گروه به ما حمله کردند، مانند گرگی جسور و تند و چابک.
هوش مصنوعی: آن کسانی که بازگشتند، انگار زندگی کردهاند، اما با دیدن آنها باید بر سختیها و دردهایشان گریست.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که چه کسی به اندازه رستم گذشتهاش در نبرد با ایران به میدان میآید و با من میجنگد.
هوش مصنوعی: خسرو دین پاک که بسیار شاد شده بود، او را ستایش کرد و به خاطر خوبیهایش، بسیار تمجید و تحسینش کرد.
هوش مصنوعی: آنها چیزی را که پیدا کرده بودند، با شتاب به سوی راهی رفتند که هیچ مقصدی نداشت.
هوش مصنوعی: وقتی ترکها به نزد پیران رفتند، به شدت خسته، درمانده و اشکریزان شدند.
هوش مصنوعی: پیران به کلباد گفتند که چنین شگفتی را نباید پنهان کرد و باید دربارهاش صحبت شود.
هوش مصنوعی: شما با گیو چه کردهاید و خسرو کجاست؟ این صحبتها به چه منظور است؟ لطفاً راست بگویید.
هوش مصنوعی: او به کلباد گفت: ای پهلوان، اگر من زبانم را بگشایم و سخن بگویم، چه میشود؟
هوش مصنوعی: گیو، دلیر و شجاع، چه کارهایی در میدان مبارزه انجام داد. دل تو وقتی به یاد آن چیزها میافتد، سیر میشود و به دشت جنگ پرواز میکند.
هوش مصنوعی: تو بارها در میدان جنگ، به من توجه کردهای و جنگیدن من را نیز پسندیدهای.
هوش مصنوعی: به طور قطع، تو بیش از هزار موgift از من دریافت کردی، ای نامدار گوپال.
هوش مصنوعی: سرش به گونهای است که گویی مانند سندان محکم و استوار شده و دستانش به اندازهای قوی شدهاند که شبیه دندانهای فیل بهنظر میرسند.
هوش مصنوعی: من رستم را بارها دیدهام و از جنگجویان دیگر نیز شنیدهام.
هوش مصنوعی: در هیچ جنگ و مبارزهای، ندیدم که زخمی اینقدر ثابت و مقاوم باشد.
هوش مصنوعی: همیشه تو شتابان و پرجنبوجوش بودی، مانند فیل بزرگی که در حال خروش است.
هوش مصنوعی: متن اشاره به این دارد که افراد مسن از یادآوری یک موضوع خاص ناراحت و عصبانی هستند و بر این باورند که یادآوری آن، شرمآور است و بهتر است دیگران نیز به آن موضوع اشاره نکنند.
هوش مصنوعی: تو با چندین سخن و نقشه، اهل مردان را به هیجان نیاور، زیرا این کار تنها از یک سوار نیست.
هوش مصنوعی: تو رفتی و دیگر در کنار نیستی، همانند یک قهرمان بزرگ، که به شجاعت شیرانی در نبردها معروف است.
هوش مصنوعی: اکنون تو گیو را مانند یک فیل نیرومند ساختهای و در میان دلیران، نام تو به بدی مشهور شده است.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب از این موضوع باخبر شود، تاج پادشاهی را برای خود به دست خواهد آورد.
هوش مصنوعی: دو قهرمان شجاع و سوارکار با چنین سپاهی به میدان نبرد آمدهاند.
هوش مصنوعی: شما با سوارانی که از دلیران ترکان بودند، مواجه شدید و آنها بسیاری را در پشت خود به قتل رساندند.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که با وجود اینکه افراد زیادی در میدان نبرد حضور دارند، اما به نظر میرسد که هیچیک از آنها شجاعانه عمل نمیکنند و در واقع هیچ کسی در جنگ جدی نیست. همچنین بر اهمیت شجاعت و عمل در مواقع حساس تأکید میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.