گنجور

 
حافظ

بر سرِ آنم که گر ز دست برآید

دست به‌کاری زنم که غصّه سرآید

خلوتِ دل نیست جایِ صحبتِ اَضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حُکّام ظلمتِ شبِ یلداست

نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر درِ اربابِ بی‌مروّتِ دنیا

چند نشینی که خواجه کی به درآید

تَرکِ گدایی مکن که گنج بیابی

از نظرِ رهرُوی که در گذر آید

صالح و طالِح مَتاعِ خویش نمودند

تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبلِ عاشق تو عمر خواه که آخِر

باغ شود سبز و شاخِ گُل به بر‌آید

غفلتِ حافظ در این سراچه عجب نیست

هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۳۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۳۲ به خوانش م. کریمی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۳۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۳۲ به خوانش پانیذ علیپور
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۳۲ به خوانش محمدرضا ضیاء
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
حافظ

همین شعر » بیت ۱

بر سرِ آنم که گر ز دست برآید

دست به‌کاری زنم که غصّه سرآید

حکیم تبیان
حکیم تبیان

بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر

باز یکی روزگار چون شکر آید

به نقل از اوراق پریشان نوشتهٔ رضا ضیاء:

 

بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر....

صبر و ظفر هر دو دوستانِ قدیمند / بر اثر صبر، نوبتِ ظفر آید  
بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر / بار دگر روزگار چون شکر آید

بسیاری می‌پندارند که این دو بیت زیبا و مشهور از حافظ است. در بعضی چاپ‌های دیوان حافظ (مثل چاپ قدسی، انجوی و نیز حاشیهٔ چاپ پژمان) هم در جزء غزل حافظ (بر سر آنم که‌گر ز دست برآید)، که با همین وزن و ردیف و قافیه سروده، آمده است. در اوایل انقلاب نیز سرودی با این شعر ساخته شد (شعر و آهنگ محمدعلی ابرآویز) که مصراعِ مشهور حافظ «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید» نیز در آن تضمین شده بود، ولی این شعر در هیچ‌یک از چاپ‌های معتبر و نُسَخ قدیم دیوان حافظ نیامده است.

 این دو بیتِ زیبا از «حکیم تبیان» است. تا جایی که جست‌وجو کردم، نخستین‌بار مرحوم احمد گلچین‌ معانی در جُنگ معانی (چاپ مرکز پژوهشی میراث مکتوب، ص١١) به این انتساب اشاره کرده است. بعدها در عرفات العاشقین (چاپ مرکز پژوهشی میراث مکتوب، ص ٨٥٢ جلد دوم)، در بخش «متقدمین»، نیز دیدم که این دو بیت به همین شاعر نسبت داده شده است (منبعِ گلچین نیز عرفات بوده). در آنجا، مصراع چهارم به صورت «باز یکی روزگار چون شکر آید» ضبط شده است.

ناصرخسرو

رنج و عنای جهان اگر چه دراز است

با بد و با نیک بی گمان به سرآید

چرخ مسافر ز بهر ماست شب و روز

هر چه یکی رفت بر اثر دگر آید

ما سفر برگذشتنی گذرانیم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

جور و جفای تو نیک و بد بسر آید

خط تو آخر بدیر و زود برآید

ناوک مژگان تو چو تیر سحرگه

پوست ندارد خبر که بر جگر آید

ماه چوبیند رخت ز دست درافتد

[...]

خاقانی

مرد که با عشق دست در کمر آید

گر همه رستم بود ز پای درآید

ورزش عشق بتان چو پردهٔ غیب است

هر دم ازو بازویی دگر بدر آید

نیست به عالم تنی که محرم عشق است

[...]

اثیر اخسیکتی

وقت بیاید که دور غم به سر آید

صبح وصال از شب امید برآید

عمر عزیز از سر وداع بر آرد

آن دو سه روز فراق هم به سر آید

بر درِ این سخت خفته، صبر کنم صبر

[...]

صائب تبریزی

از کمرش کام دل چگونه برآید

خردشودشیشه ای که برکمرآید

گل شوداز اضطراب دست زلیخا

یوسف ماچون ز صحن باغ برآید

محنت روی زمین رسید به مجنون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه