گنجور

حاشیه‌ها

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۴۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴:

در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست

در این دایره دنیا که آمده ایم و روزی خواهیم رفت

او را نه بدایت نه نهایت پیدا‌ست

نه ابتدایش پیداست و نه انتهایش مثل دایره است نه خط 

کس می‌نزند دمی در این معنی راست

کسی هم نمی تواند حرف راست و قطعی به ما بزند ( عدم اطمینان از باور ها ) 

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!

که این آمدن از کجا بوده و به کجا خواهیم رفت .

 

به جز عدم اطمینان و تردید در همه آنچه به آن یقین داریم چیزی برداشت نمی شود 

نتیجه اخلاقی اینکه بر سر آنچه به آن اطمینان نداریم باهم منازعه نکنیم 

اکثر منازعات فردی و اجتماعی مثل منازعات بین نسلی ، دعوای زناشویی، مخاصمات مذهبی ، مجادلات سیاسی و ملی و ...به این علت است که به باورهایمان اطمینان داریم و بر سر آن می جنگیم . دیگر دوره این تعصبات باید پایان پذیرد.

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳:

در خواب بُدَم مرا خردمندی گفت

من در خواب ( عدم اطمینان ) بودم و خردمندی به من گفت 

کز خواب کسی را گُلِ شادی نَشِکُفْت

اگر در خواب ( عدم اطمینان)  بمانی به شادی نمی رسی چون همیشه در اضطراب هستی 

کاری چه کنی که با اَجَل باشد جُفْت‌؟

این چه کاریست که تو را به ناامیدی و فنا راهنمایی می کند 

می خور که به زیر خاک می‌باید خُفْت

بیا و می بنوش تا لذت مستی را بچشی و حقیقت جدیدی را درک کنی و  اطمینانت بیشتر از قبل شود و شادتر زندگی کنی . چون بالاخره زیر خاک خواهی رفت چه بهتر که لذت برده باشی و کار موثری برای خودت  و دیگران کرده باشی.

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲:

در پردۀ اسرار کسی را ره نیست

در پس پرده ساز و کار این جهان رازهایی هست که کسی از آنها باخبر نیست .( کاملا بر اساس خرد ) 

زین تعبیه، جانِ هیچ‌کس آگه نیست

این که جهان از اول چگونه درست شده را هم هیچ کس نمی داند ( همه بر اساس فرضیه است چه بیگ بنگ باشد چه آفرینش الهی)

جز در دل خاک هیچ منزل‌گه نیست

پایان جهان را هم کسی نمی داند چون کسی از دنیای دیگر بازنگشته است و هیچ یافته ای از دنیای دیگر نداریم ( کاملا منطقی ) 

مِی خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست

هر چه تاکنون گفته اند هم کاملا باحقیقت منطبق نیست و افسانه است . پس 

می بنوش تا بلکه درک بهتری از جهان پیدا کنی و لذت ببری .

این می خوردن فقط شاد بودن نیست . اگر هم منظور خیام فقط شاد بودن است که اشتباه است. او که فرض ها را کاملا منطقی و خردمندانه کنار هم می چیند چگونه می تواند بگوید فقط شاد باشید و شاد زندگی کنید . پس تکلیف آنهایی که خود را به رنج می افکنند تا دیگران شاد باشند چه می شود . آیا آنها هم باید بگویند ما هم می خواهیم شاد باشیم و در رفاه ؟ 

پس وقتی بقیه مصرع ها خردورزانه است مصرع آخر هم باید تابع خرد باشد.بهترین تعبیر این است که با «می» درک بهتری از اسرار جهان پیدا کنیم و با کشف حقایق بیشتر در مورد زندگی تصمیم های بهتری بگیریم نه اینکه فقط می بنوشیم و همه چیز را فراموش کنیم.

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۵۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱:

دارنده چو ترکیب طبایع آراست

از بهر چه افکندش اندر کم و کاست؟

همه موجودات از ترکیب طبایع مختلف ساخته می شوند . ولی همه یکسان نیستند . مثلا در انسانها برخی کاملا سالم اند و برخی نقص دارند . سوال خیام این است که چرا همه موجودات یکسان نیستند . مهم این است که او یک سوال مطرح کرده تا ما در موردش فکر کنیم .او پاسخ نمیدهد چون پاسخ های متفاوتی برای این سوال هست.این یک فرضیه است که با تجربه و آزمایش می توان به جواب آن رسید .نمی توان نظر قطعی و مطمئنی از خیام انتظار داشت .مهم تر این است که به ما یاد می دهد بر این باور که آیا کمی و کاستی واقعی در خلقت وجود دارد یا ندارد مطمئن نباشیم و بر سرش دعوا نکنیم.

گر نیک آمد‌، شکستن از بهر چه بود‌؟

ور نیک نیامد‌، این صور عیب که راست‌؟

اگر چیدمان طبایع خوب است چرا در کوران حوادث روزگار ناقص و معیوب می شود و اگر چیدمان خوب نیست و از اول ناقص است تقصیر با چه کسی است ؟ 

به طور غیر مستقیم می گوید این نیک و بدی که بر زبان می آوریم نسبی است و ساخته خودمان است اگر مخلوقی در ظاهر هیچ نقصی ندارد خوب است یا اگر نقصی مادر زادی دارد بد است . در واقع به ما می گوید این دو را نباید باهم اشتباه کرد . خوبی و بدی را نباید با کامل بودن و ناقص بودن یکی دانست.هر بی نقصی خوب و هر ناقصی بد نیست.

فراموش نشود که جمله را پرسشی مطرح کرده تا طرح مسئله نماید.

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸:

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

نتوان به امید شَک همه عمر نشست

نکته جالب کنار هم نهادن حقیقت و یقین است .یقین اطمینان کامل است و حقیقت کامل معادل اطمینان کامل است . اگر کسی اطمینان کامل داشت حقیقت کامل یعنی همه حقیقت هم به دست اوست.انسان نمی تواند کاملا مطمئن باشد . نسبت به آینده کاملا بی خبر است و نسبت به گذشته هم یا بر اساس استتنباطها به باور رسیده که قابل تردید است یا بر اساس آزمایشات و تجربیات که آن هم ابطال پذیر است . پس در مورد گذشته و آینده دچار عدم اطمینان کامل است .

پس همیشه در شک و تردید به سر می برد . نتیجه مهم این است که انسانی که می داند در تردید است ( با هر عقیده و مسلکی) چرا اینقدر بر عقیده و باورش تعصب می ورزد و دست به خونریزی می زند.

 

هان تا ننهیم جامِ می از کف دست

در بی‌خبری مَرد چه هشیار و چه مست

حال که بی خبریم یعنی اطمینان کامل نداریم باید چه کنیم ؟ آیا در بی خبری بمانیم ؟ اینطور که فقط به اضطراب می افتیم . و در نهایت از زندگی خود را خارج می کنیم .منظور از می چیست ؟ آیا این نیست که با می بتوانیم به حالتی برسیم که خود را از این شرایط نجات دهیم ؟ آیا این می به ما نباید کمک کند تا اطمینان خود را بیفزاییم . 

این می هرچه هست  مارا باخبر تر از حال می کند.و به ما درک جدیدی را خواهد داد . می گوید فرض کن چه هشیار باشی چه مست به هر حال بی خبری . پس بیا مستی را تجربه کن تا شاید باخبرتر از حالا شوی .وگرنه می گفت هشیاران هشیار بمانند و مستان مست.پس خیام امیدوار است با مستی درک بهتری از دنیا پیدا کند.

نمی دانم تا به حال یک مسئله بغرنج ریاضی یا هندسی را حل کرده اید یا نه ؟ وقتی به جایی می رسید که راه حلی به ذهن نمی رسد تکاپوی ذهن و این در و آن در زدن را تجربه می کنید به دنبال نوری هستید که راه را برای شما مشخص کند و ناگهان این نور خود را به شما نشان می دهد و راه را می یابید . این نور همان می است که شما را به مستی می رساند و پاسخ را می یابید و ... واقعا لذت می برید .خیام ریاضی دان هم ممکن است چنین تجربه هایی داشته باشد . و به کار بردن می میتواند  راهی برای گریز از عدم اطمینان باشد ولی او می داند که رسیدن به اطمینان کامل و حقیقت مطلق برای انسان تا ابد ممکن نخواهد بود.پس باز هم اطمینان کامل نیست و باید می خورد و مست شد.

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ رشحه » شمارهٔ ۷ - مطلع یک غزل:

تو رفته ای و هنوز از خیال من نرود

چراغ روشن رویت که گاه میگون است 

سزاست گر بچکد خون از این جگر جانا

چرا که قصه لیلی و داغ مجنون است

علی محبوبی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:

حالتِ فرهاد و کارش روشن است از "جوی شیر"

می‌توان در زخم‌ دیدن جوهرِ شمشیر را

 

با سلام خدمت اساتید فرهیخته گنجور ، لطفا جوانمردی هست در این بیت معنی 

و مفهوم و ربط به موضوع " جوی شیر" را به این بنده حقیر جویای حقیقت توضیح دهد ؟! 

منت دار شما هستم 🙏🌹❤️

محسن عبدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۵ - به هم رسیدن خسرو و شیرین در شکارگاه:

یکی مرغول عنبر بسته بر گوش ...

مرغول به معنی مجعد و پیچدار است.

محسن عبدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۴ - گریختن خسرو از بهرام چوبین:

به صد نیرنگ و دستان راه و ...

بنگاه به معنی خانه و سرا و اقامتگاه است اینجا.

آذربایگان هم که همان آذربایجان امروزی است.

محسن عبدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۵ در پاسخ به سوره صادقی دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۴ - گریختن خسرو از بهرام چوبین:

کیانی تاج را بی‌تاجور ماند ...

فقط نظامی به کار نبرده

در گذشته در بسیاری از موارد ماندن در معنی گذاشتن به کار رفته و در شعرهای گوناگون رایج بوده.

محسن عبدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۴ - گریختن خسرو از بهرام چوبین:

در آن غوغا که تاج او را گره ...

در آن شلوغی که تا آن زمان تخت پادشاهی داشت، توانست جان به در برد که طبیعتا همین زنده ماندن بهتر از پادشاهی و تاج است.

محسن عبدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۴ - گریختن خسرو از بهرام چوبین:

کلید فتح را دندان پدید است که ...

مصرع اول مشکل وزنی دارد و به نظر اشتباه تایپ شده

در جای دیگر اینگونه نوشته شده:

کلید رای فتح آمد پدید است.

اگر همان مصرع نوشته شده را هم در نظر بگیریم یکی از کلمات رای یا فتح اضافه است و در صورت حذف، وزن شعر صحیح می شود.

محمد مهدی فتح اللهی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۸ - حکایت در معنی شفقت:

که زشت است پیرایه بر شهریار

دل شهری از ناتوانی فگار

 بدانید که ملک، بجز بر این شیوه، باقی نخواهد ماند. متاسفانه اکنون مانند  بن عبدالعزیز امیری را نمی‌توان دید که راحت و آرامش مردم را بر آسایش خود ترجیح دهد.

محسن عبدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۳ - باز آوردن شاپور شیرین را پیش مهین‌بانو:

چو می‌دانست کآن نیرنگ‌سازی ...

بسیار زیبا و جالب است که چنین آزادی ای به شیرین داده شده و اعتماد به وی وجود دارد چیزی که در داستان لیلی و مجنون عکس این است.

محسن عبدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۱ - آگاهی خسرو از مرگ پدر:

به خط چین و زنگ آورد منشور که ...

 

زنگ ؛ ولایت زنگیان . حبشه و زنگبار و تونس و دیگر ولایات آفریقا.  در تداول شعرا مقابل روم

مسعود در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۴ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

این شعر از سالیان خیلی قبل ذهن بنده را هم درگیر خودش کرده و همیشه برایم جای سوال بوده که این شعرتا چه حد اصالت دارد. اخیرا هم هر چه در اینترنت جستجو کردم و از هوش مصنوعی هم استفاده کردم نهایتا به همین نسخه پرینستون که گنجور اسکن آن را در اختیار قرار داده رسیدم . بنظر می رسد با توجه به اینکه زمان نسخه برداری آن از نسخه اصلی از نظر زمانی فاصله زیادی با عصر حاضر دارد می توان تا حد زیادی به اصالت آن اعتماد نمود.

نظر شخصی خودم را در خصوص وقایع آخرالزمان که متاثر از شنیده های گذشته های نسبتا دور و تطابق آن با عصر حاضر می باشد به اشتراک می گذارم. که البته حق می دهم که مطالبی که عرض می کنم برای برخی از دوستان باور پذیر نباشد.

بنده متولد دهه چهل هستم خدمت سرورانم عرض کنم مادر بزرگ پیری داشتم که در اویل دهه شصت از دنیا رفت، مطلبی که طی این سالها همیشه در خاطرم مانده این است که در آن زمان که اکثر مردم حتی دسترسی به تلفن هم نداشتند و استفاده از نامه رایج بود. ایشان می گفتند که مردم در آخر الزمان در هرکجا که باشند می توانند همدیگر را ببینند و با هم صحبت کنند و نکته دیگری که می گفتند این بود که در آخر الزمان مرد و یا زن بودن برخی قابل تشخیص نیست. مورد اول که هم اکنون کاملا محقق شده و در خصوص مورد دوم همیشه به این فکر می کردم که احتمالا درعصر آخر الزمان مرد و زن بخاطر نوع پوشش و آرایش ظاهری ممکنه از هم قابل تشخیص نباشند ولی با مسائلی که امروز در خصوص جنسیت مطرح می باشد واقعا خودم هم تعجب می کنم. واقعیت این است که اخباری از گذشته در خصوص وقایع عصر حاضر وجود دارد که به سادگی نمی توان از کنار آن گذشت. 

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

در این غزل یک تجربه عاشقانه به صورت خلاصه بیان شده است .ردیف "بی چیزی نیست " یعنی اینکه "چیزی هست " به عبارت دیگر پشت همه این اتفاقات راز یا حکمتی نهفته است .معنای دیگر این ردیف اگر چیز را مقدار در نظر بگیریم معنایش می شود این اتفاقات بی ارزش نیست .به عبارت دیگر اگر اتفاق عاشقی برای کسی تجربه می شود بی ارزش نیست و حتما این تجربه در آینده به کار وی خواهد آمد  و نباید افسرده گردد.بسیاری از جوانان پس از تجربه ناکامی در عشق با این سوال مواجهند که خوب بالاخره چه شد؟ این غزل برای این افراد پاسخ دارد .

خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست

تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست

در آن چشمان فریبنده خمار خواب آلود و در آن تاب زلف پریشان تو چیزی هست که من را ربود و عاشق کرد .عاشق شدن را آموختم

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم

این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست

از لب تو شیر روان بود که شیرینش می کرد و این شیرینی به دور دهان چون نمکدانت ترکیب جذابی بود که در آن هم حتما حکمتی هست و مرا امید وار به عاشقی نگه داشت. عاشق ماندن را آموختم.

جان درازیِ تو بادا که یقین می‌دانم

در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست

جان من فدای تو باشد و باعث طول عمر تو شود تو در زیر کمان ابرو تیر های مژه هایت را داری که در این هم سرّی هست که عمرت را طولانی می کند .و تو ای عاشق یاد بگیر که چه تو باشی یا نباشی باید خاطر یار را گرامی بداری .تو تعهد به معشوق را آموخته ای.

مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق

ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست

به خودش می گوید ای عاشق تو به غم جدایی معشوق دچار می شوی و ناله سر می دهی این ناله ها هم‌ بی ارزش نیست و تجربه مهمی است تو غم عاشقی و صبر در راه  عاشقی را آموخته ای  .نگو چرا آمد و چرا رفت.

دوش، باد از سرِ کویش به گلستان بگذشت

ای گل این چاکِ گریبانِ تو، بی چیزی نیست

حتی اگر دیشب باد از منزل او به گلستان وزید ،تو ای گل عاشق گلبرگ هایت را باز می کنی ( گریبان چاک می کنی) و این هم ارزشمند است  تو شور عاشقی را آموخته ای

دردِ عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد

حافظ این دیدهٔ گریانِ تو، بی چیزی نیست

و در نهایت تو با درد عشق آشنا شده ای .چشم گریان تو ای حافظ راز عاشقی را نگه نمی دارد و تو را رسوا می کند .عاشقی با رسوایی و ملامت همراه است .

همه این تجربه ها در راه عاشقی و با هر عشقی ایجاد می شود حتی اگر عشقی ناتمام بماند این تجربه ها ماندگار است .

۱
۱۱۲
۱۱۳
۱۱۴
۱۱۵
۱۱۶
۵۶۷۳