علی علائی در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۲ در پاسخ به فرهود دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۴:
به جای پیوند دادن گودرز به شقایق جهت دستیابی به معانی مورد نظر، راهی که استاد خالقی مطلق در جهت تصحیح و نسخه شناسی طی کرده اند را مطالعه نمایید.
تصحیح نسخ یک علم است و بر اساس نظر این و آن نیست!
سیدعلی میرموسوی در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۱:
بسیار عالی
یا الله لا اله الا الله
خلیل شفیعی در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۷۳ حافظ
بیت ۱
«اگر رفیق شفیقی، درست پیمان باش / حریف خانه و گرمابه و گلستان باش»
✦ آغاز غزل با شرط اخلاقی؛ «رفیق شفیق» همراه صمیمی است و شرط آن «درست پیمان بودن». همنشینی با الفاظ «خانه، گرمابه، گلستان» نشانهٔ صداقت و همراهی در همهٔ موقعیتهای زندگی، از خلوت شخصی تا جمع دوستانه.
بیت ۲
«شِکَنجِ زلف پریشان به دست باد مده / مگو که خاطر عشاق، گو پریشان باش»
✦ «زلف پریشان» استعاره از دلبری و آشوبگری. شاعر از معشوق میخواهد دل عاشقان را به بازی نگیرد. تقابل میان «زلف پریشان» و «خاطر پریشان» آرایهٔ مراعات نظیر دارد و مضمون بیت، خواهش برای حفظ آرامش دلهای عاشقان است.
بیت ۳
«گَرَت هواست که با خضر همنشین باشی / نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش»
✦ تلمیح به داستان خضر و آب حیات. معشوق یا سالک اگر خواهان همنشینی با خضر است، باید پنهان و فروتن باشد، همچون آب حیات که از چشم سکندر دور ماند. پیوند میان اسطورهٔ ایرانی (سکندر) و روایت اسلامی (خضر).
بیت ۴
«زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی است / بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش»
✦ استعارهٔ «زبور عشق» به معنای سرود عاشقی. شاعر هنر عاشقانه را به همه نمیدهد، بلکه آن را ویژهٔ خود میداند. ترکیب «بلبل غزلخوان» بازتابی از شخصیت حافظ است که خود را بلبلِ گلستانِ عشق میبیند.
بیت ۵
«طریق خدمت و آیین بندگی کردن / خدای را که رها کن، به ما و سلطان باش»
✦ طنز اجتماعی و انتقاد رندانه: حافظ خدمت حقیقی را برای خدا میداند، اما در عین حال به معشوق یا مخاطب توصیه میکند همان «سلطان» باشد. ترکیب دوگانهٔ «خدای را» و «سلطان» نمایانگر تضاد ظاهر و باطن.
بیت ۶
«دگر به صید حرم تیغ برمکش، زنهار / وز آن که با دل ما کردهای پشیمان باش»
✦ لحن هشدار و پرخاش. «تیغ برکشیدن بر صید حرم» کنایه از جسارت و حرمتشکنی. شاعر از معشوق میخواهد از گذشتهٔ خود که دل عاشق را آزرده، پشیمان باشد. تضاد میان «حرم» (جای امن) و «تیغ» (خشونت) برجسته است.
بیت ۷
«تو شمع انجمنی، یکزبان و یکدل شو / خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش»
✦ تصویر زیبا: معشوق به شمع تشبیه شده که باید همدل و یکزبان باشد. پروانه نماد عاشق جانباخته است. شاعر از معشوق میخواهد با لبخند به فداکاری پروانه (عاشق) بنگرد. تقابل «شمع» و «پروانه» از تصاویر اصلی ادبیات غنایی.
بیت ۸
«کمال دلبری و حسن در نظربازی است / به شیوهٔ نظر، از نادران دوران باش»
✦ مضمون عرفانی و عاشقانه: «نظربازی» هنر دیدن و دیده شدن است. عاشق و معشوق در بازی نگاه به اوج دلبری میرسند. ترکیب «نادران دوران» تأکید بر یکتایی و بیهمتایی معشوق دارد.
بیت ۹
«خموش حافظ و از جور یار ناله مکن / تو را که گفت که در روی خوب، حیران باش»
✦ پایان غزل با خطاب به خود شاعر. لحن پندآمیز: «خموش باش و شکایت نکن». تقابل «ناله کردن» با «خموش بودن» و پرسش طعنهآمیز «تو را که گفت…؟» به غزل لحنی انتقادی و طنزآمیز میدهد.
⬅️ خلیل شفیعی، مدرس زبان و ادبیات فارسی
خلیل شفیعی در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:
✅ شرح بیتبهبیت غزل ۲۷۳ حافظ
بیت ۱
اگر رفیقِ شفیقی، درست پیمان باش / حریفِ خانه و گرمابه و گلستان باش
✦ اگر رفیقی صمیمی و راستین هستی، در پیمان خود استوار بمان؛ و همنشین و همراه در خانه، گرمابه و گلستان باش (یعنی در همهٔ احوال و مکانها وفاداری خود را نشان بده).
بیت ۲
شِکَنجِ زلفِ پریشان به دستِ باد مده / مگو که خاطرِ عشّاق، گو پریشان باش
✦ زلفِ پریشان خود را به باد مسپار تا بیشتر آشفته نشود؛ و راضی نشو که دل عاشقان پریشان باشد (بر آتش دل آنان دامن مزن).
بیت ۳
گَرَت هواست که با خِضْر همنشین باشی / نهان ز چشمِ سِکندر چو آبِ حیوان باش
✦ اگر آرزو داری که همنشین خضر شوی (نماد جاودانگی و هدایت)، باید چون آب حیات از چشم اسکندر پنهان باشی (یعنی خلوتگزینی و رازپوشی اختیار کن).
بیت ۴
زبورِ عشقنوازی نه کارِ هر مرغی است / بیا و نوگلِ این بلبلِ غزلخوان باش
✦ سرودن و نواختن زبورِ عشق کار هر بی سرو پایی نیست؛ بیا و معشوق تازهروی این بلبل غزلخوان (حافظ) باش.
بیت ۵
طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن / خدای را که رها کن، به ما و سلطان باش
✦ آیین بندگی و خدمت را رها کن، به خدا سوگند! در به ما رندان و آزادگان،بسپار و توفق پادشاهی کن
بیت ۶
دگر به صیدِ حرم تیغ برمکش، زنهار / وز آن که با دلِ ما کردهای، پشیمان باش
✦ دیگر به قصد شکار در حریم عشق تیغ مکش (کنایه از خونریزی و جفا در حریم عشق)؛ و از آن رفتاری که با دل ما کردهای، ابراز پشیمانی کن.
بیت ۷
تو شمعِ انجمنی، یکزبان و یکدل شو / خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
✦ تو که همچون شمع، فروغبخش انجمنی، با یگانگی و صفا رفتار کن؛ و به همت و تلاش پروانهها بنگر و شاد باش.
بیت ۸
کمالِ دلبری و حُسن در نظربازی است / به شیوهٔ نظر، از نادرانِ دوران باش
✦ کمال زیبایی و دلبری در نظربازی و عشقبازی است؛ پس در این هنر چنان باش که از نادران و یگانههای دوران شمرده شوی.
بیت ۹
خموش حافظ و از جورِ یار ناله مکن / تو را که گفت که در رویِ خوب، حیران باش
✦ ای حافظ! خاموش باش و از ستم یار شکایت مکن؛ چه کسی به تو گفته بود که باید در روی زیبارویان حیران و دلباخته باشی؟
⬅️ خلیل شفیعی، مدرس زبان و ادبیات فارسی
پیروز در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵:
برداشت بنده از این شعر اینست که
بلبل چون واقعیت طبیعت و شادیش رو دیده و طبیعت یعنی همان زندگانی، خیام از قول راست بلبل استفاده کرده تا پیام خودش رو معتبر کنه چون بلبل آنچه واقعا هست رو دیده
و این کار به زیبایی تمام توسط او انجام شده
و این رو هم اضافه کنم درباره بلبل"مست"
مست اغلب در اشعار خیام به کسی که دارای منطق دنیوی نیست اشاره داره چون همونطور که میدونید مست بی قید هست
دقیقا مانند "رند" در اشعار حافظ و سعدی و گاها صائب و...
علی احمدی در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰:
مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست
دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست
مردمک چشم ما به جز روی تو چیزی را نمی نگرد و دل حیران ما غیر از تو از کسی یاد نمی کند.در اینجا حضرت حافظ تاکید دارد که معشوق یک هدف است و نمی توان از هدف چشم برداشت و آن را از یاد برد.
اشکم احرامِ طوافِ حَرَمَت میبندد
گرچه از خونِ دلِ ریش دمی طاهر نیست
اشک من برای برای به دور خانه ات گشتن احرام می بندد(چشم من خانه توست و اشک در چشم من طواف می کند) هرچند که به خون دل آلوده شده و پاک نیست.مهم نیست که چه قدر آلوده باشم مهم این است که دایره وار دور مرکزی که معشوق در آن جای دارد می گردم.و همیشه توجهم به اوست . با توجه به بیت قبل عاشق دو حرکت را تجربه می کند اول حرکت به سوی دوست و دوم حرکت به دور حرم دوست یعنی صرفا به هدف رسیدن مهم نیست بلکه در هر فاصله ای از دوست باشی باید به او خدمت کنی ممکن است گاهی امکان نزدیک شدن فراهم نباشد.
بستهٔ دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سِدره اگر در طلبت طایر نیست
پرنده بهشتی اگر به دنبال تو و برای تو پرواز نکند بهتر است در دام و قفس مثل پرنده های وحشی بسته بماند.حتی اگر روزی به بهشت وارد شوم و مثل پرنده بهشتی پرواز کنم اگر برای طلب معشوق پرواز نکنم هنوز رام نشده ام و وحشی هستم و بهتر است در دام بمانم و پرواز نکنم.حافظ پرواز بدون هدف و بدون در نظر گرفتن معشوق را وحشی گری می داند و آزادی پرواز را در گرو نگاه به معشوق و هدف می داند.آزادی بدون خضوع برای او معنایی ندارد.
عاشقِ مفلس اگر قلبِ دلش کرد نثار
مَکُنَش عیب که بر نقدِ روان قادر نیست
یک عاشق بی چیز اگر دل بدلی اش را نثار تو کرد ایرادی به او نگیر که چیز نقد فراوانی ندارد. اینکه عاشق عشق می ورزد آنقدر ارزش دارد که معشوق او را بپذیرد . نگرانی او این است که حتی اگر پرنده ای بود و معشوق را طلب کرد و به سویش پرید آیا معشوق او را می پذیرد؟ اینجا به معشوق می گوید اگر حتی دلم بدلی بود سخت نگیر این دل پر از عشق به توست و به عشق تو آمده است.
عاقبت دست بدان سروِ بلندش برسد
هر که را در طلبت همتِ او قاصر نیست
اگر کسی در تلاش برای جستجوی او کوتاهی نکند سرانجام دستش به آن سرو بلند قامت دوست خواهد رسید.یعنی رسیدن به هدف با تلاش به دست می آید و اگر کوتاهی در تلاش نکنی به هدف خود، خواهی رسید.این موضوع در مورد همه اهداف انسان جاری است معشوق شما هر چیزی باشد با تلاش به آن خواهید رسید.
از روان بخشی عیسی نزنم دَم هرگز
زان که در روح فَزایی چو لبت ماهر نیست
هرگز صحبتی از دم عیسایی که زندگی می بخشد نمی کنم چرا که او در ارتقاء روح و روان مثل لب تو ماهر نیست. موضوع مهم فقط زنده بودن نیست بلکه باید زندگی معنا داشته باشد روح، امیدوار به زندگی بماند و لب معشوق با بوسه هایش این امید را زنده نگه می دارد .لب از نگاه حافظ همیشه امید بخش است.
من که در آتشِ سودای تو آهی نزنم
کِی توان گفت که بر داغ، دلم صابر نیست
من که در فکر سوزان تو آهی نمی زنم و ناله نمی کنم چگونه بر این داغ فراق صبور نیستم . شرط وصال صبر عاشق است و حافظ می گوید من صبر پیشه کرده ام و انتظار وصال تو را دارم نشانه اش این است که علیرغم سوختن از آتش فراق ناله نمی کنم.
روز اول که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم
که پریشانیِ این سلسله را آخر نیست
همان روز اول که ابتدای زلف تو را دیدم گفتم که پریشانی این زنجیره زلف پایانی ندارد.سر زلف شروع راه عاشقی است و این زلف دراز است و به زودی پایان نمی پذیرد .عاشق قرار است در آخر زلف به روی یار برسد ولی این راه آنقدر پیچ و خم دارد و و آنقدر پریشان و پر چالش است که بسیار طول می کشد تا به آخرش برسد.
سر پیوند تو تنها نه دلِ حافظ راست
کیست آن کِش سَرِ پیوند تو در خاطر نیست
آن سوی پیوند تو فقط دل حافظ نیست . چه کسی است که پیوند تو را در ذهنش نداشته باشد . همه انسانها یک تجربه عاشقی ( هر چند کوتاه) را در خاطر دارند. ممکن است آن را از یاد ببرند ولی در ذهن آنها ماندگار است.همه ما هدف های بزرگ و کوچک زیادی را داشته ایم و عاشقانه به سمت آنها حرکت کرده ایم و با تلاش به آنها رسیده ایم ولی آن را به حساب خودمان نوشته ایم و از جاذبه آن هدف ( معشوق ) غافل ماندیم. در واقع او که منبع اطمینان کامل است ما را در هر هدفی به سوی خویش می خواند و با دل ما پیوند برقرار می کند .ولی وقتی ازانجام هدف خود مطمئن می شویم او را از یاد می بریم. یادمان می رود که به آن امید و عشق( لب روح افزای معشوق) همیشه نیازمندیم و فقط تلاش خودمان را می بینیم.«و هنگامی که در دریا رنجی به شما برسد، به جز او، تمام کسانی را که (برای حل مشکلات خود) میخوانید، فراموش میکنید؛ اما هنگامی که شما را با رساندن به خشکی نجات دهد، روی میگردانید؛ و انسان، بسیار ناسپاس است»
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹
چون شرابِ عشق ، در دل کار کرد
دل ز مستی ، بیخودی بسیار کردشورشی ، اندر نهادِ دل فتاد
دل در آن شورش ، هوای یار کردجامهٔ دریوزه ، بر آتش نهاد
خرقهٔ پیروزه را ، زنّار کردهم ز فقرِ خویشتن ، بیزار شد
هم ز زهدِ خویش ، استغفار کردنیکوییهائی ، که در اسلام یافت
بر سرِ جمعِ مغان ، ایثار کرداز پیِ یک قطره ، دُردِ دَردِ دوست
روی ، اندر گوشهٔ خمّار کردچون ببست از هر دو عالم ، دیده را
در میانِ بیخودی ، دیدار کردهستیِ خود ، زیرِ پای آورد پست
وز بلندی ، دست در اسرار کردآنچه یافت ، از یاریِ عطّار یافت
وآنچه کرد ، از همّتِ عطّار کرد
محمد جواد محمودی در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲:
در اشعار حافظ معمولا راه با پایان همراه است و کناره برای بحر صحیح است و نه راه
پس
بحریست بحر عشق صحیح تر است بنظر من
محمد جواد محمودی در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:
در بیت دوم بنظر اگر به جای «آری» «ولی» باشد بهتر است به این دلیل که:
درسته که ناظر روی تو صاحب نظرانند
«ولی» به جای آری
سر گیسوی تو در سر تمام سرها وجود دارد
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۵ - حکایت پاسبان کی خاموش کرد تا دزدان رخت تاجران بردند به کلی بعد از آن هیهای و پاسبانی میکرد:
درود احنمالا حضرت مولانا این غزل را در حال وهوای زمان سرودن این بخش از مثنوی سروده الله اعلم
غزلی با مطلع
هله پاسبان منزل ، تو چگونه پاسبانی
که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی
شاد باشید
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۵ - قصهٔ آن گنجنامه کی پهلوی قبهای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست:
درود
اگر صد کتاب را پیا پی بخونی اگر او نخواهد حتی یک نکته از آن در یاد وخاطرت نخواهد ماند .
سکته = وقفه
قدر = تقدیر ،مشیت الهی
شاد باشی
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۵ - قصهٔ آن گنجنامه کی پهلوی قبهای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست:
درود
داره به حضرت موسی بعد از معجزه ید بیضا میگه انچه را که تو با خوف وترس از آسمانها انتظار داشتی اکنون از گریبان تو ظاهر شده است .
اینجا مقصود هیبت وبزرگی آسمان است
شاد باشی
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۵ - قصهٔ آن گنجنامه کی پهلوی قبهای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست:
درود
تا اینکه متوجه بشی که آسمانهای بزرگ تنها عکس وتصویری از دریافت های توست . دنیا همانگونه که ذهن وقلب تو میسازند رقم میخوره .
سمی = بلندمرتبه ،رفیع
شاد باشی
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۶ - تمامی قصهٔ آن فقیر و نشان جای آن گنج:
درود
حتما مستحضرید که قوس به معنی کمان است واز کمانت تیری رهان کن درسته ودر قوس معنی نمیده
شاد باشی
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۷ - فاش شدن خبر این گنج و رسیدن به گوش پادشاه:
درود
فقیر به شاه میگه شاید بخت وشانس اقبال تو باعث بشه پرده از روی این گنج برداشته بشه
غطا = حجاب ، پوشش
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۸ - نومید شدن آن پادشاه از یافتن آن گنج و ملول شدن او از طلب آن:
درود
حتی در نظر یک آدم ماخولیایی هم بعید بنظر میرسه که از دل آهن گیاه سبز بشه
ماخولیا = بیماری روان پریشی
شاد باشی
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۵۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنجنامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم:
درود
از ابیات قبلی اگر توجه کنی روی سخن مولانا با حسام الدین است در اینجا داره میگه که من وحسام الدین یک روح در دو قالب هستیم وهرچه از دهان من خارج میشه انگار از حسام الدینه
ساز نی اگر توجه کنی دارای دوسره که یکطرف در دهان نوازنده قرار میگیره واز سوی دیگه آوای نی به گوش میرسه وبا این ابیات داره به نوعی از مقام شامخ حسام الدین چلبی تعریف میکنه .
شاد باشی
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنجنامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم:
درود
طبابت ودرمان درد عشق فقط نقشی از خاطر حضرت دوست است وچهره زیبای زیبارویان عالم حجابی بر جمال حضرت حق است . یا به عبارتی عشق خود بیماری است که در عین حال درمان تمام رنج آدمیان است .
شاد باشی
رضا از کرمان در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۷:
درود
ایا وزن مصرع اول درسته ؟
شیدا سارنگ در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۴ - بیان آنک مجموع عالم صورت عقل کل است چون با عقل کل بهکژروی جفا کردی صورت عالم ترا غم فزاید اغلب احوال چنانک دل با پدر بد کردی صورت پدر غم فزاید ترا و نتوانی رویش را دیدن اگر چه پیش از آن نور دیده بوده باشد و راحت جان: