گنجور

حاشیه‌ها

ناصر اکبری در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲ - قصهٔ خورندگان پیل‌بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح:

با درود 

استاد زرین کوب در کتاب جستجو در تصوف ایران ص ۲۸۳ بیت ( سوی شام است این نشان و این خبر _ در ره قدس اش ببینی در گذر)  را اشاره به مسافرت حضرت مولانا به دمشق و مسافرت به حدود قدس می دانند که بعد از رحلت پدر رخ داده و گویا در همان سفر هم طبق برخی از روایات با محی الدین عربی در دمشق دیداری داشته است 

سهراب بناوند در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ غبار همدانی » لیلی و مجنون:

بسیاری از ابیات توسط هوش مصنوعی به غلط معنی شده است مثلا بیت چنان بگریست کاندر کوه بگذشت،،،،،سرشک لیلی از زانوی مجنون

معنی بیت اینست که لیلی درغم مجنون چنان گریه کرد که اشکهای او از زانوی مجنون درکوه هم بالاتر رفت اشاره به اینکه اشکهای لیلی سیلی به راه انداخت واین سیل آنقدر ارتفاع گرفت که حتی نزدیک بود مجنوو را که در کوه بود غرق کند

برگ بی برگی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۵ در پاسخ به .فصیحی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:

 درود بر شما

سفید در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۲۰ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست وچهارم - شخصی درآمد فرمود که محبوب است:

 

زین‌گونه که تو محرم اسرار نه‌ای

می‌پنداری که دیگران نیز نیند...!

 

 

ن م در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۱۹ دربارهٔ حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۷:

وَسِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّیٰ إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا» (زمر، ۷۳)
در کتاب کامل الزیارات ذیل این آیه شریفه روایتی وارد شده که می‌فرماید محبین سیدالشهدا(ع) در عرصه قیامت چنان محو جمال محبوبند که وقتی به آنها خطاب می‌شود که درهای بهشت باز شده؛ بیایید! آنها می‌گویند که ما نمی‌خواهیم بیایم! ما حسینمان را با بهشت عوض نمی‌کنیم!
تو طوبی و ما و قامت یار...

احمد اسدی در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

در چینِ طرهٔ تو دل بی حِفاظِ من

هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد

 

عبارت " دلِ بی حفاظ" در نگاه اول کمی ناشنیده و مهجور به نظر می رسد. شاید عبارت‌هایی مثل "دلِ بی قرار" و "دلِ بی پناه" برایمان آشناتر باشند.

 

در لغتنامه دهخدا، کلمه "حفاظ" اضافه بر معنای پناه، نگهداری، مانع و معانی مشابه اینها، معنای عفاف، پرهیزگاری، خویشتن داری و مستوری هم می دهد.

 

مرنج حافظ و از دلبر‌ان حِفاظ مجوی

گناه باغ چه باشد چو این گیاه نَرُست

 

در این غزل حافظ گویی " دل بی حفاظ" را در معنای "دل بی قید و بند" به کار برده و دقیقا همان را منظور داشته که در این بیت:

 

تا دلِ هرزه گردِ من رفت به چینِ زلف تو

زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمی کند.

 

و نگاهی دوباره به بیت موضوع صحبت ما:

 

در چینِ طرهٔ تو دل بی حِفاظِ من

هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد

 

در هر دو بیت حافظ می گوید که دل او پیش از این ،به قول خودش، "هر جایی" بوده است.

 

دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی

که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود

 

 اما از وقتی در حلقه زلف معشوق گرفتار شده است، دیگر یاد دوران قبل از به بند افتادن نمی‌کند و میلی نیز به آن ندارد. هر چند بدیهی است که دل حافظ در حلقه زلف یار " بی پناه" نیز هست. لذا به نظر میرسد حافظ واژه " بی حفاظ" را به کار برده است که هر دو معنا را به شنونده منتقل کند.

 

از سوی دیگر، زیبایی استفاده از کلمه "چین" در این است که هم به حلقه زلف نگار اشاره دارد که دل او در آن گرفتار است، و هم به کشور چین. دراز بودن زلف یار هم بیانگر سفر طولانی به کشور چین است که دل حافظ پس از آن سفر و در بند شدن به حلقه زلف یار دیگر به وطن باز نگشته و از آن یادی نمی کند.

 

 اگر با نگاه طنازی کلمه "حفاظ" را به معنای "مراقب" تلقی کنیم آنگاه با کلمه ی " حافظ" هم مترادف میشود. آیا "دلِ بی حافظ" می تواند اضافه بر مضامین بالا، مورد نظر " حافظِ بی دل" بوده باشد؟ نمی‌دانم. شاید. هر چند وقتی به مصراع 

 

مرنج حافظ و از دلبر‌ان حِفاظ مجوی

 

و واج آرایی آن می اندیشم گمان میکنم که شاعر نازک اندیش ما، جناس " حافظ" و "حفاظ" را هم مورد نظر داشته است.

امین مروتی در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

شرح غزل شمارهٔ ۹ (من از کجا پند از کجا)

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)

 

محمدامین مروتی

 

در این غزل مولانا از شوریدگی خود سخن می گوید.

 

من از کجا پند از کجا، باده بگردان ساقیا

آن جام جان افزای را، برریز بر جان ساقیا

عاشق پندپذیر نیست بلکه می خواهد شوریدگی و مستی اش افزون گردد. لذا ساقی(خدا یا پیر) را به یاری می خواند.

 

بر دست من نِه جام جان، ای دستگیر عاشقان

دور از لب بیگانگان، پیش آر پنهان ساقیا

دستم را بگیر و می ام ده. اما مگذار نامحرمان بدانند و به آنان منوشان.

 

نانی بده نان خواره را، آن طامع بیچاره را

آن عاشق نانباره را، کنجی بخسبان ساقیا

کسانی که به طلب نان امده اند و نه عشق، لقمه ای ده و بخوابان تا مزاحم مان نشوند.

 

ای جانِ جانِ جانِ جان، ما نامدیم از بهر نان

برجَه گدارویی مکن، در بزم سلطان ساقیا

اما من برای نن نیامده ام. برای جان آمده ام. خساست را کنار بنه و شاهانه بخشش و عطا کن.

 

اول بگیر آن جام مِه، بر کفهٔ آن پیر نِه

چون مست گردد پیرِ ده، رو سوی مستان ساقیا

اول بزرگ مجلس را مست کن و سپس دیگر مستان را بنوشان.

 

رو سخت کن ای مرتجا، مست از کجا شرم از کجا

ور شرم داری، یک قدح بر شرم، افشان ساقیا

ای مایه امید! خجالت نکش و شرم را هم مست کن تا شرمگین نباشد و او هم سخت رو گردد.

 

برخیز ای ساقی بیا، ای دشمن شرم و حیا

تا بخت ما خندان شود، پیش آی خندان ساقیا

پس بدون حیا و شرم، حال ما را خوش کن.

 

13 بهمن 1403

رضا از کرمان در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۰ در پاسخ به برمک دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:

من چنین قصدی نداشتم وکسی را هم بیسواد نخواندم ولی از شما که سعدی خوانده اید  اینگونه نوشتن انتظار نیست دانستن و بکارگیری ادبیات به ادعا نیست عزیزم به ادبه  

بنده به نوبه خودم ادعایی ندارم اینجایم که بیاموزم ولی نه هرچیزی را، از هر کسی

شاد باشی

ابوالقاسم افشاری در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳:

گدای گلشن عرفان را به صحرا چه حاجت است ،     

 

چون گلستان عارفان هست بباغ اغنیا چه حاجت است .

 

اسباب و مُلک وجان سراسر از آن توست ،

 

اهدا در بهای وصل خانمان را چه حاجت است .

 

بس بار محنت که کشیدم ز دست میراب روزگار،

 

با جویبار سرشکم به آب دریا چه حاجت است .

 

قاضی الحاجات که حاجت حاجتمدان استجاب کند ،

 

نیازمند ارباب دفع بلا را تمنّا چه حاجت است .

 

مکتب عرفاست قاسم معارف حق و کانون اهل شناخت ،

 

ره یافته را سپس به کعبه و کلیسا چه حاجت است .              (ذرّه)

حمید زارعیِ مرودشت در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۵ در پاسخ به ایلیا محمدی دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸:

درود بر شما. تصحیح دکتر انصاری بهترین تصحیح است. در آن زمان که این حاشیه را نوشتم به این تصحیح بی‌نظیر دسترسی نداشتم. و بعدها که به دستم رسید حقیقتا در مقابل ظرافت این استاد در تصحیح دیوان عرفی متحیر ماندم. قطعا پیشنهاد استاد انصاری ازجح است. ممنون از شما بابت تذکر 🌹

برمک در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:

هشدار تا نیفکندت پیروی دیو
در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری

آهسته رو که بر سر بسیار مردم است

این جرم خاک را که تو امروز بر سری

آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت

دیگر که چشم دارد از او مهر مادری؟

ور صد هزار عذر بخواهی گناه را

مر شوی کرده را نبود زیبِ دختری

 

 

ع.ر.گوهر در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸۷:

هر چه حضرت خداوندمتعال کمال ملت و الدین مولانا جلال الدین در وصف خویش در مقدمه مثنوی فرموده اند خرد را به سمتی میکشاند که دیدار با جناب شمس پله ای برای عروج ایشان بوده و اگر عشق بازی با جناب شمس فرموده اند نه از اثر دلدادگی که در تجلی حقیقت در جناب شمس بوده است و به واقع حقیقت را ستوده اند .
ع.ر. گوهر

 

هستی سعیدی در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

با عرض سلام و وقت بخیر

معنی هایی که با هوش مصنوعی در سایت گذاشته میشه با معنی اصلی شعر فاصله زیادی دارند ممنون میشم معنی درست و صحیح شعر رو هم قرار بدید 

برمک در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۴۱ در پاسخ به احمد خرم‌آبادی‌زاد دربارهٔ شمس مغربی » فهلویات » شمارهٔ ۹:

 واژگرد(ابدال) د/ر  در پهلوی بسیار رخ دهد  و  در پهلوی اذری  و همچنین تالشان و همچنین  پهلوی ارانی و همچنین نزد کردان زازا و همچنین در بخشی از خراسان و همچنین   نزد ارمن   انجام میشود  مانند بغداد/ بغرات  یا سده/سره
 زادوک/زاروک . اسپندیاد/اسفندیار

همچنین واژگرد  د/ل نیز بسیار در پارسی رواج دارد

در پارسی هیچ   حرفی به اندازه د   نمیگردد  د /ر/ ل  و همچنین د/ذ/ز/ج و همچنین د/ی
 و همچنین د/گ  و همچنین د/ه میبینیم

برمک در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۲۲ در پاسخ به nabavar دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:

از من بگوی عالِم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری

به عالم تفسیر گوی بگوی اگر عمل نکنی مفسری نادان  هستی
  درباره عالم تفسیرگوی داوری نکرده و نگفته  کارش تنها حرف است .

برمک در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۹ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:

شما گمان میکنید همه کسانی که سعدی میخوانند بی سوادند  که ندانند فضیح چیست ؟ برادر من وازه  فضیح در این بیت  هیچ جایی ندارد  به هیچ  عنوان  -  با سیاق کلام جور نیست

برمک در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۷ در پاسخ به یاسان دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:

شعر ناشناس ترین  مردم جهان  دین ورزان نا اگاهند
 فردا فصیح باشی اگر عذری بگستری




اگر اندکی به زبان اشنا باشید میدانید که به هیچ گونه فضیح در این سروده جای ندارد
 میگوید امروز به فصاحت  خود مینازی  مناز   فردا  فصیح باشی اگر  بتوانی  عذری بگویی
 ان واژه که به معنی رسوا است   مفضوح  است و نه فضیح   که هیچ کدام در این  بیت نمیتواند  بنشیند و از نگاه معنایی نادرست است

برمک در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۳ در پاسخ به یاسان دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:

 

امروزه غرّه‌ای به فصاحت؛ که در حدیث

هر نکته را هزار دلایل بیاوری

فردا فصیح باشی در موقف حساب

گر علتی بگویی و عذری بگستری


اگر اندکی به زبان اشنا باشید میدانید که به هیچ گونه فضیح در این سروده جای ندارد
 نخست انکه میگوید امروز به فصاحت  خود مینازی  مناز   فردا  فصیح باشی اگر  بتوانی  عذری بگویی

- انکس که  بتواند فردا روز رستاخیز  عذری بگسترد که دیگر  مفضوح  نیست    دیگر انکه  فضیح یعنی رسواگر  چگونه   فردا روز رستاخیز رسواگر باشد

برمک در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:

هشدار تا نیفکندت پیروی دیو

در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری

پرویز شیخی در ‫۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۵ در پاسخ به بابک چندم دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۸:

دوست محترم سخنان شما فقط از روی تقلید است والا من برای یک به یک گفته ها چندین سند و دلیل دارم

پس قبل از سخنان کلی و بی دلیل و تقلیدی که زدی شایسته بود  در مورد هر چیزی سوال میکردی

۱
۱۳۱
۱۳۲
۱۳۳
۱۳۴
۱۳۵
۵۴۶۲