گنجور

 
سعدی

کدام چاره سگالم که با تو درگیرد

کجا روم که دل من دل از تو برگیرد

ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست

که چشم شوخ من از عاشقی حذر گیرد

دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن

که پیش تیر غمت صابری سپر گیرد

چو تلخ عیشی من بشنوی به خنده درآی

که گر به خنده درآیی جهان شکر گیرد

به خسته برگذری صحتش فرازآید

به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد

ز سوزناکی گفتار من قلم بگریست

که در نی آتش سوزنده زودتر گیرد

دو چشم مست تو شهری به غمزه‌ای ببرند

کرشمه تو جهانی به یک نظر گیرد

گر از جفای تو در کنج خانه بنشینم

خیالت از در و بامم به عنف درگیرد

مکن که روز جمالت سر آید ار سعدی

شبی به دست دعا دامن سحر گیرد

 
 
 
غزل ۱۸۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۸۳ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

همین شعر » بیت ۷

دو چشم مست تو شهری به غمزه‌ای ببرند

کرشمه تو جهانی به یک نظر گیرد

سلمان ساوجی

عنایت تو روانی به یک نفس بخشد

کفایت تو جهانی به یک نظر گیرد

ظهیر فاریابی

سر اکابر آفاق شمس دولت و دین

تویی که قدرت تو کوه را کمر گیرد

سپاه حادثه را خوف تو به زخم سنان

چو بخت دشمنت از خواب بی خبر گیرد

فلک بسان همایی ست پرگشاده مقیم

[...]

حکیم نزاری

زمانه عهد و وفا عاقبت ز سر گیرد

مفارقت ز میان من و تو برگیرد

مرا تو جان و جهانی و خاک بر سر دل

اگر به جای تو هرگز کسی دگر گیرد

چو دل هر آینه در کار دوست خواهد شد

[...]

ابن یمین

صبا ز برگ گلش چون کلاله بر گیرد

دلم چو سنبلش آشفتگی ز سر گیرد

چو یوسف است بخوبی ولی سلیمان وار

هزار کشور جانرا بیک نظر گیرد

دمید سبزه تر بر کنار سرخ گلش

[...]

سیف فرغانی

بدل چه پند دهم تا دل از تو برگیرد

بجان چه چاره کنم تا رهی دگر گیرد

کسی که دل ز تو برگیرد اندر آن عجبم

که بر کجا نهد آن دل که از تو برگیرد

بیک نظر بگرفتی و مر او نیست شگفت

[...]

سلمان ساوجی

سحرگهی که چمن، شمع لاله در گیرد

سمن به عزم صبوحی پیاله برگیرد

جهان پیر چون نرگس، جوان و تازه شود

هوای جام و نشاط قدح ز سر گیرد

چو مرغ عیسی اگر لعبتی ز گل سازی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه