شبی از جمله شبهای بهاری
سعادت رخ نمود و بخت یاری
شده شب روشن از مهتاب چون روز
قدح برداشته ماهِ شبافروز
در آن مهتاب روشنتر ز خورشید
شده باده روان در سایهٔ بید
صفیر مرغ و نوشانوش ساقی
ز دلها برده اندوه فراقی
شمامه با شمایل راز میگفت
صبا تفسیر آیت باز میگفت
سهیسروی روان بر هر کناری
ز هر سروی، شکفته نوبهاری
یکی بر جای ساغر دف گرفته
یکی گلابدان بر کف گرفته
چو دوری چند رفت از جام نوشین
گران شد هر سری از خواب دوشین
حریفان از نشستن مست گشتند
به رفتن با مَلِک همدست گشتند
خمار ساقیان افتاده در تاب
دماغ مطربان پیچیده در خواب
مهیا مجلسی بیگرد اغیار
بنامیزد گلی بیزحمت خار
شه از راه شکیبایی گذر کرد
شکار آرزو را تنگتر کرد
سر زلفِ گرهگیرِ دلآرام
بهدست آورد و رست از دست ایام
لبش بوسید و گفت ای من غلامت
بده دانه که مرغ آمد به دامت
هر آنچ از عمر پیشین رفت گو رو
کنون روز از نوست و روزی از نو
من و تو، جز من و تو کیست اینجا؟
حذر کردن نگویی چیست اینجا؟
یکی ساعت من دلسوز را باش
اگر روزی بُدی امروز را باش
بسان میوهدارِ نابرومند
امید ما و تقصیر تو تا چند؟
اگر خود پولی از سنگ کبود است
چو بیآب است پل زان سوی رود است
سگ قصاب را در پهلوی میش
جگر باشد و لیک از پهلوی خویش
بسا ابرا که بندد کله مشک
به عشوه باغِ دهقان را کند خشک
بسا شورهزمین کز آبناکی
دهان تشنگان را کرد خاکی
چه باید زهر در جامی نهادن؟
ز شیرینی بر او نامی نهادن؟
به تَرکِ لؤلؤیِ تَر چون توان گفت؟
که لؤلؤ را به تَرّی بهْ توان سُفت
بره در شیرمستی خورد باید
که چون پخته شود گرگش رباید
کبوتربچه چون آید به پرواز
ز چنگ شه فتد در چنگل باز
به سرپنجه مشو چون شیر سرمست
که ما را پنجهٔ شیرافکنی هست
گوزن کوه اگر گردنفراز است
کمند چاره را بازو دراز است
گر آهوی بیابان گرمخیز است
سگان شاه را تک تیز نیز است
مزن چندین گره بر زلف و خالت
زکاتی دِه قضاگردانِ مالت
چو بازرگان صد خروار قندی
چه باشد گر به تنگی در نبندی؟
چو نیل خویش را یابی خریدار
اگر در نیل باشی باز کن بار
شکرپاسخ به لطف آواز دادش
جوابی چون طبرزد باز دادش
که فرخ ناید از چون من غباری
که همتختی کند با تاجداری
خر خود را چنان چابک نبینم
که با تازیسواری برنشینم
نیام چندان شگرف اندر سواری
که آرم پای با شیرِ شکاری
اگر نازی کنم مقصودم آن است
که در گرمی شکر خوردن زیان است
چو زین گرمی برآساییم یک چند
مرا شکر مبارک، شاه را قند
وزین پس بر عقیق الماس میداشت
زمرد را به افعی پاس میداشت
سرش گر سرکشی را رهنمون بود
تقاضای دلش یارب که چون بود
شده از سرخرویی تیز چون خار
خوشا خاری که آرد سرخگل بار
به هر مویی که تندی داشت چون شیر
هزاران موی قاقم داشت در زیر
کمان ابرواَش گر شد گرهگیر
کرشمه بر هدف میراند چون تیر
سنان در غمزه کآمد نوبت جنگ
به هر جنگی درش صد آشتی رنگ
نمک در خنده کاین لب را مکن ریش
به هر لفظِ «مکن» در صد بکن، بیش
قصب بر رخ که گر نوشم نهان است
بناگوشم به خرده در میان است
ازین سو حلقهٔ لب کرده خاموش
ز دیگر سو نهاده حلقه در گوش
به چشمی ناز بیاندازه میکرد
به دیگر چشم عذری تازه میکرد
چو سر پیچید، گیسو مجلس آراست
چو رخ گرداند، گردن عذر آن خواست
چو خسرو را به خواهش گرمدل یافت
مروّت را در آن بازی خجل یافت
نمود اندر هزیمت شاه را پشت
به گوگردِ سفید آتش همی کُشت
بدان پشتی چو پشتش ماند واپس
که روی شاه پشتیوان من بس
غلط گفتم نمودش تختهٔ عاج
که شه را نیز باید تخت با تاج
حساب دیگر آن بودش در این کوی
که پشتم نیز محراب است چون روی
دگر وجه آن که گر وجهی شد از دست
از آن روشنترم وجهی دگر هست
چه خوش نازی است ناز خوبرویان
ز دیده رانده را در دیده جویان
به چشمی طیرگی کردن که برخیز
به دیگر چشم دل دادن که مگریز
به صد جان ارزد آن رغبت که جانان
«نخواهم» گوید و خواهد به صد جان
چو خسرو دید کآن ماه نیازی
نخواهد کردن او را چارهسازی
به گستاخی درآمد کاِی دلآرام
گواژه چند خواهی زد؟ بیارام
چو مِی خوردی و می دادی به من بار
چرا باید که من مستم تو هشیار؟
به هشیاری مشو با من، که مستی
چو من بیدل نهای؟ حقا که هستی
تو را این کبک بشکستن چه سود است؟
که باز عشق کبکت را ربوده است
و گر خواهی که در دل راز پوشی
شکیبت باد تا با دل بکوشی
تو نیز اندر هزیمت بوق میزن
ز چاهی خیمه بر عیوق میزن
درین سودا که با شمشیر تیز است
صلاح گردنافرازان گریز است
تو خود دانی که در شمشیربازی
هلاک سر بود گردنفرازی
دلت گرچه به دلداری نکوشد
بگو تا عشوه رنگی میفروشد
بگوید دوستم ور خود نباشد
مرا نیک افتد او را بد نباشد
بسی فال از سر بازیچه برخاست
چو اختر میگذشت آن فال شد راست
چه نیکو فال زد صاحب معانی
که خود را فال نیکو زن چو دانی
بد آید فال، چون باشی بداندیش
چو گفتی «نیک» نیک آید فراپیش
مرا از لعل تو بوسی تمام است
حلالم کن که آن نیزم حرام است
و گر خواهی که لب زین نیز دوزم
بدین گرمی نه کان گاهی بسوزم
از آن ترسم که فردا رخ خراشی
که چون من عاشقی را کشته باشی
تو را هم خون من دامن بگیرد
که خون عاشقان هرگز نمیرد
گرفتم، رای دمسازی نداری
به بوسی هم سر بازی نداری؟
ندارم زَهرهٔ بوس لبانت
چه بوسم؟ آستین یا آستانت؟
نگویم بوسه را میری به من دِه
لبت را چاشنیگیری به من دِه
بده یک بوسه تا دَه واستانی
ازین بهْ چون بود بازارگانی؟!
چو بازرگان صد خروار قندی
به ار با من به قندی در نبندی
چو بگشایی گشاید بند بر تو
فرو بندی، فرو بندند بر تو
چو سقا آب چشمه بیش ریزد
ز چشمه کآب خیزد بیش خیزد
در آغوشت کشم چون آب در میغ
مرا جانی تو، با جان چون زنم تیغ؟
سر زلف تو چون هندوی ناپاک
به روز پاک رختم را بَرَد پاک
به دزدی هندویت را گر نگیرم
چو هندو دزد ِ نافرمانپذیرم
اگر چه دزد با صد دهره باشد
چو بانگش بر زنی بیزَهره باشد
نبُرّد دزد هندو را کسی دست
که با دزدی جوانمردیش هم هست
کمند زلف خود در گردنم بند
به صید لاغر امشب باش خرسند
تو دلخر باش تا من جان فروشم
تو ساقی باش تا من باده نوشم
شب وصلت لبی پرخنده دارم
چراغ آشنایی زنده دارم
حساب حلقه خواهد کرد گوشم
تو میخر بنده تا من میفروشم
شمار بوسه خواهد بود کارم
تو میده بوسه تا من میشمارم
بیا تا از در دولت درآییم
چو دولت خوش بر آمد خوش برآییم
یک امشب تازه داریم این نفس را
که بر فردا ولایت نیست کس را
به نقدْ امشب چو با هم سازگاریم
نظر بر نسیهٔ فردا چه داریم؟
مکن بازی بدان زلف شکنگیر
به من بازی کن امشب دستِ من گیر
به جان آمد دلم، درمانِ من ساز
کنارِ خود حصارِ جان من ساز
ز جان شیرینتری ای چشمهٔ نوش
سزد گر گیرمت چون جان در آغوش
چو شکر گر لبت بوسم و گر پای
همه شیرینتر آید جایت از جای
همه تن در تو شیرینی نهفتند
به کم کاری تو را شیرین نگفتند
درین شادی به، ار غمگین نباشی
نه شیرین باشی، ار شیرین نباشی
شکرلب گفت از این زنهارخواری
پشیمان شو مکن بیزینهاری
که شه را بَد بوَد زنهار خوردن
بد آمد در جهان بد کار کردن
مجوی آبی که آبم را بریزد
مخواه آن کام کز من برنخیزد
کزین مقصود بیمقصود گردم
تو آتش گَشتهای من عود گردم
مرا بیعشق، دل خود مهربان بود
چو عشق آمد، فسرده چون توان بود؟
گر از بازار عشق اندازه گیرم
به تو هر دم نشاطی تازه گیرم
ولیکن نرد با خود باخت نتوان
همیشه با خوشی درساخت نتوان
جهان نیمی ز بهر شادکامی است
دگر نیمه ز بهر نیکنامی است
چه باید طبع را بَدرام کردن؟
دو نیکو نام را بدنام کردن
همان بهتر که از خود شرم داریم
بدین شرم از خدا آزَرم داریم
زن افکندن نباشد مردرایی
خودافکن باش اگر مردی نمایی
کسی کافکند خود را، بر سر آمد
خودافکن با همه عالم برآمد
من آن شیرین درخت ِ آبدارم
که هم حلوا و هم جُلّاب دارم
نخست از من قناعت کن به جلّاب
که حلوا هم تو خواهیخورد، مَشتاب
به اول شربت از حلوا میندیش
که حلوا پس بود، جُلاب در پیش
چو ما را قند و شکر در دهان هست
به خوزستان چه باید در زدن دست؟
زلال آب چندانی بود خوش
کز او بِتْوان نشانْد آشوبِ آتش
چو آب از سرگذشت آید زیانی
و گر خود باشد آب زندگانی
گر این دل چون تو جانان را نخواهد
دلی باشد که او جان را نخواهد
ولی تب کرده را حلوا چشیدن
نَیَرزد سالها صفرا کشیدن
بسا بیمار کز بسیار خواری
بمانَد سال و مه در رنج و زاری
اگر چه طبع جوید میوهٔ تَر
اگر چه میل دارد دل به شِکّر
ملک چون دید کاو در کار خام است
زبانش توسن است و طبع رام است
به لابه گفت کاِی ماه جهانتاب
عتاب دوستان ناز است، برتاب
صواب آید روا داری پسندی؟
که وقت دستگیری دست بندی؟
دویدم تا به تو دستی در آرم
به دست آرم تو را، دستی برآرم
چو میبینم کنون زلفت مرا بست
تو در دست آمدی من رفتم از دست
نگویم در وفا سوگند بشکن
خمارم را به بوسی چند بشکن
اسیری را به وعده شاد میکن
مبارک مردهای آزاد میکن
ز باغِ وصل، پُر گل کن کنارم
چو دانی کز فراقت بر چه خارم
مگر زان گل، گلابآلود گردم
به بوی از گلستان خشنود گردم
تو سرمست و سر زلف تو در دست
اگر خوشدل نشینم جای آن هست
چو با تو مِی خورم چون کش نباشم؟
تو را بینم چرا دلخوش نباشم؟
کمر زرین بود چون با تو بندم
دهن شیرین شود چون با تو خندم
گر از من میبری چون مهره از مار
من از گل باز میمانم تو از خار
گر از درد سر من میشوی فرد
من از سر دور میمانم تو از درد
جگر خور کز تو بهْ یاری ندارم
ز تو خوشتر جگرخواری ندارم
مرا گر روی تو دلکش نباشد
دلم باشد ولیکن خوش نباشد
اگر دیده شود بر تو بَدَل گیر
بوَد در دیده خس، لیکن به تصغیر
و گر جان گردد از رویت عنانتاب
بود جان را عروسی لیک در خواب
عتابی گر بود ما را ازین پس
میانجی در میانه، موی تو بس
فلک چون جام یاقوتین روان کرد
ز جرعه خاک را یاقوتسان کرد
ملک برخاست جام باده در دست
هنوز از بادهٔ دوشینه سرمست
همان سودا گرفته دامنش را
همان آتش رسیده خرمنش را
هوای گرم بود و آتشِ تیز
نمیکرد از گیاه خشک پرهیز
گرفت آن نارپِستان را چنان سخت
که دیبا را فرو بندند بر تخت
بسی کوشید شیرین تا به صد زور
قضای شیر گشت از پهلوی گور
ملک را گرم دید از بیقراری
مکن گفتا بدینسان گرمکاری
چه باید خویشتن را گرم کردن؟
مرا در روی خود بیشرم کردن؟
چو تو گرمی کنی نیکو نباشد
گلی کو گرم شد خوشبو نباشد
چو باشد گفتگوی خواجه بسیار
به گستاخی پدید آید پرستار
به گفتن با پرستاران چه کوشی؟
سیاست باید اینجا یا خموشی
ستور پادشاهی تا بود لنگ
به دشواری مراد آید فراچنگ
چو روز بینوایی بر سر آید
مرادت خود به زور از در درآید
نباشد هیچ هشیاری در آن مست
که غُل بر پای دارد جامْ در دست
تو دولت جو که من خود هستم اینک
به دست آر آن که من در دستم اینک
نخواهم نقش بیدولت نمودن
من و دولت به هم خواهیم بودن
ز دولت دوستی جان بر تو ریزم
نیم دشمن که از دولت گریزم
طرب کن چون در دولت گشادی
مخور غم چون به روز نیک زادی
نخست اقبال و آنگه کام جستن
نشاید گنجِ بیآرام جستن
به صبری میتوان کامی خریدن
به آرامی دلآرامی خریدن
زبان آنگه سخن، چشم آنگهی نور
نخست انگور و آنگه آب انگور
به گرمی کار عاقل بهْ نگردد
به تکدانی که بز فربه نگردد
درین آوارگی ناید برومند
که سازم با مراد شاه پیوند
اگر با تو بهیاری سر درآرم
من آن یارم که از کارت برآرم
تو مُلک پادشاهی را بهدست آر
که من باشم اگر دولت بود یار
گرت با من خوش آید آشنایی
همیترسم که از شاهی برآیی
و گر خواهی به شاهی باز پیوست
دریغا من که باشم رفته از دست
جهان در نسل تو ملکی قدیم است
بهدست دیگران عیبی عظیم است
جهان آن کس برد کاو برشتابد
جهانگیری توقف برنتابد
همه چیزی ز روی کدخدایی
سکون برتابد الا پادشایی
اگر در پادشاهی بنگری تیز
سبق بُرده است از عزم سبکخیز
جوانی داری و شیری و شاهی
سری و با سری صاحب کلاهی
ولایت را ز فتنه پای بگشای
یکی ره دستبرد خویش بنمای
بدین هندو که رختت را گرفته است
به تُرکی تاج و تختت را گرفته است
به تیغ آزرده کن ترکیب جسمش
مگر باطل کنی ساز طلسمش
که دست خسروان در جستن کام
گَهی با تیغ باید گاه با جام
ز تو یک تیغ تنها بر گرفتن
ز شش حد جهان لشگر گرفتن
کمر بندد فلک در جنگ با تو
دراندازد به دشمن سنگ با تو
مرا نیز ار بود دستی نمایم
وگرنه در دعا دستی گشایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف شب بهاری و شوق و حظی میپردازد که در فضایی با حضور معشوق و مینوشی به وجود میآید. در این شب زیبا، با مهتاب و باغهای پر گل، حاضران در حال مستی و شادی هستند. شاعر به زیباییهای معشوق خود و لحظات عاشقانه اشاره کرده و از حسرتها و دوریها میگوید. او به عشق و لذتی اشاره میکند که همواره باید در لحظه حاضر زندگی کرد و به آینده فکر نکرد. در کنار این توصیفهای زیبا، نکاتی از زندگی، عشق و خوشیها و اندوهها نیز منتقل میشود. این شعر به آرامش و خوشی در کنار عشق میپردازد و بر اهمیت زندگی در لحظه تأکید میکند.
هوش مصنوعی: شبی از شبهای زیبا و دلانگیز بهاری پیش آمد که در آن اتفاقات خوب و خوشایندی رخ داد و شانس به یاری من آمد.
هوش مصنوعی: شب به قدری روشن است که مانند روز به نظر میرسد، انگار جامی در دست ماه است که نورش را به شب میبخشد.
هوش مصنوعی: در شب روشن مهتاب، بادهای روان در زیر سایه درخت بید جریان دارد که از خورشید نیز درخشانتر به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: صدای خوش مرغ و شیرینیهای می را ساقی به قدری لذتبخش است که غم جدایی را از دلها برمیدارد.
دستنبو با چهره راز میگفت و صبا معنای این نکته را باز میگفت!
در هر گوشهای سروقامتی بود و هر سرو، خود بهاری شکفته. (کنار بهمعنی لبجویبار نیز هست)
یکی مست شده و دف میزد و دیگری (از گرمی رقص یا مستی) گلابدان بر دست گرفته بود
هوش مصنوعی: هرچه فاصلهت از خوشیها بیشتر شود، ارزش و لذت آنها در نظر هرکس بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: رقیبان از نشستن سرمست شدند و در رفتن با پادشاه همقسم شدند.
هوش مصنوعی: نخی که نوشیدنیهای خوشطعم ساقیها را به خواب برده و موزیسینها را در حالت خواب و آرامش فرو برده است.
بنامیزد: چشم بد دور، که در زمان تحسین چیزی میگویند. گفتهشده که «بهنامایزد» است. گفتن «نام خدا» برای دور کردن چشم بد در هنگام تحسین چیزی یا کسی.
هوش مصنوعی: شاه با صبر و تحمل خود، به هدفی که در سر داشت نزدیکتر شد و آرزوهایش را دقیقتر و مشخصتر کرد.
هوش مصنوعی: موهای پیچیده و زیبا که آرامشبخش دل است، در دست آمد و از گزند روزگار رهایی یافته است.
هوش مصنوعی: او لبانش را بوسید و گفت: ای معشوقهام، به من عطا کن که تو کنیز تو هستم و در انتظار توام. مرغ عشق به دام تو آمده است.
هوش مصنوعی: هر چیز که در گذشته اتفاق افتاده، فراموش کن و به زندگی جدید امروز بپرداز. هر روز یک شروع تازه است.
هوش مصنوعی: من و تو تنها کسانی هستیم که در اینجا حضور داریم. مراقب باش که نگو چه چیزی در اینجا وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر زمانی دلسوزی بودی، امروز هم دلت را به حال من بسوزان.
چرا بسان میوهدار نابرومند تقصیر میورزی؟ («میوهدارِ نابرومند» کنایه است از دختری که درخت قامتش میوه دارد و کسی به خواستگاریش میرود ولی والدینش با عذر نابرومند و نابالغ بودنش پاسخ رد میدهند.)
هوش مصنوعی: اگر خود سنگی از جنس کبود و با ارزشی باشد، بدون آب و زندگی فایدهای ندارد و مانند پلی است که از آن سوی رود به آن سو نمیتوان رفت.
سگ قصاب، جگرِ خود و حسرت میخورد نه از جگرهای نزدیکش.
چه بسا ابری که سیاه است و دهقان به امید بارشش باغ را آبیاری نمیکند اما نمیبارد و باغ دهقان خشک میشود (ابر سیاه معمولا مرطوب است و باران دارد. کِلّه به معنی پردهای نازکاست که جهت پوشاندن یا آرایش درون خیمه یا بر کجاوه و هودج و یا جلوهگاه عروس میبندند و شاید «کله مشک» نوعی بوده که خوشعطر میکردهاند. مشک یا نافه آهو در کنایه به معنی موی سیاه محبوب نیز هست. اگر کُله خوانده شود به معنای دستار سیاه خواهد بود)
هوش مصنوعی: بسیاری از زمینهای شورهزاری وجود دارند که به واسطهی آبهای زلال و خالص، دهان تشنگان را خشک و در نهایت به خاک تبدیل میکنند.
هوش مصنوعی: چطور میتوان زهر را در جامی ریخت؟ آیا نامی از شیرینی بر آن گذاشت؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوان دربارهی مروارید نرم و لطیف صحبت کرد؟ زیرا برای برداشت مروارید نیاز به لطافت و دقت خاصی است.
هوش مصنوعی: بره باید در حال خوشی و سرخوشی زندگی کند، اما وقتی بزرگ شد، ممکن است گرگ آن را بگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی کبوتر کوچکی از دست شکارچی فرار کند و به پرواز درآید، به دام درختان جنگل میافتد.
هوش مصنوعی: به آرامی و احتیاط رفتار کن و مانند شیر مست و ستیزهجو عمل نکن، زیرا ما قدرت و توانایی شکست دادن دشمنان را داریم.
گردنفراز در اینجا دو معنی دارد یکی سرکش و دیگری بلندی و زیبایی گردن گوزن است.
خسرو میگوید هرچقدر سریع و چابک باشی شکار من میشوی و نیز منظور او چابکی و زیبایی روش و راهرفتن شیرین است. (گرمخیز: چابک. خیز در لغت بهمعنی پرش و جهش است.)
خسرو گره زلف شیرین را به گره بر بدره زر و سیم نیز تشبیه کرده است.
همچون بازرگانی هستی که صد خروار قند دارد؛ چه میشود که اگر به تنگی شکر مضایقه نکنی؟ (تَنْگ یا تُنگ به قرابهای از جنس شیشه یا سفال، دستهدار و در دهانه تنگ گفتهمیشود که شکر و ... در آن میکردهاند، بهتنگی معنای قید هم دارد یعنی با ترشرویی. در بستن یعنی مضایقه کردن، «بازرگان صدخروار قندی» گویا حکایت یا طنزی در خود دارد زیرا نظامی در ابیات بعد آنرا به همین شکل تکرار میکند؛ داستان آن بر ما نامعلوم است. )
اگر رنگ و کالایت خریداری دارد حتی اگر در وسط نیل و رود و دریا هستی بارت را باز کن و عرضهکن (نیل اول یعنی رنگ؛ در گذشته کالای نیل و رنگ در زندگی روزمره مردم نقش پررنگتری از امروز داشته است. خسرو بهکنایه به شیرین میگوید تا رنگ و طراوت و جوانی و خریدار داری این فرصت را غنیمت شمر)
هوش مصنوعی: شکر به خاطر لطفی که دریافت کرده بود، پاسخی داد که همانند صدای طبرزد بود.
هوش مصنوعی: کسی که مانند من در شرایط سخت و غبارآلود زندگی است، نمیتواند با اشراف و بزرگی برابری کند.
تازیسوار یعنی کسی که اسب تیزرو و گرانبهای عربی دارد
هوش مصنوعی: من به اندازهای ماهر نیستم که با قدرت شیر شکار کنم و بار سنگین را به دوش ببرم.
اگر امتناع میکنم از این روست که شکر خوردن در هنگام تب، زیان دارد. (شیرین به کنایه میگوید که همآغوشی در حین مستی مناسب و خوب نیست)
هوش مصنوعی: وقتی که از نعمت و لذتهای زندگی بهرهمند باشیم، شکرگزاری میکنم و برای پادشاه نیز خوشبختی و شیرینی آرزو میکنم.
هوش مصنوعی: بعد از آن، زمرد را چون افعی محافظت میکرد و بر عقیق الماس مینهاد.
با اینکه در زبان و ظاهر سرکشی میکرد خدا میداند که چقدر در دل تمنا داشت!
هوش مصنوعی: چون سرخی گل درخشان است، گاهگاهی خار هم به سرخی میرسد، چه خوشا آن خاری که سرخگل را میآورد.
همانقدر که در ظاهر و در هر مویی چون شیر تندخو بود هزار برابر در نهان (مثل موی قاقم نرم بود) و تمنا داشت.
همزمان که خشم و گره بر ابرو میآورد ناز و کرشمهاش مانند تیر به هدف میزد
هوش مصنوعی: با نگاهی پر از فریب و دلربایی، به میدان جنگ آمدهایم که در هر نبردی نشانههایی از صلح و آشتی وجود دارد.
با هر خنده نمکین که میگفت لبم را گاز نگیر، در همان «نگیر» صدتا بگیر بود
هوش مصنوعی: بر چهرهام نشانی از نوشیدن درختان قشنگ است و در گوشم تکهای از آن به طور نامحسوس وجود دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالتی میپردازد که شخصی از یک سو ساکت و بدون کلام است و از سوی دیگر حلقهای در گوش دارد. این تصویر میتواند به نوعی نشاندهندهی گوشسپاری به شنیدهها و اطراف باشد در حالی که خود بیان کننده احساسات یا افکارش نیست. به عبارت دیگر، تمرکز بر روی شنیدن و مشاهده به جای گفتوگو.
به چشمی یعنی در یک لحظه، «به دیگر چشم» یعنی در آنی دیگر
هوش مصنوعی: زمانی که او سرش را خم کرد، موهایش زیبایی خاصی به مجلس بخشید و وقتی که صورتش را گرداند، گردن او به معنای عذرخواهی بود.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو را با دل گرم و پرخواهش دید، در آن بازی صفای انسانیت را در خود خجالتآور یافت.
هوش مصنوعی: در یک صحنه جنگ، زمانی که شاه در حال فرار است، او به گونهای نشان میدهد که به معنای نابودی و شکست، مانند تیرگی ناشی از آتش، دچار شده است.
هوش مصنوعی: اگر پشتیبان من مانند پشت من باشد، آنگاه که به گردن کمانی برمیگردم، چهره شاهی را در پشتیبانی خود میبینم.
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که او را مانند تختهی عاج توصیف کردم، زیرا شاه نیز باید تخت و تاج مخصوص خود را داشته باشد.
هوش مصنوعی: در این خیابان، وضعیت من به گونهای است که حتی بعد از رفتن به سمت پشت سرم، احساس میکنم همچنان در مکان مقدسی هستم.
هوش مصنوعی: اگر یکی از ابعاد یا جنبههای زندگیام دستخوش تغییر شود، در این حال، من روشنتر و واضحتر از قبل به یک جنبه دیگر زندگیام پی میبرم.
ناز خوبرویان چه لذتبخش است؛ کسی که از خود راندهاند را با نگاهشان بازمیخوانند
یک آن خشم گرفتن که «برو» و لحظهای دیگر مهربانی کردن که «بمان»
آن «نمیخواهم» که معشوق در اوج تمنا و رغبت میگوید به صدبار جان دادن میارزد
هوش مصنوعی: وقتی خسرو دید که آن ماه زیبایی نیازی به او ندارد، ناچار شد که برایش تدبیری بیاندیشد.
هوش مصنوعی: دلی که آرامش را از دست داده و بیادبانه سوال میکند چه تعداد وعده و نشانه میخواهی بشنوی، بهتر است به آرامش برگردد و ساکت بماند.
هوش مصنوعی: وقتی تو شراب مینوشی و به من میدهی، چرا من باید مست باشم و تو در حالت هشیاری بمانی؟
هوش مصنوعی: به هوشیاری خود مغرور نشو، چرا که آیا تو مانند من بیدل و مست نیستی؟ واقعاً که وجود داری.
این خنده برای چیست و چهسودی دارد؟ وقتی باز عشق کبک دلت را ربودهاست. (کبک را در شکار میگیرند و «شکستن» در اینجا یعنی شکار و گرفتن. منظور خسرو این است که عشق و رغبت تو عیان شده و پنهان کردن آن دیگر سودی ندارد. کبک شکستن همچنین کنایهاست از خندیدن)
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در دل خود رازی را نگهداری، باید صبر و شکیبایی داشته باشی تا بتوانی به خوبی با دل خود در این زمینه کار کنی.
هوش مصنوعی: تو هم در زمان شکست و ناامیدی، باید صدا و نشانهای از خودت به وجود بیاوری و بر مشکلات غلبه کنی.
هوش مصنوعی: در این معاملهای که با شمشیر تیز همراه است، برای سران و کسانی که بلندمرتبه هستند، بهترین گزینه فرار کردن است.
هوش مصنوعی: خودت میدانری که در هنر شمشیربازی، خطر نابودی در بلندپروازی و خودشیفتگی نهفته است.
هوش مصنوعی: اگرچه قلبت برای تسکین و آرامش تلاش نمیکند، بگو تا چه اندازه به زیبایی و فریبایی اهمیت میدهد.
هوش مصنوعی: اگر دوستم بگوید و خود به من توجهی نداشته باشد، برای من خوب خواهد بود و برای او بد نخواهد شد.
هوش مصنوعی: بسیاری از پیشگوییها و فالها از بازی و تفریح به وجود آمدند، اما زمانی که ستارهای به مسیرش ادامه داد، یکی از آن پیشگوییها به حقیقت پیوست.
هوش مصنوعی: بسیار خوب است کسی که درک عمیقی از معنا دارد و بر اساس آن، سرنوشت و آینده خود را به خوبی پیشبینی میکند. اگر تو نیز به این درک برسید، میتوانی خوب و مثبت به زندگیات نگاه کنی.
اگر بداندیش و بدخواه باشی طالع و بخت تو هم بد خواهد شد و اگر نیکبگویی، خیر نصیبت میشود (در مصراع دوم نیکگفتن دو معنا دارد یکی یعنی نیکگویی و از نیکی گفتن و دیگری کلمه «نیک» که در لحظه تفأل میگویند و آرزو میکنند.)
هوش مصنوعی: پرستش تو به اندازهای در وجود من تاثیر گذاشته که از نعمت لبهای شکرینات به آرامش رسیدهام؛ حالا از من بگذر که این عشق و محبت نیز بر من حرام شده است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که من لبخند بزنم، بدان که این کار در گرمای دل من گاهی ممکن است که درد بیاورد.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر نگرانی شاعر از این است که ممکن است روزی کسی به چهرهاش خراشی بزند، همانطور که او به خاطر عشقش آسیب دیده است. شاعر از این میترسد که احساسات و عشقش به او آسیب زده، و این اتفاق برای کسی دیگر نیز بیفتد.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، تو نیز تحت تأثیر عشقی قرار خواهی گرفت که به خاطر آن، خون عاشقان همیشه زنده میماند و هرگز نابود نمیشود.
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که تو در ساختن حرف و گفتگو مهارت نداری و حتی برای یک بوسه هم تمایل به بازی کردن نداری؟
هوش مصنوعی: نمیتوانم برای بوسیدن لبهای تو جرات و شهامت لازم را پیدا کنم. آیا باید آستین تو را ببوسم یا آستان درگاهت را؟
هوش مصنوعی: میگویم که به من بوسه نده، اما لبانت را به من بده تا طعمش را بچشم.
هوش مصنوعی: به من یک بوسه بده تا دَه بار از این خوشی لذت ببرم؛ بازار عشق چگونه است؟!
هوش مصنوعی: اگر چه بازرگان مقدار زیادی قند دارد، اما اگر با من دوستی نکند، به تنهایی نه کاری از پیش میبرد.
هوش مصنوعی: هرگاه تو در دل خود را باز کنی و آزاد باشی، دیگران هم به تو آزادی میدهند، اما اگر خودت خود را محدود کنی، دیگران نیز تو را تحت فشار قرار میدهند.
هوش مصنوعی: زمانی که فردی همچون سقا، آب چشمه را به مقدار زیاد میریزد، نشاندهنده آن است که آب چشمه به طور طبیعی و فراوان جوشانده میشود. در واقع، اگر منبعی غنی و پرمایه باشد، خود به خود برکت و فوائد بیشتری از آن جاری میشود.
هوش مصنوعی: من تو را در آغوش میزنم همانطور که آب در آسمان میریزد؛ تو برای من مانند جان هستی، آیا میتوانم با تو مانند کسی که تیغ را میزند، رفتار کنم؟
زلف سیاه تو مثل هندوی راهزن، در روز روشن مرا غارت میکند. (هندوی ناپاک یعنی هندوی راهزن، وجه دیگر هندو سیاهی است که زلف به آن تشبیه شده است. روزِ پاک یعنی روز روشن و در عیان، رخت بردن یعنی لخت کردن و غارت کردن، پاک دوم قید است یعنی کاملا)
اگر زلفت را (به جرم دزدی) نگیرم، کمتر از یک دزد ِ بیآبرو و خطاکارم! («به دزدی» معنای قید هم دارد یعنی دُزدانه. هندودزد: دزد سیاهرو و بیآبرو)
(در اینجا و بیت بعد خسرو خود را به دزد هندو تشبیه کرده و میگوید) حتی اگر دزد خیلی دلیر باشد بانگش که میزنی پس میرود (دهره یعنی تبرداس)
کسی دست دزدی که جوانمرد بوده و (در حین دزدی تعرض نکرده) را قطع نمیکند!
هوش مصنوعی: با موهای خودت دور گردنم را ببند و امشب به شکار من که ضعیف و ناتوانم، خوشحال باش.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از شخصی میخواهد که به زندگی و لذتجویی ادامه دهد و او هم به دنبال کسب عشق و لذت باشد. در واقع، شاعر میخواهد که دلش را به دیگران بسپارد و زندگی را با شادمانی سپری کند.
هوش مصنوعی: در شب وصال، دل شاد و خندان دارم و روشنایی دوستی و محبت را همچنان در دل دارم.
هوش مصنوعی: گوشم به صدای تو توجه میکند، تو میتوانی بگویی که من به تو گوش میدهم تا به این ترتیب من خودم را به تو بفروشم.
هوش مصنوعی: کار من این است که بوسهها را بشمارم، تو بوسهها را به من میدهی تا من بتوانم آنها را شمارهگذاری کنم.
هوش مصنوعی: بیایید تا با ورود به دنیای نعمت و خوشبختی، از شادی و خوشحالی بهرهمند شویم.
هوش مصنوعی: امشب فرصتی تازه داریم و هیچ کس نمیداند فردا چه پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: امشب که با هم خوب توافق داریم، چه فایدهای دارد که به چیزهای نامشخص و ناامیدکنندهٔ فردا فکر کنیم؟
هوش مصنوعی: امشب به من توجه کن و به زلفهای جذاب کسی دیگر فکر نکن. لحظهای که در کنار من هستی، تنها من را در آغوش بگیر.
هوش مصنوعی: دلِ من به شدت در anguish است، به من بگو چطور میتوانی در کنارت احساس آرامش کنم و حفاظی برای جانم بسازی.
هوش مصنوعی: ای چشمهٔ نوش، تو از جان نیز شیرینتر هستی. شایسته است که اگر تو را در آغوش بگیرم، همانند جانم باشد.
هوش مصنوعی: اگر لب تو را چون شکر ببوسم و یا پای تو را، جای تو از هر چیزی شیرینتر به نظر میرسد.
جایجای تنِ تو شیرین و دلفریب است، بیراه تو را شیرین نام ننهادهاند.
هوش مصنوعی: اگر در این شادی هستی و غمگین نباشی، نمیتوانی خوشحال باشی و اگر خوشحال نباشی، شیرینی این شادی را احساس نخواهی کرد.
هوش مصنوعی: خود را از این رفتار بیخود و بیملاحظه بازدار و پشیمان نشو.
هوش مصنوعی: اگر کسی با فرمانروایی بد رابطه برقرار کند، باید مراقب باشد زیرا در دنیا، کار کردن به شیوهی نادرست نتیجهای ناخوشایند دارد.
مصرع اول یعنی لذتی را طلب مکن که آبروی مرا ببرد
هوش مصنوعی: من به دنبال هدفی بدون هدف هستم و تو مانند آتشی شدهای که من هم به مانند بخاری معطر جاری شدهام.
هوش مصنوعی: دل من بدون عشق، مهربان و خوشحال بود، اما وقتی عشق بر وارد شد، دل من سرد و غمگین شد. چگونه میتواند چنین باشد؟
هوش مصنوعی: اگر عشق را مانند یک بازار بسنجیم، هر لحظه که به تو نزدیکتر شوم، انرژی و شادابی تازهای دریافت میکنم.
هوش مصنوعی: اما نمیتوان همیشه در بازی قمار برنده بود و نباید انتظار داشت که همیشه شرایط خوب باشد.
هوش مصنوعی: دنیا به دو بخش تقسیم میشود؛ یک بخش برای خوشحالی و شادی و بخش دیگر برای کسب نیکنامی و اعتبار.
هوش مصنوعی: چرا باید روحیه را نازک ترین بکنیم؟ چرا باید دو نام نیک را بد نام کنیم؟
هوش مصنوعی: بهتر است که از خودمان خجالت بکشیم، چون از این خجالت، از خدا هم شرم داریم.
هوش مصنوعی: زنافکنی کار مردان نیست، اگر میخواهی مردی واقعی باشی، باید خودت را به نمایش بگذاری و نشان دهی.
هوش مصنوعی: کسیکه به خود اجازه میدهد که به هر شکل که میخواهد زندگی کند، در حقیقت بر مشکلات و موانع زندگی غلبه کرده و بر همه چیز تسلط پیدا میکند.
هوش مصنوعی: من مانند درختی شیرین و پرآب هستم که هم شیرینی حلوا را دارم و هم لذت جُلّاب را.
هوش مصنوعی: ابتدا به آنچه که من دارم و به تو میدهم قناعت کن، چرا که تو نیز در آینده به نعمتهای بیشتری دست خواهی یافت. عجله نکن و به آرامی پیش برو.
هوش مصنوعی: به یاد نداشته باش که در ابتدا شربت به دست میآید، زیرا حلوا بعد از آن خواهد بود؛ در واقع جُلاب (شربت) در آغاز است.
هوش مصنوعی: وقتی ما در دهان خود قند و شکر داریم، چه نیازی به زدن دست در خوزستان داریم؟
هوش مصنوعی: آب زلالی وجود دارد که میتوان با آن نشانههای آتش را آرام کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که آب از سر بگذرد، موجب زیان خواهد شد؛ حتی اگر آن آب، آب حیات باشد.
هوش مصنوعی: اگر دل انسان نمیتواند کسی را که دوست دارد، بخواهد، پس دلی نیست که جان را بخواهد.
آدم تبکرده نباید حلوا و شیرینی بخورد چون سالها رنج صفرا در پی دارد. (منظور شیرین آن است که چشیدن یک بار همآغوشی با خسرو به غمِ انتظار و جدایی نمیارزد، یا به صفرا و رنج بدنامی ِ دوشیزه نبودن نمیارزد.)
هوش مصنوعی: بسیاری از بیماران وجود دارند که به دلیل رنج و سختیهای زیاد، مدتها در درد و زحمت باقی میمانند و از بین نمیروند.
هوش مصنوعی: اگرچه طبیعت انسان خواهان لذتها و تجربههای تازه است، اما دل او به چیزهای شیرین و خوشمزه علاقهمند است.
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه متوجه شد که کسی در کارهای خود نادان و بیتجربه است، زبان او مثل اسبی ناآرام و طبع او آرام است.
هوش مصنوعی: ای ماه روشن و زیبا، دوستان در ناز و محبت با تو صحبت میکنند. به خاطر آنها باید کمی از سختگیری خود بکاهی و این را تحمل کنی.
هوش مصنوعی: آیا درست و پسندیده است که تو در هنگام کمک کردن به دیگران، خودت دستی بر بند داشتن را انتخاب کنی؟
هوش مصنوعی: به سرعت به سمت تو رفتم تا بتوانم به تو برسم و دستت را بگیرم.
هوش مصنوعی: وقتی میبینم که موهایت مرا در دست گرفته است، تو به من نزدیک شدی و من از کنارهات دور شدم.
هوش مصنوعی: نگویم که به وفاداری سوگند میخورم، فقط به همین بهانه قطرههای سرمستیام را بکش و دلنشینی را از من بستان.
هوش مصنوعی: به زندانی امید بده و او را شاد کن، زیرا مردهای را که آزاد کردهای، مبارک است.
هوش مصنوعی: در کنارم مانند گلها، صفا و نشاط بیاور، چون میدانی که دوری تو چه درد و رنجی به من داده است.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است از آن گل عطر گلاب بگیرم و به بوی خوش گلستان خوشحال شوم؟
هوش مصنوعی: تو در حال شاد و سرمست هستی و موهای تو در دستان من است. اگر خوشحال و دلخوش نباشم، جایی برای این احساس وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی با تو مشغول نوشیدن هستم و حالتی از خود بیخود میشوم، چرا وقتی تو را میبینم نباید شاد باشم؟
هوش مصنوعی: وقتی که با تو همراه شوم، مثل یک کمر طلا میشوم و وقتی با تو بخندم، زندگیام شیرین میشود.
هوش مصنوعی: اگر مرا از خود دور کنی مانند اینکه مهرهای را از مار جدا کنی، من از زیبایی و لطافت حیات بازمیمانم و تو از دشواری و رنجی که به همراه داری.
هوش مصنوعی: اگر تو از درد من رها شوی، من هم از تو دور میشوم.
هوش مصنوعی: من از تو یاری نمیخواهم و نمیتوانم به کسی که جگر میخورد، تکیه کنم. برای من خوشایندتر از تو هیچ جگرخواری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو دلانگیز نباشد، قلب من همچنان احساساتی دارد، اما آن احساسات خوشایند نیستند.
اگر دیدهام بدل و جایگزینی بجای تو بپسندد او خَس چشمانم خواهد بود اما خس مُصَغّر. (خس توتیا و دارویی است که از خار دریایی میساختهاند و مثل سرمه استفاده میکردهاند یا نام یک گیاه است که مانند سوسن بهعنوان توتیا استفاده میکردهاند؛ تصغیرِ خس میشود خسَک یعنی خاشاک)
هوش مصنوعی: اگر جان از دیدن تو سرشار شود، مانند عروسی شاداب خواهد بود، اما این شادی در خواب باقی میماند.
هوش مصنوعی: اگر خشم و عتابی از جانب ما بر تو باشد، در آینده، موی تو به عنوان میانجی و نقش واسطهای در این رابطه کافی است.
هوش مصنوعی: آسمان مانند جامی از یاقوت، خاک را به صورت یاقوتی زیبا و درخشان درآورد.
هوش مصنوعی: پادشاه با جامی پر از شراب برخاسته است و هنوز از شرابی که دیروز نوشیده سرمست و شاداب به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: او همچنان درگیر همان خیال و آرزوهای خود است و همان آتش بیملاحظگی به سراغ او آمده و زندگیاش را تهدید میکند.
هوش مصنوعی: هوا گرم بود و آتش شدید از سوزاندن گیاهان خشک خودداری میکرد.
هوش مصنوعی: آن نارنجیپوش (نارپِستان) را چنان محکم گرفت که پارچه دیبا را بر روی تخت محکم میکند.
هوش مصنوعی: شیرین با تمام قدرت و تلاش خود سعی کرد تا شیر، که نمایانگر زندگی و قوت است، از کنار گور، که نماد مرگ و پایان است، بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: پادشاه را در حال بیقراری مشاهده کرد و از او پرسید که چرا به این شکل فعالیت میکند.
هوش مصنوعی: چرا باید خود را فریب دهم؟ چرا باید بیشرم و بیملاحظه در ظاهر خود باشم؟
هوش مصنوعی: اگر تو با خوبی و محبت برخورد کنی، نتیجهاش هم خوب و خوشبو خواهد بود؛ اما اگر گلی که گرم شده باشد، بویی نداشته باشد، زیباییاش بیفایده است.
هوش مصنوعی: وقتی گفتوگوی شخصی با اعتماد به نفس زیاد شود، میتواند باعث بروز رفتارهای پرجرئت و بیپروا از جانب او شود.
هوش مصنوعی: به چه دلیل با پرستاران صحبت میکنی؟ در اینجا بهتر است که یا سیاست را دنبال کنی یا سکوت کنی.
هوش مصنوعی: به هر حال، تا زمانی که روش حکومتی و قدرت برقرار است، بدست آوردن مطلوب و هدفها با دشواری ممکن میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که روزهای سخت و تنگدستی فرامیرسد، به زوری که در توان داری میتوانی به خواستههایت دسترسی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: هیچ کس در حال مستی که پایش با زنجیر بسته شده، هشیار نیست و نمیتواند به درستی فکر کند.
هوش مصنوعی: تو ای کسی که دارای نعمت و خوشبختی هستی، حالا آن چیزی را که من در دست دارم، در دست بگیر.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم بیقدرت و بیحیثیت باشم؛ من و قدرت همیشه در کنار هم خواهیم بود.
هوش مصنوعی: اگر از دوستیات برخوردار شوم، جانم را فدای تو میکنم؛ اما نه به خاطر دشمنی که از نعمت تو دور میشوم.
هوش مصنوعی: شاد باش و خوش بگذران، چون در زندگی خوشبختی نصیبت شده است. نگران و غمگین نباش، زیرا روزهای خوب همیشه میآیند.
هوش مصنوعی: ابتدا باید به خوشبختی و فرصتهای مناسب دست پیدا کرد، سپس میتوان به سراغ لذت و آرامش در زندگی رفت؛ زیرا به دست آوردن آرامش واقعی نیازمند تلاش و داشتن شرایط درست است.
هوش مصنوعی: با صبر میتوان به موفقیت رسید و به آرامش دل دست یافت.
هوش مصنوعی: زبان زمانی به سخن میآید که چشم روشن شود. اول انگور به وجود میآید و سپس آب انگور به دست میآید.
با یک بار هیجان و گرمی کار عاقل درست نمیشود و با یک بار دانه خوردن، بز فربه نمیشود (در مصرع دوم دان یعنی دانه مثل دانه جو و ... ، حیوانات اهلی با افزودن دانه به خوراکشان فربه میشوند)
هوش مصنوعی: در این بیخانمانی، کسی به موفقیت نمیرسد که بتواند با خواستههای شاه به توافق برسد.
اگر با تو محبت بورزم و یارت باشم من آنی هستم که از کار و زندگی تو را میندازم
وقتت را صرف بدست آوردن پادشاهی کن که آن زمان اگر بخت یار باشد من هم خواهم بود
هوش مصنوعی: اگر با من خوب باشی و آشنا شوی، میترسم که به طور ناگهانی و از مقام مقدمات خود را از دست بدهی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی دوباره به مقام شاهی برگردی، افسوس که من کیستم که دیگر از دست رفتهام.
هوش مصنوعی: دنیا در وجود تو مانند یک ملک باستانی است و اگر دیگران بر آن تسلط داشته باشند، نقص بزرگی به شمار میآید.
هوش مصنوعی: کسی که در تلاش است و به پیشرفت ادامه میدهد، میتواند دنیا را به دست آورد؛ اما کسی که درجا بزند و از حرکت بازایستد، هرگز به موفقیت نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: همه چیز تحت کنترل و مدیریت کدخدا قرار دارد و فقط مقام پادشاهی از این قانون مستثنی است.
هوش مصنوعی: اگر به قدرت و سلطنت نگاه کنی، میبینی که اراده و تصمیمگیری در آن به سرعت و قاطعیت حرکت میکند.
هوش مصنوعی: تو جوان هستی، قوی و باوقار، مانند یک پادشاه. بر روی سر خود کلاهی داری که نشانه بزرگی و شخصیت توست.
هوش مصنوعی: برای خروج از مشکلات و فتنهها، باید راهی را انتخاب کنی که خودت بتوانی به آن دسترسی پیدا کنی و بر آن تسلط داشته باشی.
بهترکی یعنی از روی غارت و غصب
هوش مصنوعی: با تیشه به جسمش آسیب بزن تا شاید بتوانی طلسمش را باطل کنی.
هوش مصنوعی: در دستیابی به خواستهها و آرزوها، گاهی باید با قدرت و جنگجویی برخورد کرد و گاهی نیز باید با تدبیر و آرامش پیش رفت.
هوش مصنوعی: از تو فقط یک تیغ برای مقابله کافی است، تا به وسیله آن بر شش جهت جهان فرمانروایی کنیم.
هوش مصنوعی: آسمان برای مقابله با تو آماده شده و دشمنان را به تو حمله میکند.
هوش مصنوعی: اگر دستی به من برسد، آن را به نمایش میگذارم، وگرنه در دعا و طلب کمک، دستهایم را به سوی آسمان بلند میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.