رزا آزاد در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۷:
واژهها
بیت ۲: رَستن: نجات یافتن
بیت ۳: عُطارِدوار: مانندِ عطارد که پیشینیان آن را ستارۀ دانشمندان و دبیران میدانستند // دفترباره: عاشقِ خواندن و نوشتن. شیفتۀ مطالعه // زبردستِ کسی نشستن: بالا دستِ او قرار داشتن. از او برتر و بالاتر بودن
بیت ۵: آبدست: وضو. دستنماز
بیت ۷: خَستن: زخمی کردن
بیت ۸: مبادم: مرا مباد. امیدوارم برای من نباشد // سر: امید و آرزو، یا خواست و اراده // بسوزا: مخفف «بسوزاد» (فعل دعایی). امیدوارم که بسوزد
بیت ۹: کِنِشت: محلِ عبادتِ یهودیها. کنیسه
بیت ۱۰: جَعْد: (کنایه) زلف. گیسو // شَست: دام. تور
بیت ۱۱: چشمسیر: خشنود و خرسند. قانع و راضی
بیت ۱۲: لنگان: افرادِ لنگ و شل // لنگ رفتن: خود را به لنگی زدن و مانند انسانهای لنگ راه رفتن
بیت ۱۴: بُریدن: جدا شدن // اِستم: ستم. ظلم و بیدادگری
بیت ۱۵: ری: حرف «ر» از حروف الفبا
بیت ۱۶: جماعت: کنار هم قرار گرفتن. به هم پیوستن
بیت ۱۷: ظاهرا “مُفتَرَس”: احتمالاً به معنی «دریده و پاره شده» است
دکتر صحافیان در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:
عید فطر با پایان فصل گل مقارن شده است و دوستان چشم به راه حال خوشاند، ای ساقی! در ماه نو به شگون دیدار چهره شاه، شراب بیاور!(ایهام: چهره شاه ماه است- دیدار این چهره عید فطر را میآورد"قالت ما هذا و نحن صیام/قلت وجهک بدر والصیام بعدها حرام. معشوقه:این افطار چیست در حالی که ما همه روزهایم گفتم: چهرهات ماه عید است و روزه پس از آن حرام)
۲- پس از پایان فصل گل به کلی از حال خوش دل کنده بودم، ولی همت و شوق روزهداران اثر نیکو بخشید.
۳- میوه حال خوشم، دل نبستن به جهان و در پی مستی حال خوش بودن است. آری مستی را از جام و دل نبستن را از گذرا بودن پادشاهی جمشید جویا شو!( لف و نشر مشوش- خانلری: ز مستی سوال کن)
۴- جز جانم نقد دیگری ندارم، شراب کجاست تا افزون بر جانم نثار ساقی و کرشمههایش کنم.
۵- اکنون به دولتی با شکوه رسیدهام در کنار پادشاهی بخشنده، خداوندا از گزند چشم بد زمانه برایم پایدار نگاه دار!
۶- با شعر من شراب بنوش که جام گوهر نشان تو با شعر من که چون مروارید شاهانه است، زیبایی مضاعف میگیرد.
۷- اگر سحری نخوردیم چه اشکالی دارد، شراب صبحگاهی بیاور! مشتاقان معشوق، با شراب افطار میکنند( این بیت در خانلری نیست)
۸- آنگاه که چون تو بخشندهای پردهپوشی کند، دلمان را که چون سکهای بیبهاست مورد بخشش قرار ده!
۹- آری میترسم برایت ای زاهد! که در روز جزا تسبیح شیخ و جامه رند شرابخوار، همدوش هم در برابر پرودگار جلو روند.
۱۰- ای حافظ! اکنون که ماه روزه و روزگار گل تمام شده، چارهای جز بادهنوشی نیست که فرصتی نمانده است(برای حال خوش)
آرامش و پرواز روح
محمد سلماسی زاده در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۱:
در ابیات :
آویختم اندیشه را کاندیشه هشیاری کند
ز اندیشه بیزاری کنم ز اندیشهها پژمردهام
دوران کنون دوران من گردون کنون حیران من
در لامکان سیران من فرمان ز قان آوردهام
یک مفهوم بنیادین که در عرفان قدیم و معنویت جدید مشترک است دیده می شود و آن رهایی از افکار ناخواسته و توجه به خود واقعی است که آدمی را برتر از گردون سازد.
در بیت دوم هم "قان" مخفف قان قان به معنای خاقان است.
مراجعه به لغت نامه دهخدا و غور در معانی واژه "اندیشه" و شواهد عالی که مولفان آورده اند بسیار رهگشاست.
رستم نوروزی در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰۸ - تضرع آن شخص از داوری داود علیه السلام:
به نظر میرسد روزن کردن یعنی مشاهده افکار و ذهن و گذر کردن از شکاف بین افکار و دسترسی به جان و خرد الهی که درونمان هست .
مجید در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۲:
به نظرم صائب در این بیت پیشگویی جالبی از آینده داشته
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی میکنند
چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است
چهره امروز در آیینه فردا فقط میتونه جریان دوربین و عکاسی و قاب عکس باشه
دیدن عکسهای قدیم که خاطره هستن
احمد اسدی در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:
ز انقلابِ زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
روشن است که در این بیت حافظ میگوید که از تحولات روزگار تعجب نکن زیرا در دنیا از این دگرگونی ها بسیار اتفاق افتاده است. با نگاهی به دو بیت بعد و اینکه اسامی پادشاهان ایران باستان را با تاکید بر ناپایدار بودن حکومت آنها بیان کرده است، به نظر میرسد مفهوم اولیه از کلمه انقلاب همان دگرگونی های قدرت حاکمان و تحولات اجتماعی مرتبط با آن باشد. اتفاقی که حافظ در دوران خود چند بار با آن مواجه شده است.
اما در بیان شاعرانه همین مفهوم، کلمه انقلاب میتواند به صورت ایهام، به دگرگونی های فصل در زمین که به آنها انقلاب تابستانی و انقلاب زمستانی میگویند، هم اشاره کند.
واژه "مدار" که حافظ به عنوان فعل در عبارت " عجب مدار" به کار برده است، به صورت مجزا از مفهوم این جمله، میتواند به عنوان یک اسم در مفهوم مسیر گردش ستارگان به کار رود. در این صورت، کلمه های " انقلاب، زمانه، مدار و چرخ" همگی میتوانند به واژگان علم نجوم هم اشاره داشته باشند. بیانی شاعرانه که جدا از مفهوم ناپایداری وضع روزگار و دوران پادشاهان، با واژگان نجومی و تحولات فصلی نیز تناسب دارد.
انقلاب زمستانی (در نیمکره شمالی) در ستارهشناسی لحظهای است که خورشید از دید ناظر زمینی در حضیض یا پایین ترن ارتفاع از افق قرار دارد و انقلاب تابستانی (در نیمکره شمالی) لحظهای است که خورشید از دید ناظر زمینی در اوج قرار دارد.
انقلاب زمستانی در نیمکرهٔ شمالی یکم دی و انقلاب تابستانی در نیمکرهٔ شمالی یکم تیر ماه است که در انگلیسی به آنها به ترتیب winter solstice و summer solstice میگویند.
برمک در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸:
در بیت
اورا مجوی و علم طلب زیرا
بس کس که او فریفته باوا شد
بیگمان نمیتواند او را مجوی باشد و باید اوا باشد چرا که در دنباله اوا اورده و او در او را مجوی خوش نیست اگر بگوییم او به سخن پیشین برمیگرد که میگوید انکس که او به دنیی زیبا شد که بیگمان کسی به دنبال انکس که به او دنیی زیبا شد کسی در پیش نمیرود و اگر رود هم انچنان نیست که نیاز به پند ناصر خسرو داشته باشد
و بیرون از این هم او پیدا نیست
اوا یعنی شهرت
آوا مجوی و علم طلب زیرا
بس کس که او فریفته باوا شد
محمد یوسفی در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱:
یکی از غزلیات بلندمرتبۀ حافظی، مخصوصا دو بیت پایانی (پیش از مدح)
محمدمتین عبدالهی در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:
من این غزل را به گونهای دیگر دوست دارم ؛به گمانم زیباترینِ اشعار حافظ باشد !
سپاس از تو جناب حافظ و سپاس استاد تجویدی و استاد شجریان که اولین بار با ساز و آواز شما این غزل را شناختم .
Heydar Barsam در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
سلام خداوند بی صورت است و کل موجودات صورتند اگر این بیصورت بخواهد در یکی از موجودات بیشترین جلوه را داشته باشد کدام موجود لایق است ؟ انسان ؟ چرا ؟ حالا کدام انسان میتواند چنین ظرفیتی را دریافت کند ؟ جز انسان آگاه و فارغ از هرگونه اختلافی فارغ از هر دینی و هر تصوری ؟ و حافظ یکی از نادر انسان های کامل است که کاملا انسان بوده ؛ هم درشتی می کرده هم نرمی داشته و.....
آرش دلارام در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:
این رباعی رو میشه آینهی تمامنمای اندیشههای خیام دید. خوش بودن در همین لحظه و با خوشیهای سادهی همین جهان مادی و خاکی. اصل تفاوت خیام با بقیهی عرفا و شاعران در همین شعر دیده میشه که نشون میده خیام نه عارف بوده و نه به فکر دین و مذهب (چنان که میگه فارغ بودن ز کفر و دین دین من است) بلکه به فکر لحظهی حال بوده و به فکر همین دنیا و اون رو بزرگترین سرمایهی یک انسان خردمند میدونسته، چون به جز این چیز دیگهای برامون قطعی نیست. تنها این دنیاست که همه با قطعیت میدونن وجود داره، پس باید نگرانیهای بیخود رو کنار بگذاریم و همین امروز رو خوش باشیم.
امیررضا عرب دوحصاران در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:
فکر میکنم در تفسیر بیت سوم هوش مصنوعی دچار اشتباه شده
منظور شاعر از بکشی به نظر بنده کشتن عاشق به دست معشوق است از شدت عشق عاشق و نه در آغوش کشیدن او .
هوشنگ غضنفری در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۱ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » نغمهٔ حسرت:
سلام
به نظر می رسد که «چون سرشک از شوق...» تحریف یا تعویض شده چون خیلی معنی واضح و مرتبطی با معنی بیت ندارد احتمال زیاد عبارت دیگری بوده. سرشک چه ارتباطی با خاکبوسی درگه دارد؟؟؟
احمد اسدی در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷:
بیاضِ رویِ تو روشن چو عارِضِ رُخِ روز
سوادِ زلفِ سیاهِ تو هست ظلمت داج
واج آرایی حرف "ر" با پنج بار تکرار در مصراع اول بسیار گوش نواز است. حروف " س"، "ز" و "ظ" نیز که هم مخرج هستد، و در خوانش آوای مشابه هم دارند، پنج بار در مصراع دوم تکرار شده اند.
واژگان بیاض، روشن و روز در مصراع اول مترادف و بیانگر رنگ سفید هستند. واژگان روی، عارض و رخ نیز در مفهوم چهره مترادف هستند. واژگان سواد، سیاه، ظلمت و داج( شب تیره) نیز مترادف و بیانگر رنگ سیاه هستند. تکرار متوالی کلمات مترادف بیانگر تسلط بی نظیر حافظ در بکارگیری و چیدمان واژه هاست. تضاد مصراع اول با مصراع دوم در تضاد سپیدی و روز است با سیاهی و شب.
بدیهی به نظر میرسد که حافظ در ترکیب " عارضِ رخِ روز" واژه های عارض و رخ را پشت سر هم به یک معنا به کار نمیبرد، چرا که چهره ی چهره ی روز شاعرانه نیست. به نظر میرسد که کلمه "عارض" به عنوان اسم فاعل از "ع ر ض" و با معنای عرضه کننده و ارائه کننده مورد نظر او بوده است.
لبِ تو خضر و دهانِ تو آبِ حیوان است
قدِ تو سرو و میان موی و بَر، به هیئت عاج
خضر در روایات اسلامی و عرفانی کسی است که به آب حیات دست یافته و جاودان شده است. او راهنمای کسانی است که در پی این آب هستند. در اینجا، لب معشوق به خضر تشبیه شده، زیرا لب معشوق راهنمای عاشق به سوی دهان معشوق (آب حیوان، یعنی آب حیات) است. بهعبارت دیگر، عاشق از لب معشوق راهی به چشمه جاودانگی عشق و حیات معنوی پیدا میکند.
امین مروتی در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:
شرح غزل شمارهٔ ۶۳۶ (بمیرید بمیرید)
مفاعیل مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن مکفوف محذوف)
محمدامین مروتی
در این غزل مولانا از مرگ عرفانی یعنی مرگ نفسانیت سخن می گوید و آن را عامل حیات جاودانی و توسعه و رشد بشر و آزادی او از زندان نفس می داند. او می گوید انسان مادام که به تعلقات نفسانی چسبیده گمان می کند، چیزی بهتر از آن وجود ندارد ولی وقتی لذت ترک نفسانیت را دریافت، به مراتبی از شادمانگی و حقیقت دست می یابد که در زندگی نفسانی غیزقابل تصور است.
بمیرید بمیرید، در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید، همه روح پذیرید
مولانا می گوید هم الآن ما مرده ایم. وقتی عاشق شویم، روح مند می شویم. عشق، عین مردن نفسانیت است.
بمیرید بمیرید، و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید، سماوات بگیرید
مرگ نفس، نه تنها ترس ندارد، بلکه سبب عروج بشر به آسمان های معنا می شود.
بمیرید بمیرید، و زین نفس ببُرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره ی زندان
چو زندان بشکستید، همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید، به پیش شه زیبا
برِ شاه چو مردید، همه شاه و شهیرید
نفسانیت زندانی است که ما را اسیر کرده. باید از این زندان بگریزیم تا به مقام شاهی و سلطانی برسیم. اما ابتدا باید خود را فدای معشوق نمایید تا به چنین مقامی برسید.
بمیرید بمیرید، و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید، همه بدر منیرید
نفسانیت، ابری است که مانع تابش نور انسان می شود. کنار زدن این حجاب ما را به اوج نورانیت و ماه کامل می رساند.
خموشید خموشید، خموشی دم مرگست
هم از زندگی است اینک، ز خاموش نفیرید[1]
در مقطع غزل ضمن استفاده از تخلص خود یعنی "خموش"، می گوید خاموش بمانید تا نفسانیت به زبان شما خودنمایی نکند و بمیرد. در واقع "خموشید" در این بیت، فعل امر است یعنی خاموش باشید. در مصرع دوم می گوید این که نمی توانید خاموش بمانید و از آن بیزار و متنفر و گریزانید، از تعلقات نفسانی و مادی سرچشمه می گیرد.
[1] به این صورت هم آمده: همه زندگی آنست که خاموش نمیرید
محمدرضا کامرانی در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴:
این شعر را بانو سیما بینا در برنامه گلها و در دستگاه همایون به همراه ارکستر گلها به زیبایی هر چه تمام تر اجرا کرده اند.
.فصیحی در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۶ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:
بسیار عالی ویژگی شرح های شما این هست که حافظ را در دل زمان وتاریخ و گذشته مدفون نمیکنه بلکه فراتر از زمان ومکان واتفاقات با انسان امروزی همراه ویکی میکنه
بسیارسپاسگزادم🌹🌹🌹
بسیار سپاسگزارم
احمد اسدی در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:
سوادِ لوحِ بینش را عزیز از بهرِ آن دارم
که جان را نسخه ای باشد ز لوح خالِ هندویت
کلمه "سواد" از ریشه "س و د" در زبان عربی گرفته شده است و هم ریشه با "أسود"
به معنی رنگ سیاه است. از آنجا که نوشتهها معمولاً با مرکب سیاه یا دوات نوشته میشدند، در عربی و فارسی، واژه "سواد" به معنی "نوشته" و "دستخط" نیز به کار رفته است. از همین رو، به کسانی که قابلیت نوشتن و یا خواندن را داشتند "باسواد" گفته میشد. در گذشته، دانستن خط و کتابت از نشانههای دانش و علم بود، بنابراین "سواد" به معنی "علم و دانش" نیز گسترش یافت.لوح به معنای صفحهای صاف و گسترده است و همچنین به معنای تختهای که برای نوشتن به کار میرود.
"بینش" یکی از حواس پنجگانه یا همان "بینایی" است که در معنای درک و فهم و قابلیت تحلیل هم به کار می رود.
واژه "هندو" در زبان فارسی قدیم گاهی به معنای سیاهپوست یا کسی با رنگ تیره به کار میرفته است. در فرهنگ لغات دهخدا نیز "سیاه" یکی از معانی هندو است.
در ادبیات فارسی، خال هندو به خالی سیاه و کوچک گفته میشود که معمولاً بر چهره معشوق تصور میشود و در اشعار عاشقانه نمادی از زیبایی، فریبندگی و جذابیت معشوق است.
سوادِ لوحِ بینش را عزیز از بهرِ آن دارم
که جان را نسخه ای باشد ز لوح خالِ هندویت
حافظ در این بیت "لوح بینش" را در مفهوم صفحه چشم به کار برده است و " سواد لوح بینش" را در مفهوم سیاهی (یا مردمک) چشم. لذا میگوید که سیاهی چشم را از آن جهت عزیز می دارد که نمونه یا مثالی است از خال سیاه معشوق.
اما چرا حافظ "خال هندو" را با همه کوچکی در قالبی بزرگ با عنوان " لوحِ خالِ هندو" تعریف میکند؟ اینجا میتوان با برداشت لایه ای دیگر از معانی کلمات، به مفهوم ضمنی دیگری نیز رسید.
در شعر فارسی، خال معشوق نمادی از فریبندگی، رمز و راز، و جاذبه غیرقابلتوصیف است. همانطور که یک لوح حاوی نوشتهای مشخص است، خال معشوق نیز حاوی اسرار دلبرانه است که عاشق را مجذوب خود می کند. گویی "لوحِ خالِ هندو" کتابی است که رازهای خال سیاه معشوق و اسرار عشق و زیبایی او را در خود ثبت کرده است.
این تشبیه تأکید میکند که هرچند خال ظاهراً کوچک است، اما ارزش و معنای آن چنان عمیق است که میتوان آن را به یک صفحهی پر از رازهای عاشقانه تعبیر کرد. حافظ اسرار این خال چهره ی معشوق را آنقدر شگرف می داند که حتی رموز اغوا شدن آدم در بهشت برای خوردن گندم را هم در خود دارد:
خال مشکین که بدان عارض گندمگون است
سِرِّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
با برداشت این مفهوم از "لوحِ خالِ هندو" گویی حافظ واژه "سواد" را در مفهوم "خط و نوشته"، "لوح" را در مفهوم صفحه ای که بر آن چیزی بنویسد و "بینش" را در مفهوم "درک و فهم" به کار برده است. این معانی به واژگان "سواد، لوح و نسخه" تناسبی از جنس "نوشت افزار" میدهد که بسیار شاعرانه به نظر میرسد. شاید در این برداشت ایهام گونه، واژه "جان" در مصراع دوم هم جلوه نمودارتری در بیت داشته باشد، چرا که در تشبیه "مردمک چشم" به "خال هندو"، حوزه ی تشبیه زیبایی جسم است و محدود به چهره. اما اگر رموز خال سیاه به عنوان لوحی از اسرار عشق مورد نظر او باشد، حافظ محتویات کتاب ادراک و بینش خود را رونوشتی از اسرار دلربایی معشوق در جان خود می داند. گویی هرچه میبیند و ادراک میکند جلوه زیبایی اوست، پس برایش گرامی است.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم؟ حرف دگر یاد نداد استادم
و به عنوان برداشت شخصی که اصلا نمیدانم چقدر میتواند صحیح باشد و پرسشی برای دوستان صاحب نظر، خالی از لطف نیست که در نظر داشته باشیم که یکی از معانی کلمه "عزیز" در لغت نامه دهخدا، لقب بالاترین منصب دربار مصریان باستان است و حافظ هم در ترکیب "عزیز مصر" این لقب را برای یوسف در غزلیات خود به کار برده است. انتخاب این واژه ی خاص برای بیان مفهوم "گرامی و ارزشمند" شاید، در لایه ای ایهام گونه، نشان دهنده نگاه حافظ به این معنا از کلمه ی عزیز هم باشد. جلوه ای از زیبایی هندی که در مصر جان حافظ در جایگاه عزیزی قرار گرفته است چون نشان از معشوق دارد.و البته فقط و فقط خود حافظ است که می داند چه سوز در دل داشته و چه شور در سر. هر چه هست او به گفته خودش با خلق صنعت میکند.
محمد سلماسی زاده در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۸:
در بیت :
و آن ما و من آن تو همچو دیده و روز
چرا روی ز بر من به هر غلیظ و عتل
عتل به معنای :
عتل . [ ع َ ] (ع مص ) برداشتن و سخت کشیدن چیزی را. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و شتابنده به سوی بدی آمده است ( دهخدا )
ولی به نظر بنده : سختی است یعنی ما در سختی و غلظت و شدت از او روی برمی گردانیم
حمید محمدی در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸: