گنجور

 
خاقانی

از همه عالم کران خواهم گزید

عشق دل جویی به جان خواهم گزید

دولت یک روزه در سودای عشق

بر همه ملک جهان خواهم گزید

آفتابی از شبستان وفا

بی‌سپاس آسمان خواهم گزید

چشم من دریای گوهر هست لیک

گوهری بیرون از آن خواهم گزید

داستان شد عشق مجنون در جهان

از جهان این داستان خواهم گزید

هر کجا زنبور خانهٔ عاشقی است

جای چون شه در میان خواهم گزید

دوست با درد وفا خواهم گرفت

تیغ در خورد میان خواهم گزید

گرچه غدر دوستان از حد گذشت

هم وفای دوستان خواهم گزید

کبک مهرم کز قفس بیرون شوم

هم قفس را آشیان خواهم گزید

با خیال یار ناپیدا هنوز

خلوتا کاندر نهان خواهم گزید

من کنم یاری طلب هرگز مدان

کز طلب کردن کران خواهم گزید

این طلب بی‌خویشتن خواهم نمود

این رطب بی‌استخوان خواهم گزید

گر نیابم یار باری بر امید

هم نشین غم نشان خواهم گزید

گر ز نومیدی شوم مجروح دل

محرمی مرهم رسان خواهم گزید

گوشه‌ای از خلق و کنجی از جهان

بر همه گنج روان خواهم گزید

زیر این روئین دژ زنگار خورد

هر سحر گه هفت خوان خواهم گزید

دیدم این منزل عجب خشک آخور است

از قناعت میزبان خواهم گزید

در بن دژ چون کمین گاه بلاست

از بصیرت دیدبان خواهم گزید

بر در این هفت ده قحط وفاست

راه شهرستان جان خواهم گزید

نیست در ده جز علف خانه بدان

کز علف قوت روان خواهم گزید

چون به بازار جوان مردان رسم

در صف لالان دکان خواهم گزید

بر دکان قفل گر خواهم گذشت

قفلی از بهر دهان خواهم گزید

چون مرا آفت ز گفتن می‌رسد

بی‌زبانی بر زبان خواهم گزید

گرچه گم کردم کلید نطق را

مدح بلقیس زمان خواهم گزید

ورچه آزادم ز بند هر غرض

مهر شاه بانوان خواهم گزید

عصمة الدین شاه مریم آستین

کآستانش بر جنان خواهم گزید

گوهر کان فریدون ملک

کز جوار او مکان خواهم گزید

بارگاهش کعبهٔ ملک است و من

قبله‌گاه از آستان خواهم گزید

آسمان ستر و ستاره رفعت است

رفعتش بر فرقدان خواهم گزید

آسیه توفیق و ساره سیرت است

سیرتش بر انس و جان خواهم گزید

رابعه زهد و زبیده همت است

کزدرش حصن امان خواهم گزید

حرمت از درگاه او خواهم گرفت

گوهر اصلی زکان خواهم گزید

یک سر موی از سگان در گهش

بر هزبر سیستان خواهم گزید

خاک پای خادمانش را به قدر

بر کلاه اردوان خواهم گزید

شاه انجم خادم لالای اوست

خدمت لالاش از آن خواهم گزید

گنج بخشا یک دو حرف از مدح تو

بر سه گنج شایگان خواهم گزید

گر به خدمت کم رسم معذور دار

کز پی عنقا نشان خواهم گزید

سرپرستی رنج و خدمت آفت است

من فراق این و آن خواهم گزید

سال‌ها رای ریاضت داشتم

از پس دوری همان خواهم گزید

پیل را مانم که چون جستم ز خواب

صحبت هندوستان خواهم گزید

خفته بودم همتم بیدار کرد

این ریاضت جاودان خواهم گزید

گر به زر گویمت مدح، آنم که بت

بر خدای غیب‌دان خواهم گزید

کافرم دان گر مدیح چون توئی

بر امید سوزیان خواهم گزید

در دعای حضرت تو هر سحر

آفرین از قدسیان خواهم گزید