مسعود جمالی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۴ - نامهٔ چهارم خشنودى نمودن از فراق و امید بستن بر وصل:
متاسفانه اشتباهات زیادی در متن وجود دارد
۱- بیت ۵ مصراع دوم: در انتهای مصراع وصالت اشتباه و وصالست درست است.
۲-بیت ۱۱ مصراع دوم: بجای اندوه کلمه تیمار باید باشد.
۳- بیت ۲۲ بجای ایمانی باید ایمنی باشد و در مصراع دوم در بعضی نسخه ها بجای خواسته مال توشته شده است.
۴- بیت ۲۵ مصراع دوم: در بعضی نسخه ها بجای (نه) در اول مصراع (که) نوشته شده که درستتر بنظر می آید: نه شب خسبد نه روز آرام گیرد که روزی رنج او انجام گیرد
۵- بیت ۲۶ مصزاع اول: بجای آگن بایستی آهن نوشته شود.
۶- بیت ۳۲ مصراع دوم: باید به این صورت باشد: تو پنداری که هر روزش بهارست
۷- بیت ۳۳ مصراع دوم: در بعضی نسخه ها بجای اشجار گلزار نوشته شده است.
۸- بیت ۳۴ ابتدای بیت: برهند نوشته شده که درست آن برهنه است
۹- بیت ۳۹ ابتدای بیت: تویی درست است که توی نوشته شده.
۱۰- بیت ۴۵ مصراع دوم: بایستی اینگونه باشد: که امید تو نومیدی دهد بار
۱۱- بیت ۴۶ مصراع اول: باید به این صورت نوشته شود: همی گویم به پاسخشان به جاوید
۱۲- بیت ۴۸ انتهای مصراع دوم: بجای نماندست بایستی بماندست نوشته شود.
۴-
ادریس در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۵۲ در پاسخ به محمد یزدی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹:
بسیار عالی
درود بر شما
شهاب الدین صدر در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:
یک نفر بانی شود و ترجمه این غزل را بگذارد و ما دعایش کنیم
علی ... در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۷:
سلام و درود
بیت ۷ کلمه لهراسپ وزن شعر را به هم می ریزد جسارتاً کلمه لهراس باید باشد.
علی ... در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲:
سلام
بیت چهارم بعد از (خواست) نباید (و) باشد
وزن بهم ریخته شده است.
*وزن به جای فعل شده فاعلن*
ویراست اشتباه است
افضل رقوی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۱۹ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۴ - غزل:
"گر به حال مو بیفتی الذی ر از بر کنی". الذی را از بر کردن، به معنی حفظ کردن الذی، یک ضرب المثل خراسانی و کنایه از مجبور شدن به انجام کار دشوار است. ظاهرا در مکتب خانه های قدیم یکی از مشکلترین کارها برای کودکان حفظ کردن سوره ای بوده که مشهور به سوره ی الذی بوده است و کودکان جهت حفظ آن به زحمت زیاد می افتاده و تنبیه می شده اند. به همین دلیل در ادبیات عامیانه ی خراسان، وقتی کسی بخواهد فردی را تهدید به زدن کند میگوید: "آنچنان تو را بزنم که الذی را از بر کنی!"
برگ بی برگی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵:
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم ، عارض سوسن چه کنم
بنظر میرسد سروِ روان که گونه ای سرو است نمادین و کنایه از خداوند یا هشیاری جانِ جهان باشد که روان و لطیف است و توقف ناپذیر و تا بینهایت ادامه دارد، حافظ میفرماید زندگی بدون این خرد و هشیاری که جان هستی ست غیر قابل تصور است، هشیاری و خردی که بشریت را تا این مرحله به پیشرفتهای مادی و معنوی رسانیده است، پیشرفتهایی که در یکصد سالِ اخیر شتاب فوقالعاده ای داشته و پس از تجربه دردناک جنگهای جهانی امروزه انسان را به خردورزی و تعامل حداقلی با سایر انسانها و آشنایی با حقوق و کرامت انسانی وادرار نموده است، حقوقی که تا حدودی نیز شامل محیط زیست و حیوانات، حتی اکسیژن هوا، دریا، جنگلها و ذره ذره ی مولکولهای هستی گردیده و این تازه آغازِ راه است و انسان نیاز به پیشرفتهای بسیار بزرگتر را با وجود آن سرو روان یا هشیاری نهفته در نهاد و ذاتِ خود است که تشخیص میدهد، پس حافظ میفرماید بدونِ این هشیاری خدایی وجود گلستان این جهان با همه زیبایی ها و جریان زندگی در آن ارزشی ندارد زیرا بدونِ این خرد است که انسان میتواند به راحتی و بسرعت این گلستان زیبا را به ویرانه ای تبدیل کند که در آنصورت بدونِ خرد و هشیاریِ آن سرو روان زندگی، وجودِ گل یا انسان نیز در این گلستان از آغاز بدون معنی و حتی مخرب می نماید. زلف سنبل کنایه از تکثر نشانه های حیات در این جهان است و عارض سوسن یعنی وجهِ ظاهر و ذهنی انسان که فقط میتواند صورتِ جهان را ببیند و با زبان ذهن سخن بگوید و نه با دیدگاه و زبانِ خدایی و هشیاریِ آن سرو روان، پس عارض سوسن نیز نه تنها فایده ای برای تعالی و رشد انسان در همه امور معنوی و مادی نخواهد داشت بلکه بسیار زیان بخش است اما در نقطه مقابلِ این عارض، سیرت و باطنِ سوسن است که جهان را از نگاه خداوند یا آن سرو روان دیده و با زبانِ او یا زندگی و عشق با جهان سخن میگوید، حافظ و مولانا و سایر انسانهای بزرگ در زمره باطنِ سوسن قرار دارند که عشق را برای بشریت به ارمغان می آوردند.
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه ام روی ز آهن چه کنم
بد خواه همان عارضِ سوسن است که تقریبآ همه ما انسانها هستیم و جهان بینی برآمده از ذهن داشته و تنها به صورت و ظاهر اعتماد داریم و نه به باطن و معنا ، این وجهِ ظاهر و ذهنیِ سوسن درونی و بیرونی ست، یعنی ما هم با سوسنِ خود و هم با سوسن دیگران مواجه هستیم و هرلحظه در معرض طعنه یا سرزنش هایش قرار داریم، به همین علت موفق به دیدارِ آن سروِ روان یا حضرت معشوق نمی شویم و از نگاه بزرگان و حافظ این ناکامی جایِ آه و افسوس دارد. آینه نقشِ پر رنگی در ادبیاتِ عرفانی دارد و انسانی که دلش به عشق زنده و به دیدار روی حضرتش نایل شود آینهی خداوند است، یعنی با خداوند یا زندگی یکی شده و دوگانگی از میان برداشته میشود. پس حافظ نتیجه گیری می کند که علت ندیدن روی معشوق زنگار یست که توسطِ عارضِ سوسن رخسارِ انسان را مانند آهن پوشانده است و به همین لحاظ خداوند خود را در سیمای انسان نمی بیند، چاره کار زدودنِ زنگار از آهن است همانطور که در قدیم برای ساختِ آینه آهن را با سعی و کوشش فراوان صیقل می دادند پس انسان نیز برای صیقل دادنِ صورت یا درواقع سیرت خود باید همان کوشش را همراه با پایداری و ثبات داشته باشد، انسان با روی و صورت زنگ زده چه میتواند بکند ؟ در حقیقت هیچ .
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر می کند این ، من چه کنم
دُرد کشی در اینجا به معنی شراب خواری و میگساری ست و حافظ میفرماید عارضِ سوسنِ ناصح و یا زاهد بر او یا انسانهای عاشق به دیدار روی حضرت معشوق خرده میگیرند که چرا به میگساری مشغول هستید و از طریقِ نگاه و عینک و با عبادتهای ذهنیِ ما قصد رسیدن به دیدار محبوب را ندارید؟ و این یکی از طعنه های بدخواه است، حافظ پاسخ میدهد مشیتِ خداوندی که صاحب(کارفرمای) قضا و قدر است بر این قرار گرفته که او و عاشقان از راهِ دریافت می خرد و هشیاری به دیدار روی آن سرو روان نایل شوند. یعنی در اختیار او نیست که ترک میگساری کند، در بیتی دیگر میفرماید؛ " حافظ به خود نپوشید این خرقه مِی آلود / ای شیخِ پاکدامن معذور دار ما را" در واقع حافظ راهکارِ زدودن هرچه سریعترِ زنگهایِ آهنِ روی را بوسیله دریافتِ میِ خرد و معرفت الهی به انسان می آموزد، راهکارِ ناصح و زاهد اگر هم به سرانجام رسد عمر نوح را طلب میکند .
برقِ غیرت چو چنین می جهد از مَکمَنِ غیب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم
خداوند نسبت به عاشق شدن انسانِ به هرچه غیر از او ست غیرت داشته و آن چیز را غریبه میداند، پس برقِ غیرتِ حضرتش از عالم امکان (غیب) به آن چیزی که انسان به آن عاشق شده و در مرکز یا دلِ خود قرار می دهد آتش زده و آنرا خاکستر میکند، آن چیزها به قدری زیاد هستند که خرمنی بزرگ و خشکیده را در ذهن انسان تشکیل میدهند اما برقِ غیرت که ناشی از لطف و عنایت حق تعالی ست از طریق مکمنِ غیب یا سببها و دلایل عقلیِ کاینات و نه بصورتِ معجزه همه را آتش زده و نابود میکند مگر آنکه انسان آن چیزها و خرمن را در حاشیه و خداوند یا عشق را در اولویت و مرکزِ خود قرار داده و از چیزها برای رسیدن به منظورِ اصلیِ حضور در این جهان بهره ببرد. حافظ از خداوند میخواهد تا پس از سوختنِ خرمنِ ذهنِ او یا انسان عاشق به او بفرماید که چه کند و مرحله یا منزلِ بعدی سلوک معنوی چیست .
شاهِ ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم
منظور از شاهِ ترکانِ زیبا روی معشوقِ ازلیست که ویژگیهایِ انسانی را که خود خلق نموده است می شناسد و او را بخاطر همین خصوصیاتِ منحصر بفرد ست که بنا به گفتهی قرآن او را بر بسیاری از مخلوقات برتری داده و بمنظوری خاص بر گزیده است تا ابتدا او را بدسیله برادرانِ یوسف یعنی اطرافیانش به چاه ذهن انداخته و سپس میزانِ پهلوانی ( تهمتنی) و خلوصِ وی را برای رهایی از چاه و دیدار روی حضرتش سنجیده و بیازماید، خداوند همین مضمون را به شکلی دیگر در سوره مریم بیان فرموده که همه انسانها ابتدا به جهنم (چاه ذهن ) وارد و سپس برخی از آنان از آن عبور کرده و به بهشت وارد خواهند شد و برخی تا ابد در آن جهنم جاودانند ، مفسران چاهِ ذهن را که سراسر رنج و درد است همان جهنم می دانند و حافظ نیز میفرماید وقتی که انسان گرفتار در این چاه از پهلوانی و تهمتنِ خود طلبِ لطف و استمداد کند میتواند با کار معنوی و ثبات و پایداری در این راه از این چاه یا جهنم خود را رها کرده و واردِ بهشت امنیت و آرامش ابدی گردد اما اگر تهمتنِ وجودِ او دستگیرِ وی نگردد چه راه چاره دیگری برای انسان برجای میماند ؟ در واقع هیچ .
مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم
آتشِ طور نمادِ نور و انرژیِ خداوند یا زندگیست که بر موسی ظاهر شد و مانندِ چراغی راهنمای وی گردید تا با فرو پاشیِ کوهِ ذهنش به وادیِ ایمن یا سرزمین امن یکتاییِ خداوند وارد شود، حافظ نیز از خداوند میخواهد تا همان نورِ خود را به او و همه عاشقانش بنماید تا چاره ساز و راهنمای آنان شود برای ورود به وادیِ ایمن یا سرزمینِ یکتایی و یگانگی یا همان بهشتِ آرامش و قرارگاهِ انسان. حافظ میفرماید اگر خداوند این استمداد را برای رهایی انسان از تاریکی شب یا همان چاه ذهن قبول نکند پس انسان چه چاره دیگری میتواند بیندیشد ؟ و بنظر میرسد پاسخ این سوال نیز همان هیچ باشد .
حافظا خلد برین خانه موروث من است
اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم
حافظ میفرماید این وادیِ امن یا بهشت برین که ذکرِ آن در بیتِ قبل رفت خانه موروثی انسان است ، خلدِ برینِ حافظ تفاوت اساسی با بهشتِ موعود با توصیف های هماهنگ با ذهن و رویاهای انسان داشته و حافظ زمانی به امنیتِ مورد نظر دست خواهد یافت که بطورِ کامل با اصل خدایی خود به وحدت رسیده و یکی شود یا بقولِ مولانا آن یک لا پیراهن نازک نیز از میان برداشته شود ، حافظ و عرفایِ بزرگ این یگانگی را خلد برین و بهشت جاودان می دانند و خانه ابدی، پس چرا باید در این منزلِ ویرانه یا چاهِ ذهن بنشینند؟ آقای سید علی ساقیِ بزرگوار به زیبایی تفاوت منزل که استراحتگاهی ست موقت برای ادامه سفر با خانه که اقامتگاه دایمی انسان است را توضیح داده اند که جای سپاس فراوان دارد .
احمـــدترکمانی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۵۳ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴:
بر گوشه چشم تو که شوخ و شنگیست
آن خالِ تو دانی به کدامین رنگیست
حنّان در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۶:۱۷ در پاسخ به آراد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:
بسیار عالی👏👏
امید وکیل در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۷۴ - ذکر شیخ ابوبکر شبلی رحمةالله علیه:
یکی را دید که زار میگریست، گفت: چرا میگریی؟
گفت: دوستی داشتم بمرد. گفت: ای نادان! چرا دوستی گیری که بمیرد؟
زهره اسکندری در ۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
درود ... کاش خوانش ها تا آخر غزل قابل شنیدن و کامل بودند . سپاس
Star Stari در ۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۳۳:
آقا وحید با احترام شما کلن و کاملا در اشتباهید تمام شعرا از حافظ و خیام خود نه تنها به ستاره شناسی معتقد بودند بلکه تمام تقدیر آدمی رو در وضع احترام سماوی و طالع ستارگان میدانند مثال حضرت حافظ میفرماید از چنگ منش اختر بدمهر بدر برد آری چه کنم دولت دور قمری بود(که دور قمری اشاره به احکام نجومی دارد)یا در جای دیگه میفرماید ای مه صاحب قَران از بنده حافظ یاد کن (که صاحب قران اشاره به احکام نجومی دارد)....و در مورد حکیم خیام ایشان جز بزرگترین منجمین عالم هستند که اتفاقا اعتقاد بیش از پیش ایشان به تاثیر ستارگان در سرنوشت آدمی و قطعی و حتمی نمودن سرنوشت آنهاست که حکیم خیام به نوعی یاس فلسفی روی می آوردند که اتفاقا تقدیر گرایی در تمام رباعی های ایشان موج میزند و جناب وحید علم نجوم نه تنها خرافات نیست که اتفاقا اصیل ترین علم خداوندی به بشر است که جز حکمای برگزیده خداوند احدی سعادت برخورداری از این علم شریف را ندارد اینجا خیام دارند میفرمایید که درسته که ستارگان تقدیر آدمی و موجودات عالم رو رقم میزنند در عین حال خود کارگزار و مامور و معذورند و به قدرت و اشراف خداوندی اشاره دارد
Star Stari در ۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۳۰ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۲۹:
حاشیه ها عالی ست در مورد این رباعی همینطور که دوستان هم کم و بیش اشاره کردند حکیم خیام منجم بودند و منظور از هفت احتمالا اشاره به کواکب سبعه(مشتری،زحل،زهره،مریخ،عطارد،ماه و آفتاب)دارد و چهار هم عناصر اربعه که هر یک بروج ۱۲گانه سماوی در علم نجوم اختصاص به یکی از عناصر اربعه دارد مثال برج سنبله خاکی و برج دلو بادی و برج اسد آتشی و برج سرطان آبی است و...
Star Stari در ۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۲۸:
با سلام رحمت بیکران بر روح زیبای حکیم عمر خیام یگانه دهر.در مورد این رباعی و رباعیاتی که گلایه از تقدیر محتوم است نشأت گرفته از علم نجوم خیام هست زیرا که منجمین با پی بردن به اسرار درجات ستارگان در افلاک و حرکات این اجرام در آسمان تقدیر انسان ها رقم میخورد و طالع وقت تولد که زیچ و زایچه نامیده میشود لحظه به لحظه زندگی مولود را نشان یا رقم میزند و به عقیده ی منجمان این تقدیر حتمی است والله و علم
آرام نوبری نیا در ۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » ترجیع بند:
با سلام و ارادت،
در بیت:
" گل نکرد از بهارِ آگاهی جز همین سرخ و زرد و سبز و کبود "
ترکیب " بهارِ آگاهی " بصورت مضاف و مضاف الیه که برای آگاهی داشتن مرتبه تعیین میکند و بهار آگاهی در واقع آغاز آگاهی یافتن تعبیر میشود، بی معنی است چراکه یا از چیزی آگاهی پیدامیکنیم یا خیر، فارغ از اینکه آن آگاهی حقیقی یا مجازی است. بهتر است بعد از بهار علامت سکون یا کاما قرار داده شود که بهار در اینجا به معنی تجلی عالم خاکی و محسوسات است و میتوان به این صورت معنی کرد: " بجز رنگها برای چشم( که بیدل در ادامه ابیات به آنها اشاره میکند) هیچ صورتی برای آگاهی یافتن از آن شکوفا و نمایان نشده و نخواهد شد.
پیروز باشید
امیرحسین ربیعی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۸۰:
در عشق تو حالتیش باشد که دمی
هم با تو و هم بی تو قرارش نبود
احسنت...
قاسم صمصامی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:
ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
این بیت چه معنی عرفانی دارد نگارنده غیب (خداوند) چنان در پرده اسرار جهان هستی را ساخته، که هرگز به عقل انسان ها خطور هم نمی کند.
محمود کاظمی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴:
تو مگر بر لب و آبی به هوس بنشینی
بیت اول خط و نشان و تهدید عاشقانه است . یعنی اول با عصبانیت و تهدید به معشوقش میگه فکر و هوس فلانی رو از سرت بیرون کن وگر نه هر چه دیدی از چشم خودت دیدی و بعد با منت کشی و هزار جور کلک و مخ زنی ادامه میده .....
بیت آخر هم منظور دو پهلو است یعنی علاوه بر معنی مستقیم که خوشایند خواجه جلال الدین است میشه تعبیر کرد که این معشوق لیاقت دارد که خواجه جلال الدین بندگی او را کند
ح ف در ۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۱۱ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:
با سلام.
بیت ۶، مصرع دوم ظاهراً از نظر وزنی درست نیست.
«که سر تا پات را ...» یا «که سر تا پات از ...» نمیتونه باشه؟
آرش نادری در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱: