زنان بسیلا همی دید شاه
به بالا چو سرو و به چهره چو ماه
فرع را به مستی یکی روز گفت
که باید که داری تو رازم نهفت
من اندر جهان تا زنان دیده ام
زنان بسیلا پسندیده ام
بتانند گویی ز کافور ناب
چکان از سر انگشت ایشان گلاب
ز خورشید روشن بی آهوترند
ز باغ دلارای نیکوترند
فرع چون سخن یافت از آتبین
بخندید و گفت ای شه پاکدین
به چشم تو دیدار این بی بنان
همی خوشتر آید ز دیگر زنان
اگر دختران جهاندار شاه
ببینی برآید به چشم تو ماه
بدو آتبین گفت کای رهنمون
نگویی مرا تا که چندند و چون
چنین داد پاسخ که سی دخترند
که هر یک ز خورشید روشنترند
به بالا چو سرو روانند و بس
به دیدارشان کس ندیده ست کس
ولیکن در ایشان یکی دختر است
که ایشان دگرسان و او دیگر است
جهان از فروغ رخش روشن است
سرای و شبستان از او گلشن است
به دیدار پیرایه ی نیکوی ست
به غمزه سرِمایه ی جادوی ست
خرامان چو در کاخ دیگر شود
دو گیسوش تا پای همبر شود
سرِ زلف او بر گشاید ز هم
همانا در آیدش زیر قدم
به نامش فرارنگ خوانند و شاه
به دیدار او خیزد از خوابگاه
اگر تو ببینی یکی چهر اوی
دو دیده نبرداری از مهر اوی
نخندد، وگر بازخندد به ناز
لبش را ستاره نماید نماز
خردْش از نکوی بسی بهتر است
چنان نیکوی را خرد در خور است
دو دیده گران دارد از بس خرد
خود از شرم جز در زمین ننگرد
زنان را هنر پارسایی و شرم
بخون کاو بسته نماند بحرم
فرع چون ز گفتار لب را ببست
دل آتبین داغ دختر بخست
به مغز اندرش مهر آتش فروخت
به یکباره شرم و خرد را بسوخت
دل اندر برِ او پریدن گرفت
شکیبایی از دل رمیدن گرفت
بدو گفت کای مایه ی راستی
بدین گفته اندوه من خواستی
چه بایست پرسیدن از تو سخن
که شد تازه بر من غمان کهن
ندیده هنوز آن نگاریده چهر
دلم گشت غرقه به دریای مهر
اگر راه بودی مرا اندکی
که دیده بر او برگمارم یکی
چنان دیدمی کایزد پاک داد
همه شهریاری به من باز داد
فرع گفت شاها تو دل شاد دار
روان را از انیدشه آزاد دار
که من باغ مهر تو بی خو کنم
به فرّ تو این کار نیکو کنم
اگر تو به گفتار من بگروی
ز تخمی که کاری برش بدروی
بدو آتبین گفت فرمان کنم
چه فرماییم تا همه آن کنم
تو را گفت، هر روز گستاخ وار
همی رفت باید برِ شهریار
سخن گفتن از دانش و راه و دین
که شاه جهان دوست دارد چنین
چو از دانشت یافت شاه آگهی
ز اندیشه گردد دل تو تهی
به پیوند چون با تو رای آورد
بسی نیکویها بجای آورد
تو را برگزیند ز فرزند خویش
کند شادمانت به پیوند خویش
وز آن پس به دستور پیغام ده
به گفتار شیرینش آرام ده
که زین دست در خسرو آویختم
ز بیگانه و خویش بگریختم
که جز تو به گیتی ندیدم پناه
که هم مهربانی و هم نیکخواه
همه هرچه بردم به نیکی گمان
ز تو یافتم شهریارا، همان
امیدی دگر ماندم پیش تو
که گردد رگ و خون من خویش تو
اگر راه یابم به پیوند شاه
رسد سوی گردون ز بختم کلاه
به یک دخترم شه گرامی کند
مرا بنده ی خویش و نامی کند
بدین خواستاری تو ای شاهزاد
نیاری ز نام فرارنگ یاد
که طیهور گردد به من بدگمان
ز کینه به من بر سر آرد زمان
بداند که این داستان نهفت
به نام و نشانش فرع با تو گفت
رخش را ز گفتار او آتبین
فراوان ببوسید و کرد آفرین
گر این آرزو گفت گردد تمام
برآرم به خورشید رخشانْت نام
چو فرّخ شود روزگارم به تو
ندارم دریغ آنچه دارم ز تو
وگر تاج من بازگردد به من
تو را برکشم زین همه انجمن
بدارم تو را پیش دیدار خویش
به گنج و به کشور کنم یار خویش
ببخشید آن شب قبا و کلاه
چو سرمست شد، شد سوی خوابگاه
ز مهر فرارنگ در دل شتاب
نه در مغز هوش و نه در دیده خواب
همه شب به دریای اندیشه بود
روانش زاندیشه چون بیشه بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاه زیبایی زنان را مشاهده میکند و به فرع، یکی از همراهانش، میگوید که او عاشق زنان است. فرع در پاسخ به او میگوید که در میان دختران شاه، یکی وجود دارد که از دیگران برتر است. این دختر به نام فرارنگ، زیبایی و جذابیتی دارد که همه را مجذوب خود میکند.
آتبین، دوست فرع، به او میگوید که باید به فکر چگونگی نزدیک شدن به شاه باشد تا بتواند فرارنگ را ببیند و او را به دست آورد. فرع به آتبین توصیه میکند که با دانش و فرهنگ خود توجه شاه را جلب کند.
آتبین به فرع میگوید که اگر در این مسیر موفق باشد، ممکن است به پیوندی با فرارنگ دست یابد و زندگی جدیدی را آغاز کند. او همچنین بر این نکته تأکید میکند که در این راه باید احتیاط کند تا راز عشقش فاش نشود.
در پایان، آتبین به شدت مورد حمایت و محبت زنان قرار میگیرد و قلبش پر از آرزو و عشق به فرارنگ میشود و تمام شب را به فکر او میگذارند.
هوش مصنوعی: شاه زنان زیادی را میدید که قد و قامتشان مانند سرو و چهرهشان مانند ماه بود.
هوش مصنوعی: در یک روز، فرع به مستی گفت که باید رازی از تو را در دل نگه داری.
هوش مصنوعی: من در این دنیا تا وقتی که زنان را دیدهام، بسیار از آنان خوشم آمده است.
هوش مصنوعی: بتانند، همچون شیرینی گلابی است که از کافور ناب چکانده میشود، از سر انگشت آنها به بیرون میریزد.
هوش مصنوعی: آفتاب جلا و روشنی بیشتری دارد و باغی که پر از گلهای زیباست، دلنشینتر و دلفریبتر است.
هوش مصنوعی: وقتی فرع، که به یک گفتگو مشغول بود، صحبت را از آتشین آغاز کرد و خندید، گفت: ای پادشاهی که پاک و با تقوا هستی.
هوش مصنوعی: دیدن این بینظیران در چشم تو به مراتب لذتبخشتر از دیدن دیگر زنان است.
هوش مصنوعی: اگر دختران شاهان جهان را ببینی، چهرهشان برای تو همچون ماه درخشان خواهد بود.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای راهنما، به من بگو چرا و تا کی باید در این مسیر ادامه دهم؟
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که سی دختر وجود دارند که هر یک از دیگری بیشتر درخشان و درخشانتر از خورشید هستند.
هوش مصنوعی: سروها به سمت بالا میروند و در دیدار آنها، کسی هرگز دیده نشده است.
هوش مصنوعی: اما در میان آنها، یک دختر وجود دارد که با بقیه تفاوت دارد و او خاص و منحصر به فرد است.
هوش مصنوعی: روشنی و زیبایی جهان به خاطر درخشش و پرتوهای اوست؛ به گونهای که خانهها و شبها به بهشت و گلستان تبدیل شدهاند.
هوش مصنوعی: دیدن زیباییهای ظریف و جذاب میتواند شامل جاذبهای سحرآمیز باشد که دل را میبرد و آدمی را مجذوب میکند.
هوش مصنوعی: وقتی با ناز و elegance وارد کاخ دیگری میشود، دو گیسوی او تا پایش میرسد و به زیبایی چهرهاش افزوده میشود.
هوش مصنوعی: موهای او وقتی در هم گشوده شوند، به راستی زیر پایش میافتند.
هوش مصنوعی: با نام او که به زیبایی معروف است، پادشاه از جای خوابش بر میخیزد تا او را ملاقات کند.
هوش مصنوعی: اگر تو چهرهی کسی را ببینی، ولی از محبت او غافل باشی، نشان میدهد که به درستی او را نمیشناسی.
هوش مصنوعی: اگر لبخند نزند، وقتی که دوباره بخندد، لبهایش چنان زیبا میشود که مثل ستاره درخشان به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: فهم و خرد انسان از زیبایی و نیکی بسیار ارزشمندتر است، زیرا این خرد است که به انسان توانایی درک و استفاده از نیکیها را میدهد.
هوش مصنوعی: چشمهای او به خاطر خرد و داناییاش آنقدر سنگین و باارزش است که از خجالت نمیتواند به جز زمین نگاه کند.
هوش مصنوعی: زنان باید هنری چون پرهیزکاری و حیا داشته باشند، زیرا کسی که در حرم و عفت خود را محافظت نمیکند، به خطر میافتد.
هوش مصنوعی: وقتی فرع (فرزند) از صحبت کردن زبانش را بسته، دل آتشین او داغ دختر را تحمل نمیکند.
هوش مصنوعی: درونش شعلهای از عشق زبانه میکشد و به یکباره هرگونه حیا و عقل را به آتش میکشد.
هوش مصنوعی: دل به عشق او پر از شوق و امید شد، و از آن طرف صبر و استقامت در دل جان گرفت.
هوش مصنوعی: او به او گفت که ای منبع راستی، به این گفتهات، اندوه من را خواستی.
هوش مصنوعی: باید از تو بپرسم چه موضوعی را باید بگویم، وقتی که غمهای قدیمی دوباره بر من تازگی پیدا کردهاند.
هوش مصنوعی: من هنوز آن محبوب را ندیدهام، اما دلم به شدت در عشق او غرق شده است.
هوش مصنوعی: اگر تو راهی برای رسیدن به من بودی، میخواستم به تو نگاهی بیندازم.
هوش مصنوعی: به گونهای دیدم که خدایی پاک، تمام فرمانروایی را دوباره به من بخشید.
هوش مصنوعی: فرع به شاه گفت: ای پادشاه، دل شاد داشته باش و روح خود را از غم رها کن.
هوش مصنوعی: من میخواهم که باغ عشق تو را با زیباییات آبیاری کنم و این کار را به بهترین شکل انجام دهم.
هوش مصنوعی: اگر به حرف من گوش دهی و از آن پیروی کنی، نتیجه خوبی به دست خواهی آورد و از زحمت خود بهرهمند خواهی شد.
هوش مصنوعی: به آتشبان گفت: "بگو چه دستوری دارم که تمام آن را اجرا کنم."
هوش مصنوعی: او هر روز با جسارت بسیار به سمت پادشاه میرفت.
هوش مصنوعی: گفتن درباره علم، راه و دین، مورد علاقهٔ پادشاه جهان است.
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه از دانش تو مطلع شود، دل تو از نگرانی و تفکر خالی خواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی که روابط و پیوندها برقرار شود، خوبیهای زیادی به وجود میآید و نمایان میشود.
هوش مصنوعی: او تو را از میان فرزندانش برمیگزیند و با پیوند خودش تو را شادمان میکند.
هوش مصنوعی: پس از آن، با فرمان پیامرسان، به وسیلهی سخنان شیرینش، او را آرام کن.
هوش مصنوعی: من از درد و رنجی که در این رابطه احساس کردهام، به بیگانگان و نزدیکانم پشت کردم و خود را از آنها دور کردم.
هوش مصنوعی: جز تو کسی را در این دنیا نمیشناسم که همدل و مهربان باشد و هم نیکوکار.
هوش مصنوعی: هر چیز خوبی که در زندگی به دست آوردهام، به خاطر تو، ای شاه، بوده است.
هوش مصنوعی: من امیدوارم که در کنار تو بمانم تا روح و جان من به تو نزدیکتر شود و به نوعی بخشی از تو شوم.
هوش مصنوعی: اگر به مقام و جایگاهی عالی برسم، توفیق و شانس من به اندازهای خواهد بود که به آسمان برسد و تاجی بر سر من گذاشته شود.
هوش مصنوعی: یک دختر از طرف شاه به من ارادت میورزد و من را به عنوان بنده خود میشناسد و به من نام و مقام میدهد.
هوش مصنوعی: ای شاهزاد، در این دلتنگی و آرزو، دیگر نیازی نیست که یاد و نام فرارنگ را به زبان بیاوری.
هوش مصنوعی: کسی که به من بدگمان است و از کینه در دل دارد، در زمان مناسب به من آسیب میزند.
هوش مصنوعی: او باید بداند که این ماجرا نهفته است و نام و نشانی که دارد، اصلیتر از آن چیزی است که تو به او گفتهای.
هوش مصنوعی: رخش به خاطر سخنان او بارها او را بوسید و برایش دعا کرد.
هوش مصنوعی: اگر این آرزو برآورده شود، نامت را به خورشید درخشان میزنم.
هوش مصنوعی: وقتی روزگارم خوش و خوشبخت شود، هیچ چیز از آنچه دارم برای تو دریغ نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: اگر تاج مرا دوباره به من برگردانی، از این همه جمعیت تو را بر میدارم و به مقام بلندتری میرسانم.
هوش مصنوعی: من تو را در کنار خودم میخواهم و میخواهم که به ثروت و سرزمینم تو را به عنوان یار و همدم بپذیرم.
هوش مصنوعی: در آن شب که خوشحال و سرمست بودم، لباس و کلاهم را به کناری گذاشتم و به سمت محل خوابم رفتم.
هوش مصنوعی: از عشق رنگارنگ در دل به تندی فرار کن، نه در عقل و فکر و نه در خواب و خوابآلودگی.
هوش مصنوعی: او در طول شب در افکارش غرق بود و ذهنش پر از اندیشههایی بود که به اندازه یک جنگل گسترده و انبوه بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.