همی بود یک چند با مهتران
می روشن و جام و رامشگران
بهار آمد و شد جهان چون بهشت
به خاک سیه بر فلک لاله کشت
همه بومها پر ز نخجیر گشت
بجوی آبها چون می و شیر گشت
گرازیدن گور و آهو به شخ
کشیدند بر سبزه هر جای نخ
همه جویباران پر از مشک دم
بسان گل نارون می به خم
بگفتند با شاه بهرام گور
که شد دیر هنگام نخچیر گور
چنین داد پاسخ که مردی هزار
گزین کرد باید ز لشکر سوار
سوی تور شد شاه نخچیرجوی
جهان گشت یکسر پر از گفتوگوی
ز گور و ز غرم و ز آهو جهان
بپرداختند آن دلاور مهان
سه دیگر چو بفروخت خورشید تاج
زمین زرد شد کوه و دریا چو عاج
به نخچیر شد شهریار دلیر
یکی اژدها دید چون نره شیر
به بالای او موی زیر سرش
دو پستان بسان زنان از برش
کمان را به زه کرد و تیر خدنگ
بزد بر بر اژدها بیدرنگ
دگر تیز زد بر میان سرش
فروریخت چون آب خون از برش
فرود آمد و خنجری برکشید
سراسر بر اژدها بردرید
یکی مرد برنا فروبرده بود
به خون و به زهر اندر افسرده بود
بران مرد بسیار بگریست زار
وزان زهر شد چشم بهرام تار
وزانجا بیامد به پردهسرای
می آورد و خوبان بربط سرای
چو سی روز بگذشت ز اردیبهشت
شد از میوه پالیزها چون بهشت
چنان ساخت کاید به تور اندرون
پرستنده با او یکی رهنمون
به شبگیر هرمزد خرداد ماه
ازان دشت سوی دهی رفتشاه
ببیند که اندر جهان داد هست
بجوید دل مرد یزدانپرست
همی راند شبدیز را نرمنرم
برینگونه تا روز برگشت گرم
همیراند حیران و پیچان به راه
به خواب و به آب آرزومند شاه
چنین تا به آباد جایی رسید
به هامون به نزد سرایی رسید
زنی دید بر کتف او بر سبوی
ز بهرام خسرو بپوشید روی
بدو گفت بهرام کایدر سپنج
دهید ار نه باید گذشتن به رنج
چنین گفت زن کای نبرده سوار
تو این خانه چون خانهٔ خویش دار
چو پاسخ شنید اسپ در خانه راند
زن میزبان شوی را پیش خواند
بدو گفت کاه آر و اسپش بمال
چو گاه جو آید بکن در جوال
خود آمد به جایی که بودش نهفت
ز پیش اندرون رفت و خانه برفت
حصیری بگسترد و بالش نهاد
به بهرام بر آفرین کرد یاد
سوی خانهٔ آب شد آب برد
همی در نهان شوی را برشمرد
که این پیر و ابله بماند به جای
هرانگه که بیند کس اندر سرای
نباشد چنین کار کار زنان
منم لشکریدار دندان کنان
بشد شاه بهرام و رخ را بشست
کزان اژدها بود ناتن درست
بیامد نشست از بر آن حصیر
بدر خانه بر پای بد مرد پیر
بیاورد خوانی و بنهاد راست
برو تره و سرکه و نان و ماست
بخورد اندکی نان و نالان بخفت
به دستار چینی رخ اندر نهفت
چو از خواب بیدار شد زن بشوی
همی گفت کای زشت ناشسته روی
بره کشت باید ترا کاین سوار
بزرگست و از تخمهٔ شهریار
که فر کیان دارد و نور ماه
نماند همی جز به بهرامشاه
چنین گفت با زن گرانمایه شوی
که چندین چرا بایدت گفتوگوی
نداری نمکسود و هیزم نه نان
چه سازی تو برگ چنین میهمان
بره کشتی و خورد و رفت این سوار
تو شو خر به انبوهی اندر گذار
زمستان و سرما و باد دمان
به پیش آیدت یک زمان بیگمان
همی گفت انباز و نشنید زن
که هم نیکپی بود و هم رایزن
بره کشته شد هم به فرجام کار
به گفتار آن زن ز بهر سوار
چو شد کشته دیگی هریسه بپخت
برند آتش از هیزم نیمسخت
بیاورد چیزی بر شهریار
برو خایه و تره جویبار
یکی پاره بریان ببرد از بره
همان پخته چیزی که بد یکسره
چو بهرام دست از خورشها بشست
همی بود بیخواب و ناتندرست
چو شب کرد با آفتاب انجمن
کدوی می و سنجد آورد زن
بدو گفت شاه ای زن کمسخن
یکی داستان گوی با من کهن
بدان تا به گفتار تو می خوریم
به می درد و اندوه را بشکریم
بتو داستان نیز کردم یله
ز بهرامت آزادیست ار گله
زن کمسخن گفت آری نکوست
هم آغاز هر کار و فرجام ازوست
بدو گفت بهرام کاین است و بس
ازو دادجویی نبینند کس
زن برمنش گفت کای پاکرای
برین ده فراوان کس است و سرای
همیشه گذار سواران بود
ز دیوان و از کارداران بود
یکی نام دزدی نهد بر کسی
که فرجام زان رنج یابد بسی
ز بهر درم گرددش کینهکش
که ناخوش کند بر دلش روز خوش
زن پاکتن را به آلودگی
برد نام و آرد به بیهودگی
زیانی بود کان نیابد به گنج
ز شاه جهاندار اینست رنج
پراندیشه شد زان سخن شهریار
که بد شد ورا نام زان مایهکار
چنین گفت پس شاه یزدانشناس
که از دادگر کس ندارد سپاس
درشتی کنم زین سخن ماه چند
که پیدا شود داد و مهر از گزند
شب تیره ز اندیشه پیچان بخفت
همه شب دلش با ستم بود جفت
بدانگه که شب چادر مشکبوی
بدرید و بر چرخ بنمود روی
بیامد زن از خانه با شوی گفت
که هرکاره و آتش آر از نهفت
ز هرگونه تخم اندرافگن به آب
نباید که بیند ورا آفتاب
کنون تا بدوشم ازین گاو شیر
تو این کار هرکاره، آسان مگیر
بیاورد گاو از چراگاه خویش
فراوان گیا برد و بنهاد پیش
به پستانش بر دست مالید و گفت
به نام خداوند بییار و جفت
تهی بود پستان گاوش ز شیر
دل میزبان جوان گشت پیر
چنین گفت با شوی کای کدخدای
دل شاه گیتی دگر شد بران
ستمکاره شد شهریار جهان
دلش دوش پیچان شد اندر نهان
بدو گفت شوی از چه گویی همی
به فال بد اندر چه جویی همی
چنین گفت زن کای گرانمایه شوی
مرا بیهده نیست این گفتوگوی
چو بیدادگر شد جهاندار شاه
ز گردون نتابد ببایست ماه
به پستانها در شود شیرخشک
نبودی به نافه درون نیز مشک
زنا و ربا آشکارا شود
دل نرم چون سنگ خارا شود
به دشت اندرون گرگ مردم خورد
خردمند بگریزد از بیخرد
شود خایه در زیر مرغان تباه
هرانگه که بیدادگر گشت شاه
چراگاه این گاو کمتر نبود
هم آبشخورش نیز بتر نبود
به پستان چنین خشک شد شیراوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی
چو بهرامشاه این سخنها شنود
پشیمانی آمدش ز اندیشه زود
به یزدان چنین گفت کای کردگار
توانا و دانندهٔ روزگار
اگر تاب گیرد دل من ز داد
ازین پس مرا تخت شاهی مباد
زن فرخ پاک یزدانپرست
دگر باره بر گاو مالید دست
به نام خداوند زردشت گفت
که بیرون گذاری نهان از نهفت
ز پستان گاوش ببارید شیر
زن میزبان گفت کای دستگیر
تو بیداد را کردهای دادگر
وگرنه نبودی ورا این هنر
ازان پس چنین گفت با کدخدای
که بیداد را داد شد باز جای
تو با خنده و رامشی باش زین
که بخشود بر ما جهانآفرین
به هرکاره چون شیربا پخته شد
زن و مرد زان کار پردخته شد
به نزدیک مهمان شد آن پاکرای
همی برد خوان از پسش کدخدای
نهاده بدو کاسهٔ شیربا
چه نیکو بدی گر بدی زیربا
ازان شیربا شاه لختی بخورد
چنین گفت پس با زن رادمرد
که این تازیانه به درگاه بر
بیاویز جایی که باشد گذر
نگه کن یکی شاخ بر در بلند
نباید که از باد یابد گزند
ازان پس ببین تا که آید ز راه
همی کن بدین تازیانه نگاه
خداوند خانه بپویید سخت
بیاویخت آن شیب شاه از درخت
همی داشت آن را زمانی نگاه
پدید آمد از راه بیمر سپاه
هرانکس که این تازیانه بدید
به بهرامشاه آفرین گسترید
پیاده همه پیش شیب دراز
برفتند و بردند یک یک نماز
زن و شوی گفت این به جز شاه نیست
چنین چهره جز درخور گاه نیست
پر از شرم رفتند هر دو ز راه
پیاده دوان تا به نزدیک شاه
که شاها بزرگا ردا بخردا
جهاندار و بر موبدان موبدا
بدین خانه درویش بد میزبان
زنی بینوا شوی پالیزبان
بران بندگی نیز پوزش نمود
همان شاه ما را پژوهش نمود
که چون تو بدین جای مهمان رسید
بدین بینوا خانه و مان رسید
بدو گفت بهرام کای روزبه
ترا دادم این مرز و این خوب ده
همیشه جز از میزبانی مکن
برین باش و پالیزبانی مکن
بگفت این و خندان بشد زان سرای
نشست از بر بارهٔ بادپای
بشد زان ده بینوا شهریار
بیامد به ایوان گوهرنگار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، شاه بهرام گور به شکار میرود و در جنگ با اژدهایی پیروز میشود. پس از این ماجرا، او به خانهای میرسد که صاحب آن زن میزبان است. زن به بهرام احترام میگذارد و از او میخواهد که خواستههایش را برآورده کند. بهرام، ابتدا به خاطر تهمتی که زن به مردی میزند، ناراحت میشود و تصمیم میگیرد تا از این موضوع عبرت بگیرد. در ادامه، زن از سر بیپولی و عدم امکانات صحبت میکند و به بهرام میگوید که در وضعیت فعلی، او و دیگران ممکن است تحت فشار زندگی کنند.
بهرام، پس از شنیدن حرفهای زن، به فکر میافتد که اگر او خود را به عنوان مردی دادگر و فهیم نشان دهد، میتواند زندگی عادلانهتری برای همه رقم بزند. او از زن میآموزد که با حسن نیت و محبت میتوان در برابر مشکلات ایستاد. داستان با نقل زیباییهای طبیعت و نوید بهار و امید به زندگی بهتر خاتمه مییابد.
هوش مصنوعی: همیشه مدتی با بزرگان و مهتران در حال نوشیدن شراب و لذت بردن از موسیقی و شادی بود.
هوش مصنوعی: بهار فرا رسید و دنیا مانند بهشتی زیبا شد، در حالی که در آسمان، لالههای سرخ بر زمین سیاه کاشته شده است.
هوش مصنوعی: تمام سرزمینها پر از شکار شده است، همانطور که آبها در جستجوی خود به شکل شراب و شیر در میآیند.
هوش مصنوعی: گوزن و گراز به روی زمین سبز و پر از علف آمدند و در هر گوشهای از آنجا نشانههایی از خود بر جای گذاشتند.
هوش مصنوعی: همه جویبارها پر از عطر خوش مشک هستند و مانند گلهای نارون، شراب در خمها وجود دارد.
هوش مصنوعی: گفتند به شاه بهرام گور که شکار گور به تأخیر افتاده است.
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که مردی باید هزار انتخاب کند تا بتواند از میان لشکر سوار برگزینید.
هوش مصنوعی: شاه به سوی تور میرود و کل جهان پر از صحبت و گفتگو میشود.
هوش مصنوعی: از گور و غار و آهو، دلاوران بزرگ جهان را به میدان آوردند و آنها را به جنگی فراخواندند.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید غروب کرد و تاریکی بر زمین حاکم شد، رنگ زمین زرد شد و کوه و دریا مانند عاج سفید به نظر آمدند.
هوش مصنوعی: شاه دلیر به شکار رفت و در حین شکار، یک اژدها را دید که مانند شیر نر بود.
هوش مصنوعی: موهایی که بر سَر او است، مانند دو پستان زنانه به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: کمان را به رشته درآورد و بیدرنگ تیر را به سوی اژدها پرتاب کرد.
هوش مصنوعی: سپس او به سرعت به سرش ضربهای زد و مانند آب که از روی بدن فرو میریزد، بر سرش ریخت.
هوش مصنوعی: او فرود آمد و با خنجری که در دست داشت، به جان اژدها افتاد و آن را به دو نیم کرد.
هوش مصنوعی: یک جوانی که به شدت مورد آسیب قرار گرفته بود، در خون و زهر غرق شده و حالش بسیار بد است.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر آنچه برای بهرام اتفاق افتاد، به شدت گریه کردند و اشکهای آنها چشمان بهرام را تار کرد.
هوش مصنوعی: از آنجا به خانهای زیبا میآید و با خود نوازندگان و زیباییها را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که سی روز از اردیبهشت گذشت، میوههای باغها مثل بهشت میشوند.
هوش مصنوعی: او چنان کاری کرده است که در دام او، پرستندهای در درونش به همراه یک راهنما قرار دارد.
هوش مصنوعی: در اوایل خرداد ماه، شاه از دشت به سوی دهی حرکت کرد.
هوش مصنوعی: در جهان عدالت وجود دارد و دل کسانی که خداپرست هستند، به دنبال آن میگردد.
هوش مصنوعی: یک نرم و آرام، شبدیز را به جلو میرانید تا روزی که به سمت گرم برگردد.
هوش مصنوعی: او در حال حرکت در راهی است که به خواب و آب منتهی میشود و آرزوی سلطنت را در دل دارد.
هوش مصنوعی: او به محلی آباد و خوش آب و هوا رسید و به نزد خانهای در کنار هامون (دریاچه) رفت.
هوش مصنوعی: زنی را دید که بر شانهاش یک سبو از بهرام خسرو گذاشته و صورتش را پوشانده است.
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: اگر نیاز به گذشتن از اینجا دارید، باید فکری به حال این مشکل کنید وگرنه با دشواری روبهرو میشوید.
هوش مصنوعی: زن گفت: ای سوار که از خانهات دور افتادی، اینجا را هم مانند خانهی خودت بدان و حفظش کن.
هوش مصنوعی: وقتی زن آن پاسخ را شنید، اسب را به سوی خانه راند و شوهرش را برای پذیرایی فراخواند.
هوش مصنوعی: او به او گفت که کاه را بیاور و اسبش را هم تماشا کن؛ چون زمان برداشت جو فرا میرسد، آن را در کیسه جمع کن.
هوش مصنوعی: او به جایی رسید که جایگاهش پنهان بود. از جلو رفت و خانهاش ناپدید شد.
هوش مصنوعی: بخشی از زمین را فرش کرد و بالشی گذاشت و به بهرام درود و تحسین فرستاد.
هوش مصنوعی: به سمت خانه میرفت و آب به آرامی در خفا او را به سمت خود میکشید و به تدریج موضوعات درونی او را بررسی میکرد.
هوش مصنوعی: این فرد پیر و نادان باید در هر زمانی به جای خودش باقی بماند، هرگاه که کسی را در خانهاش ببیند.
هوش مصنوعی: اینگونه کارها مخصوص زنان نیست، من فرماندهای هستم که با دندانهای آماده، آماده جنگ و مبارزهام.
هوش مصنوعی: شاه بهرام به حمام رفت و صورتش را شست، چون او از اژدهایی بود که ناتوانی داشت.
هوش مصنوعی: یک مرد پیر بر روی حصیری نشسته بود و در خانهای بیرون از آن قرار داشت.
هوش مصنوعی: بیا و سفرهای بیار، و همه چیز را مرتب بگذار؛ سبزی، سرکه، نان و ماست هم بیاور.
هوش مصنوعی: کمی نان خورد و نالهکنان خوابش برد و صورتش را در دستاری چینی پنهان کرد.
هوش مصنوعی: وقتی زن از خواب بیدار شد، در حالی که در حال شستن خود بود، به شکل زشت خود اشاره کرد و گفت: «وای بر من که چقدر زشت و نشسته به نظر میرسم.»
هوش مصنوعی: باید برای تو قربانی کردن بره را در نظر بگیری، زیرا این سواری که میکنی بزرگ و مهم است و از نسل پادشاهی میآید.
هوش مصنوعی: آنکه دارای عظمت و شکوه است و روشنایی ماه به جز به فرمانروایی بهرامشاه باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: با همسر بزرگوارش چنین گفت که چرا باید به او توضیحات زیادی بدهد.
هوش مصنوعی: اگر چیزی نداری و نه چوبی برای آتش و نه نانی برای خوردن، چگونه میخواهی از این مهمانی و زندگی لذت ببری؟
هوش مصنوعی: برهای که بر دوش سوار بود، در دریا غرق شد و رفت. حالا تو مثل خر در میان جمعیت در حال عبوری.
هوش مصنوعی: زمستان، سرما و باد به سمت تو خواهد آمد و این موضوع به زودی بدون شک اتفاق خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: زنی که به صحبتهای همسرش توجهی نکرد، در حالی که او هم انسان خوبی بود و هم مشاور خوبی.
هوش مصنوعی: بره به سرنوشت خود دچار شد و این به خاطر صحبتهای آن زن در مورد سواری بود.
هوش مصنوعی: وقتی که یک دیگ خوراکی آماده میشود، آتش را از هیزم نیمهسخت روشن میکنند.
هوش مصنوعی: بیا یک چیزی بیاور برای پادشاه، مانند چیزی که در کنار جویبار میروید.
هوش مصنوعی: کسی که یک تکه گوشت بریان را از برهای میبرد، همانطور که پخته شده است، چیزی را که به کل خراب شده و بیکیفیت است، به همراه دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام از خوردن خورشها دست کشید، دچار بیخوابی و ناتوانی شد.
هوش مصنوعی: هنگام شب که خورشید غروب کرد، زنی کدوی می و سنجد را به جمع آورد.
هوش مصنوعی: شاه به آن زن گفت: ای زن کمحرف، یک قصهی قدیمی برای من بگو.
هوش مصنوعی: بدان که ما به صحبتهای تو گوش میدهیم و از نوشیدن شراب، درد و اندوه خود را فراموش میکنیم و شکرگزار خواهیم بود.
هوش مصنوعی: من داستانی را برای تو نقل کردم، بیگدار به آب زدم، چرا که آزادی از غم بهرامت فراتر است.
هوش مصنوعی: زن با سخن کم گفت که بله، این خوب است؛ زیرا آغاز هر کار و نتیجه آن به او بستگی دارد.
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت که این فقط همین است و هیچکس از او داوری نمیطلبد.
هوش مصنوعی: زنی به من گفت: ای انسان فرهیخته، در اینجا افراد زیادی هستند و مکانهای بسیاری وجود دارد.
هوش مصنوعی: همیشه عابران و سواران از میان دیوان و کارگزاران عبور میکردند.
هوش مصنوعی: کسی نام یک دزد را بر روی فردی میگذارد که به خاطر آن نام، سختیها و رنجهای زیادی میکشد.
هوش مصنوعی: به خاطر پول، دلی پر از کینه و دشمنی پیدا میکند که این باعث میشود روزهای خوشش را غمگین کند.
هوش مصنوعی: زنی با دل و روح پاک، به خاطر ناپاکیهای دیگران بینام و نشان میشود و تلاشهایش بیثمر میگردد.
هوش مصنوعی: زیانی وجود ندارد که به ثروت و گنج سلطانی نرسد، و این رنج و درد که تحمل میکنیم، به خاطر همین است.
هوش مصنوعی: از آن سخن شاه، او به شدت اندیشمند و متأثر شد و بر همین اساس او را به خاطر آن کار ناپسند، مورد سرزنش قرار داد.
هوش مصنوعی: شاه یزدانشناس گفت که هیچکس از دادگر شکرگزاری نمیکند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به این سخن به شکلی دیگر بپردازم، میتوانم بگویم که در شدت و خشونت کلام خود، به روشن شدن عشق و عدالت کمک میکنم تا از آسیبها و مشکلات دور بمانند.
هوش مصنوعی: در شب تاریک، اندیشههای پریشان او خوابش برد و تمام شب دلش در همراهی با رنج و ظلم خوابیده بود.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که شب با عطر خوش مشک خود را گسست و چهرهاش را به آسمان نمایان ساخت.
هوش مصنوعی: زنی از خانه بیرون آمد و به شوهرش گفت که هر کاری را انجام بده و آتش را از پنهانی بهعمل بیاور.
هوش مصنوعی: تخمی که در آب انداخته میشود، نباید زیر نور آفتاب رشد کند.
هوش مصنوعی: اکنون باید از این گاو شیر تو بگیرم، اما این کار آسان نیست.
هوش مصنوعی: او بقره را از چراگاه خود به همراه برگهای زیاد آورد و آنها را جلو گذاشت.
هوش مصنوعی: او دستش را بر روی پستانش کشید و با ذکر نام خداوندی که در تنهایی است، سخن گفت.
هوش مصنوعی: دودمان گاو به خاطر نبودن شیرش، از جوانی به پیری تبدیل شد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که با شوهرش گفت: «ای فرمانروای دلسوز، اکنون اوضاع تغییر کرده و وضعیت جهان دیگرگون شده است.»
هوش مصنوعی: شهریار جهان به خاطر ستمگری دچار درد و رنج گشته و دلش در شب به شدت ناراحت و مضطرب شده است.
هوش مصنوعی: او گفت: همسرت، چرا با این ناراحتی حرف میزنی و چه چیزی را در بدشانسی دنبال میکنی؟
هوش مصنوعی: زن گفت: ای شوهر عزیز، این مکالمه ما بیدلیل و بیفایده نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که شاه دنیای بیدادگری را برپا کند، دیگر نور ماه از آسمان بر زمین نمیتابد.
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که اگر شیرخشک به سینهها منتقل نشود، به همان اندازه هیچ مشک (عطر) نیز درون نافه (ظرف) نخواهد بود. به عبارتی، برای اینکه چیزی به وجود بیاید، باید شرایط و مقدمات لازم آن فراهم شود.
هوش مصنوعی: وقتی که زنا و ربا به وضوح نمایان شوند، دلها هم به سختی و سنگینی میرسند و دیگر نرم و لطیف نخواهند بود.
هوش مصنوعی: اگر در دشت، گرگی مردم را به عنوان طعمه بخورد، انسان خردمند از حضور بیخردان فرار میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه بیدادگر میشود، خایه در زیر پرندگان تباه خواهد شد.
هوش مصنوعی: چراگاه این گاو کمتر از قبل نیست و محل آبی که مینوشد نیز بدتر نشده است.
هوش مصنوعی: به پستان او، مانند شیری که به شدت خشک شده و تغییر کرده است، رنگ و صدای او نیز دگرگون شده است.
هوش مصنوعی: بهرامشاه که این حرفها را شنید، به سرعت از اندیشهاش پشیمان شد.
هوش مصنوعی: به خداوند گفت: ای خالق قدرتمند و دانای زمانه،
هوش مصنوعی: اگر دل من از این داد و فریاد آرام بگیرد، دیگر نه خواهم داشت که بر تخت سلطنت تکیه بزنم.
هوش مصنوعی: زنی پاک و نیک که به یزدان (خدای) خود اعتقاد داشت، دوباره دستش را بر روی گاو مالید.
هوش مصنوعی: با نام خداوند، زردشت فرمود که آنچه در دل نهفته است را آشکار کن و از پنهان خارج ساز.
هوش مصنوعی: با شیر گاو که از پستانش به زمین ریخته، زن میزبان گفت: ای کسی که به دیگران کمک میکنی.
هوش مصنوعی: تو ظلم را به عنوان عدالت معرفی کردهای و اگر این هنر را نداشتی، هیچگاه نمیتوانستی چنین کاری کنی.
هوش مصنوعی: پس از آن، وی به کدخدای محل گفت که ظلم و ستم دوباره به شدت در این منطقه برقرار شده است.
هوش مصنوعی: با لبخند و آرامش باش، زیرا که خالق جهان بر ما رحمت آورده است.
هوش مصنوعی: هر کاری که انسان به خوبی و با تجربه انجام دهد، زن و مرد هر دو در آن کار مهارت پیدا میکنند.
هوش مصنوعی: مهمان به خانه نزدیک شد و آن آدم روشنفکر، غذا را از پشت سرش برداشته و کدخدا به او کمک میکند.
هوش مصنوعی: اگر او با محبت و خوبی به تو چیزی دهد، به راستی که آن چیز بسیار ارزشمند است. اما اگر او با ناپسندی به تو چیزی بدهد، ارزش آن چیز به شدت کاهش مییابد.
هوش مصنوعی: به خاطر آن شیر، با پادشاه به آرامی صحبت کرد و سپس این گفتار را با همسر مرد شجاع درمیان گذاشت.
هوش مصنوعی: این تازیانه را در مقابل درگاه بلند کن، جایی که گذر مردم است.
هوش مصنوعی: به بلندای در نگاه کن، شاخی نباید باشد که از باد آسیب ببیند.
هوش مصنوعی: از این پس، توجه کن تا ببینی چه زمانی از راه میرسد؛ با این تازیانه، به او نگاهی بینداز.
هوش مصنوعی: خداوند با شگفتی و دقت به جستجوی خانهای میپردازد، و شیب پر زرق و برق شاه که از درخت آویخته شده است، توجه او را به خود جلب میکند.
هوش مصنوعی: آن شخص مدتی چیزی را نگه میداشت و ناگهان سپاهی از راهی نامشخص ظاهر شد.
هوش مصنوعی: هر کسی که این تازیانه را به بهرامشاه بزند، مورد ستایش و تحسین قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: همه پیادهها به سمت شیب دراز رفتند و یکی یکی نماز خواندند.
هوش مصنوعی: زن و شو از همدیگر گفتند که هیچکس به این زیبایی و شکوهمندی جز پادشاه وجود ندارد و چنین چهرهای شایستهی مقام سلطنت است.
هوش مصنوعی: هر دو از روی شرم و خجالت به سرعت از مسیر پیاده به سمت شاه رفتند.
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ، لباس با شکوهی را بر تن کن، تو که صاحباختیار جهانی و بزرگترین مقام را میان موبدان داری.
هوش مصنوعی: در این بیت به این معناست که در کنار یک درویش، که ممکن است به لحاظ مالی و اجتماعی در وضع خوبی نباشد، مهمان نوازی از کسی که بیگناه و بیپناه است، پذیرایی میکند. در واقع، در اینجا تضاد وضعیتهای اجتماعی و اهمیت توجه به افراد آسیبپذیر مورد تأکید قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: شاه ما برای بندگی هم عذرخواهی کرد و به تحقیق و بررسی درباره ما پرداخت.
هوش مصنوعی: وقتی تو به این مکان مهمان آمدی، به این خانه و سرای بیچاره رسیدی.
هوش مصنوعی: بهرام به روزبه گفت: «این سرزمین و این منطقهی زیبا را به تو تقدیم کردم.»
هوش مصنوعی: همیشه به مهمانی دیگران نرو و در جمع آنها حضور نداشته باش. از میزبانی و پذیرایی دیگران نیز دوری کن.
هوش مصنوعی: او این را گفت و از آن خانه خندید و بر بالای پای باد نشسته است.
هوش مصنوعی: شهریار از آن ده بینوایان به کاخ گوهرنگار آمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.