کیخسرو در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹:
زریاب خویی: وجه به معنی به علت و سبب
عبوس از مستی زهد و ریا به سبب خماری که از این مستی به او روی میدهد نمینشیند و آن را تحمل نمیکند و میگریزد. اما دردیکشان درد و رنج حاصل از خمار شراب دردآمیز را تحمل میکنند و مینشینند.
دکتر حافظ رهنورد در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:
نکتهای ظریف در دو بیت آخر هست؛ آن اینکه خواجه در این دو بیت، رندانه از شجاع برای خودش مقرری درخواست میکند و اشعارش را مثل زر پر ارزش میداند. او در بیت پایانی به وضعیت افلاس مالیای که پدر شجاع آنرا منجر شد اشاره میدارد و غیرمستقیم این غزل را به شجاع تقدیم میکند تا عایدی داشته باشد.
توجه داشته باشید که در دورهی پدر شجاع یعنی مبارزالدین، اصلن میکدهای باز نبوده که گران باشد و حافظ را مفلس کند. او به این بهانه بهوضعیت مالی خراب خود اشاره کرده است.
یوسف شیردلپور در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۲ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵:
درود برشما فاطمه خانم عزیز سپاس از توضیح و این همه دقت استفاده کردیم آرزوی موفقیت برای شما وهمه عزیزان درکمال آرامش وهمچنین برای همه مردم جهان 💔💙💚💐
علی میراحمدی در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:
حُسنت به اتفاقِ ملاحت جهان گرفت
آری، به اتفاق، جهان میتوان گرفت
بسیار عجیب است که برخی از اساتید ادبیات و محققان این غزل را که عرفان از سر و پایش میبارد به پیروزیهای شاه شجاع نسبت میدهند.
حسن و ملاحت در عرفان مقوله ای است شگفت و مقالات فراوان دارد که بیتی در آخر نوشتار از شیخ شبستری در مورد حسن و ملاحت نقل خواهد شد.
آخر مگر حافظ مورخ یا کاتب دربار شاه بوده که هر کاری که شاه میکرده شعرش را بسراید.
آن همه غزل را که در برخی کتابهای حافظ شناسی(بخوانید حافظ ناشناسی)به شاه شجاع و شاه غیر شجاع نسبت داده اند را یک شاعر درباری پای تخت حاکم نمیتواند بسراید چه برسد به حافظ .
اینطور که این اساتید استدلال میکنند و هر یک از غزلها را به واقعه ای و جنگی و گریزی و شکستی نسبت میدهند دیگر برای حافظ چیزی باقی نمیماند.
اگر اینگونه است ،بسم الله....
آنجا که شاعر میفرماید:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
منظورش از جم همان شاه شجاع است
یا آنجا که میگوید:
باشد که باز ببینیم دیدار آشنا را
آن آشنا بدون شک باز هم شاه شجاع است.
این که دیگر دیوان حافظ نمیشود،میشود شاه شجاع نامه .
حافظ شاعری بوده است که از طرف دربار وظیفه و مقرری میگرفته و این هم از وظایف حکومت است که هنرمندان را دریابد و گاهی در مجلسی یا میهمانی درباری جز دعوت شدگان بوده و روابطی با دربار داشته است.
گاهی هم انعامی از دربار و پادشاه و وزیر طلب میکرده که این هم معامله ای است .وقتی شاعر بزرگی نام پادشاهی را در شعرش میآورد و در ازایش انعامی دریافت میکند در واقع آن پادشاه و وزیر است که بیشتر سود کرده تا شاعر.
بنگرید که حافظ به آن منعم یا پادشاه و وزیر میگوید:
مکارم تو به آفاق میبرد شاعر....
اگر همین شاه شجاع نامش در دیوان حافظ نمی آمد گمنام میماند .
ردپای بسیاری از ابیات حافظ را باید رفت و در آثار بزرگان عرفان و معرفت پیش از او یافت تا سخن بلند عرفانی شاعر را به پادشاهی و وزیری نسبت نداد .
و اما آن ابیات شگفت شیخ شبستری که خود سندی است از سخن عرفانی حافظ :
ملاحت از جهان بیمثالی
درآمد همچو رند لاابالیبه شهرستان نیکویی علم زد
همه ترتیب عالم را به هم زد
میگوید ظهور و بروز ملاحت و نیکویی(حسن)مایه پیدایش عالم گشت .
همان که حافظ گفت:حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت .
این موضوع در عرفان سر دراز دارد به قول خواجه حافظ:
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است........
اگر عده ای نگویند :جانان همان شاه شجاع است که روزگاری موهای بلندی داشته و قصد کرده بود که کمی از آن بکاهد.ناگاه خواجه حافظ از در وارد شد و این چنین سرود!!!
برمک در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷:
بدینگونه است
بر و کتف و یالش همانند من
تو گویی نگارنده برزد رسن
نشانهای مادر بیابم همی
بدل نیز لختی بتابم همی
گمانی برم من که او رستمست
که چون او بگیتی نبرده کمست
گوید «تو گویی نگارنده برزد رسن»
رسن برزدن= اندازه گیری
رسن=رسمان (برای اندازه گیری رسمانی نشاندار بکار برند)
گوید این همرزم همه چیزش مانند من است و نشانهایی که مادر به من گفته در او مییابم دلم نیر جنگ کردن با او را نمیتابد میترسم رستم باشد.
اند = قد / حالت / وضع/چند ( چند = چه + اند )
پر=شعاع/پرتو
ژنده/گنده/زنده= گنده
ژیان در پارسی از چند ریشه و به چند چم است
۱-ژگان/ژیان= از ژکیدن = خشمگین
۲-ژیان/ژیدان / گیدان / گیودان / زیدان= زندگی/ زنده و سرزنده
۳-ژیان/ژیوان / گیوان / جیوان = زنده و سرزنده ، جوان / جانورچو خورشید تابان برآورد پر
سیه زاغ پران فرو برد سر
تهمتن بپوشید ببربیان
نشست از بر ژنده پیل ژیان
کمندی به فتراک بر بست شست
یکی تیغ هندی گرفته بدست
بیامد بران دشت آوردگاه
نهاده به سر بر ز آهن کلاه
همه تلخی از بهر بیشی بود
مبادا که با آز خویشی بود
وزان روی سهراب با انجمن
همی می گسارید با رودزن
به هومان چنین گفت کاین شیرمرد
که با من همیگردد اندر نبرد
ز بالای من نیست بالاش کم
برزم اندرون دل ندارد دژم
بر و کفت و یالش همانند من
تو گویی نگارنده بر زد رسن
نشانهای مادر بیابم همی
بدل نیز لختی بتابم همی
گمانی برم من که او رستمست
که چون او بگیتی نبرده کمست
نباید که من با پدر جنگجوی
شوم خیرهروی اندر آرم بروی
بدو گفت هومان که در کارزار
رسیدست رستم به من اند بار
شنیدم که در جنگ مازندران
چه کرد آن دلاور به گُرز گران
بدین رخش ماند همی رخش اوی
ولیکن ندارد پی و پخش اوی
فرادست در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰:
این شعر واقعیت تلخ زندگی را بیان می کند
خدایی را که معمولا شاعران
روزگار و فلک و دوست و یارو معشوق و عشق می خوانندش
هم اوست که اینهمه رنجها و مصیبت ها و نامرادیها و حسرتها را بر ما روا می دارد
و نامش را زندگی گذاشته
اما مهم مقصود اوست و صد البته مقصود ما ارزشی ندارد
هر چه بخواهد همان میشود وما مجبوریم به رضای او
یار در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۴ در پاسخ به سهیل قاسمی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
سلام، این غزل در اصل از سلمان ساوجی است.
یار در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۴ در پاسخ به میر ذبیح الله تاتار دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
سلام، این غزل در اصل از سلمان ساوجی است.
یار در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۳ در پاسخ به داغون الشعراء دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
سلام، این غزل در اصل از سلمان ساوجی است.
یار در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۳ در پاسخ به شادان کیوان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
سلام، این غزل در اصل از سلمان ساوجی است
یار در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۳ در پاسخ به رضا تبار دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
این شعر از سلمان ساوجی است
علی میراحمدی در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰:
آیا شعر خیام شعری فلسفی است؟!
آیا خیام یک فیلسوف شاعر است؟!
برای پاسخ به این پرسشها ابتدا بایست به مضامین و موضوعات مطرح شده در شعر خیام پرداخت .باید دید موارد و موضوعات شعر خیام اساسا نوعی فلسفه به شمار میرود یا خیر.
همانطور که مخاطبان شعر خیام میدانند شعر خیام حاوی مطالبی در مورد دم را غنیمت شمردن ،ناپایداری دنیا(نه از نوع عارفانه بلکه از نوع بدبینانه)،خوشباشی،مستی و بیخبری همراه با گروهی شک و پرسش است.
حال باید دید خیام با بیان این موارد و مطرح کردن این موضوعات فلسفه خاص و جدیدی را مطرح کرده است؟!
آبا خیام اساسا سخن تازه ای گفته ؟!
پاسخ اینست که خیر،خیام نه فلسفه خاص و جدیدی ارائه داده و نه سخن جدیدی بیان کرده است .این نوع نگرش خوشباشی در بعد فلسفی و تئوریزه شده آن نزد فیلسوفان اپیکوری یونان وجود داشته و جالب آنکه چنین سخنانی را حتی میتوان در همه اعصار وزمانها و از زبان بسیاری از عوام و یا مردم کوچه بازار هم شنید که :امروز را دریاب یا فردا را که دیده است
و یا بهشت و جهنم کجا بود؟!
اینکه آیا خوشباشی و بیخبری اصلا با جهان پر از رنج و گرفتاری و یا با مسئولیت پذیری و تکلیف آدمی نسبت به خدا،خویش و همنوعانش سازگاری دارد خود سوال دیگری است ؟!
آیا سخن کسی که بگوید بهشت و جهنم و معادی نیست میتواند منبع و مرجع اصول اعتقادی آدمی قرار بگیرد؟!!
بدون شک چنین اشعار و سخنانی نه میتواند پایه اصول اعتقادی افراد قرار بگیرد و نه میتواند در کارزار سخت زندگی و در آنجا که آدمی با مصائب گوناگون روبرو میگردد کاربردی داشته باشد و خیام هم چنین هدفی را برای شعر خود تعریف نکرده است.
هنر خیام در بیان اوست.
او مطالبی را با شیوه ای هنرمندانه بیان کرده است که دیگران هم در صحبتهای عامیانه خویش بسیار میگویند .
خیام خود به خوبی میدانسته که قالب رباعی جای فلسفه پردازی یا پند و نصیحت یا مقالات عارفانه نیست .
شعر خیام شعر رهایی است.
وقتی کسی پای شعر او، مسائل اعتقادی یا ضداعتقادی را باز میکند یا فلسفه میورزد و یا از شعر خیام سندی برای تفکرات خود باز میکند ،در واقع خلاف منظور هنر خیام قدم برداشته است.
ما این نوع رهایی را در شعر حافظ هم میبینیم و تجربه میکنیم.ولی قالب شعر حافظ غزل است و حافظ بسیار آگاهانه تمام ابیات یک غزل را به مضامین خیامی اختصاص نداده است و به خوبی مسئولیت خویش را در مورد یک شخصیت و شاعر اجتماعی در تمام ابعاد خویش ایفا کرده است.
شعر خیام مخاطب را دمی از دنیای سخت و پر مسئولیت و گاهی خشن پیرامون خویش جدا کرده و او را وارد دنیایی دیگر میکند .دنیایی به اندازه یک دم و بسیار گذرا ،شاید به مقدار خواندن یک رباعی.
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۹ در پاسخ به سید محسن دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:
سلام
اگر اشکال وزن نداشته باشد معنی دارد
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:
دندان تو گرچه آبِ دندانست
سین موقوفآب دندان
لغتنامه دهخدا
آبِ دندان . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صفا و برق دندان :
بیا و بوسه بده زآن دهان خندانت
که در دلم زده آتش بس آبِ دندانت .
نزاری
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:
دندان تو ، گرچه آبدان است
سوره صادقی در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۹ - رفتن شاپور در ارمن به طلب شیرین:
با بیت قبل موقوفالمعانیست و دارد پند زندگی میدهد: وقتی گذر زمان کوهستانی چنان قوی و سنگی را اینطور خرد (سنگلاخ و سنگستان) میکند، چه انتظاری از زندگی دنیا داری و فکر میکنی همیشگیست و ابدی برایت میماند؟
کلوخ آب خورده کنایه از عمر و زندگی دنیوی بنظرم که جنبه خوار و حقیر آن را برجسته میکند، خصوصاً که با سنگ قیاس اولویت میگیرد: وقتی سنگ چنین خرد و ریز می شود چه انتظاری از دنیای همچون کلوخ که آنهم آب خورده و هر لحظه است که کامل وا برود، داری؟
بهرام چگینی در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » شکوه ناتمام:
دورد . ببخشد ، تمام اشعار رهی همین هایی بودن که در گنجور قرار گرفتن یا بیشتر بوده و مجموعهی گنجور کامل نیست؟
برمک در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷:
درود و آفرین بر روان پاک فردوسی هربار شاهنامه میخوانم سرشک ار دو چشمم رواند فرو . این را بنگرید
ز رستم بپرسید خندان دو لب
تو گویی که با او بهم بود شب--
بپوشید سهراب خفتان رزم
سرش پر ز رزم و دلش پر ز بزم
بیامد خروشان بران دشت جنگ
به چنگ اندرون گُرزهٔ گاورنگ
ز رستم بپرسید خندان دو لب
تو گفتی که با او به هم بود شب
که شب چون بدت روز چون خاستی
ز پیگار بر دل چه آراستی
ز کف بفگن این گُرز و شمشیر کین
بزن جنگ و بیداد را بر زمین
نشینیم هر دو پیاده به هم
به می تازه داریم روی دژم
رضا از کرمان در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۹ در پاسخ به احمد اسدی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
درود
از حسن توجه شما متشکرم برقرار باشید
سام در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۵: