گنجور

حاشیه‌ها

کیخسرو در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

زریاب خویی در بیت اول: دیگر ماجرا کردن و داوری و محاکمه صوفیانه لازم نیست زیرا چشم ظاهربین من خرقه ظاهرساز و به ظاهر آراسته زهد و تقوا را دور کرد و آن را به شکرانه این توفیق عظیم بسوخت. 

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۷ - در نصیحت فرزند خویش محمد:

عهد خود با خدای محکم‌دار دل ز دیگر علاقه بی‌غم دار

چقددددر زیبا توکل کردن رو به تصویر کشیدی

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۶ - ستایش سخن و حکمت و اندرز:

چون گذشتم ازین رباط کهن گو فلک را هرآنچه خواهی کن

بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب

من شکر اندر شکر اندر شکراندر شکرم

 

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۲ در پاسخ به کتایون فرهادی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴۱ - طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش:

درود بر شما 

 

بی‌نهایت سپاسگزارم از زحمات شما، که ه‍رآنچه را که از معانی لغات، و مفهوم شعر و هدف مولانا از بیان آنها ندانم، به کمک توضیحات شما و آقای مهدی کاظمی، و آقای حامد کهن‌دل و سایر بزرگواران، حرکت در مسیر فهم و درک آن برایم میسر گردیده است.

همگی سلامت و سربلند باشید

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۵ در پاسخ به مهدی کاظمی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴۱ - طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش:

سپاس بیکران

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۹ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴۰ - عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود:

درود بیکران

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۶ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴۰ - عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود:

درود بر شما

سپاس فراوان از توضیحات شما

 

و این کمترین جسارت کنم و اضافه کنم، در این بیت بجای غم، میتوان هر یک از حس‌های ناخوشایند، همچون حسد، ناامیدی، ترس، خشم و.... را بکار برد.

 

بروز هریک از این حس‌های ناخوشایند، به گونه‌ای زنگ هشدار برای انسان است، که باید انسان جستجو کند و علت بروز آن احساس را رفع کند....

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۶ در پاسخ به مهدی کاظمی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴۰ - عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود:

درود و درود و درود و درود....

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۸ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴۰ - عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود:

سپاس فراوان

شکیب shakib.falaki@gmail.com در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲:

درود 

این غزل را زنده یاد بانو فرح در یک برنامه موسیقی ایرانی با نام "مه ناز آفرین" با سنتور زنده یاد عباس زندی در مایه بیات اصفهان خوانده است. 

احمد اسدی در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را

 

در لغتنامه دهخدا "تیر امان" چنین تعریف شده است:

 سلاطین چون کسی را امان دهند و خواهند که مزاحمتی از لشکریان به او نرسد تیری که نام پادشاه بر آن نقش کرده باشد از جعبه ٔ خاص به او دهند و این نشان امان باشد.

 

این ترکیب با واژگان دیگری نیز در ادبیات فارسی به کار رفته است. به عنوان مثال " انگشتر زنهار" نیز انگشتری بوده است که پادشاهان برای امان دادن به کسی می داده اند. انگشتر زنهار  بر اساس تعریف لغت‌نامه دهخدا عبارت از آن است که پادشاهان جبار چون خواهند که کسی را امان بخشند و مردم مزاحم احوال او نگردند برای تصدیق وی انگشتری یا تیری به وی می دهند. (از آنندراج ). انگشتر که شاهان فرستادندی کسی را بنشانه ٔ امان 

حافظ نیز این ترکیب را در بیتی زیبا به کار برده است:

 

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

رضا از کرمان در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۸ در پاسخ به مصطفی خدایگان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۸:

درود بر شما 

   در خصوص کتاب ملت عشق دقیقا درست فرمودید ومتاسفانه نباید یک کتاب رمان را با یک کتاب تاریخ اشتباه گرفت  خانم الیف شافاک صرفا یک رمان را با دو موضوع  متفاوت هم زمان پیش برده واصلا موضوعاتی که در مورد زندگی وروابط شمس ومولانا  در رمان آورده بر پایه مستندات تاریخی نیست و زاییده ذهن نویسنده است  ودر باره شخص مولانا لازم است بگویم تا کنون انسانی به ژرفنگری ایشان پا به منصه ظهور نگذاشته  واین اغراق وغلو نیست  و واقعیت محض است. 

  شاد باشید 

رسول لطف الهی در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸:

منظور از نطاق شلوار وقبای زنان است که تا زانو را پوشش می‌داده.با سپاس از گنجور

مصطفی خدایگان در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۰ در پاسخ به حمید فاتح نیا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۸:

شما از لزوم مطالعه سخن می گویید اما خود اندکی نخوانده اید و فقط به شنیده ها کفایت می کنید؟! کیمیا در زمان مرگ با شمس زوج نبوده و اصلا دختر مولانا نبوده!! لطفا از کتاب ملت عشق دست بکشید!

دکتر صحافیان در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹:

هم‌سفر دل پر شورم، اقبال نیک من است و راهنمایم نسیم دل‌نواز شیراز، که چون باغی آراسته است(با توجه به بیت بعد، این سفر یا درونی و معنوی است و یا شرح چند سفر محدود حافظ، که از همراهان گلایه دارد)
۲- دیگر از کوی معشوق سفر نکن، تو را در این عشق شیرین، سفرهای معنوی درونی و کنج خانقاه کافی است.
۳-اگر از گوشه سرزمین دل اندوهی برخاست، پناهگاه تو حریم امن پیر مغان است(دیر مغان و هر آنچه تحت اشراف پیر مغان است مرکز شادی جان است.سرشت این پیر درونی و آرمانی چنان است که نمی‌گذارد پیروانش کمترین اندوه یا دغدغه‌ای به دل راه دهند!شرح شوق، ۲۸۸۴)
۴- بر سکوی بلند میخانه بنشین و ساغر شراب بنوش(تصویر و نقاشی آزادگی و رهایی) که از مال و مقام جهان، همین قدر تو را بس است.
۵-بیشتر از این نخواه و بر خودت سخت نگیر، نهایتا!(طنز)جام شراب و معشوق زیبایی چون ماه برایت کافی است(خانلری:که شیشه می لعل)
۶- سرنوشت سررشته کامیابی را به نادانان می‌دهد و تو هنرمند و دانشمندی و گناهکار!(ر.ک.جهان بینی در ادبیات)
۷-هوای شیراز که به آن خو گرفته‌ای و پیمان معشوق دیرینه، برای عذرخواهی از ترک سفر کافی است(ترک سفر یا نیمه‌کاره گذاشتن سفر)
۸- به منت بیگانگان دل نسپار که از هر دو جهان، خشنودی خداوند و انعام پادشاه کافی است(شعر مدحی برای دریافت صله)
۹- هیچ ذکر دیگری نیاز نیست حافظا!دعای سحری و درس صبحگاهی بس است!
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

دکتر صحافیان در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

یار زیبای گلچهره، از گلستان این جهان بی نیازمان می‌کند. آری از چمن این جهان، سایه آن دلبر سروقد خرامان، بس است.(خانلری: سرو چمان)
۲- من و هم‌نشینی با ریاکاران فریبنده؟! هیچ وقت! به جای این گران‌جانان که سنگینی حضورشان را بر حال خوشم حس می‌کنم، پیمانه شراب سنگین برای ما کافی است.
۳- قصر بهشت را به پاداش کردار نیک می‌دهند، برای ما قلندران آزاد و گدایان آستان حضرتش، همان دیر مغان کافی است(در ارتباط با بیت ۷)
۴- بر لب جوی زندگی بنشین و گذر ثانیه‌ها را مشاهده کن! همین اشاره از جهان گذارن برای ما کافی است(خانلری: کاین اشارت- ایهام: با توجه به بیت آخر، حافظ بر غزلهای خود که چون آب روان هستند نظاره می‌کند)
۵- در ماحصل جهان و آزارش اندیشه کن! اگر شما مشتاق ادامه این سود و زیان هستید، برای ما کافی است(بازار و آزار جناس مطرف- آزار با سرشت جهان عجین شده)
۶- چون چنین دلبری داریم چه نیازی است که بیشتر درخواست کنیم؟! هم‌نشینی او پادشاهی‌ای است که ما را از همه چیز بی‌نیاز می‌کند.
۷-خدایا از درگاه خویش، دورم نکن! حتی به بهشت! آری سر کوی تو از همه هستی، برایمان کافی است.
۸- حافظ‌ از آبشخور سرنوشت گلایه کردن، دور از انصاف است(اعتراض به خداست- از روی آگاهی کامل نیست چون همه سرنوشتمان برای ما قابل مشاهده نیست)طبعی چون آب زلال و غزل‌هایی چون جوی روان برایمان کافی است!
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

دکتر صحافیان در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:

ای نسیم صبا در آرزوی عبور تو از ساحل زیبای رود ارس هستم تا بر خاک سرزمینش که معشوق در آنجاست(شاه شجاع یا سلطان احمد ایلکانی) بوسه زنی و نفست چون مشک خوشبو شود.
۲- منزل معشوق* که بر او هر دم از جان عاشقم صد درود می‌فرستم پر از صدای زنگ شتران و شنربانان بینی!
* سلمی: از نمادهای محبوب و مکان او نیز مورد جستجوی عارف عاشق.
۳- در این شور و رونق، کجاوه معشوق را ببوس و با حال زار ابراز کن: ای مهربان معشوق! از دوری‌ات سوختم، به فریادم برس!
۴- من عاشق که گفتار نصیحت‌کنندگان را چون نوای موسیقی می‌دانستم و به هیچ می‌گرفتم، اکنون از درد فراق گوشمالی می‌خورم و برای پندآموزی‌ام کفایت است.
۵- چون به درد عشق گرفتار آمدی، بی‌دلهره شب‌ها به عشرت‌جویی بپرداز که شب‌روان عیار با فرمانده پاسبانان، آشنایی‌ها دارند(خانلری:شبگیر کن بی ترس)
۶- آری عشق‌‌بازی، آسان نیست باید در این راه سر ببازی، زیرا گوی عشق را با چوگان خواهش‌های نفس نتوان زد( خانلری: ورنه گوی عشق)
۷- دل عاشق با شوق جانش را به چشمان زیبا و‌ مست یار می‌دهد، هر چند هشیاران اختیار خود به کسی ندهند( طنز)
۸-طوطیان در میان نیشکرها به جشن و عشرت می‌پردازند و مگس بیچاره از روی حسرت دو دست بر سر می‌زند( حالت دست زدن کنایه از محرومان از شادی لحظه و طوطیان عارفان لحظه باز)
۹- نام حافظ اگر بر قلم ( که چون زبان است)معشوق یا شاه رود، خواسته مرا کفایت می‌کند.
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست

صَلایِ سرخوشی، ای صوفیانِ باده پرست

گل سرخ شکفته شد و بلبل که عاشق گل است مست گشت شما هم ای صوفیان که به دنبال باده هستید بیایید سرخوش باشید.

صلا برای دعوت است یعنی الان که گل سرخ شکفته بهانه ای برای سرخوشی و مستی است شما هم عاشق و مست شوید .حافظ سرانجام همه انسانها را ورود به راه عاشقی می داند حتی صوفیان زاهد را .پس می گوید بهانه اش فراهم شده بیایید.

اساسِ توبه که در محکمی چو سنگ نُمود

ببین که جامِ زُجاجی چه طُرفه‌اش بشکست

همیشه برای ورود به راه عاشقی کار سخت است .صوفی باید باده بنوشد و به قولی توبه خود بشکند .حافظ می گوید عجیب است که جام بلورین می می تواند پایه و اساس سنگی توبه را بشکند .یعنی نباید نگران از شکستن توبه باشی

 

بیار باده که در بارگاهِ استغنا

چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست

نکته کلیدی این غزل در این بیت است و تا پایان غزل هم ادامه دارد. در بارگاه استغنا همه انسانها اعم از پاسبان و سلطان  که درجات متفاوتی دارند برابر می شوند هوشیار و مست هم برابرند .استغنا از باب استفعال است مثل استکبار که یعنی خود را بزرگ شمردن و احساس بزرگی کردن. استغنا در اصل احساس بی نیازی و خود را بی نیاز شمردن  است  تنها موجودی که می تواند غنی باشد و احساس بی نیازی کند خداوند است . اگر انسان احساس بی نیازی کند و خود را غنی برشمرد  به طغیان می افتد چراکه به گفته قرآن ان الانسان لیطغی ان راه استغنی.

اما استغنا مقام بزرگی در راه عاشقی است .اینکه غنی نباشی و احساس بی نیازی کنی. و همه انسانها از نظر حافظ باید به این مقام برسند.و یک هدف  باده نوشی و مستی هم درک  همین مقام است .

از این رِباط دو در، چون ضرورت است رَحیل

رِواق و طاقِ معیشت، چه سربلند و چه پست

رباط دو در کاروانسرایی است که دو در دارد یکی برای ورود و یکی برای خروج.حکایت دنیاست که باید از آن گذر کرد .وقتی اجبار در این است که روزی گذر کنی فرقی نمی کند که طاق و رواق عمارت زندگی ات بلند باشد یا کوتاه یعنی درجه ثروت تو مهم نیست .اینجا استغناست که به تو کمک می کند کا احساس بی نیازی کنی.

مقام عیش میسر نمی‌شود بی‌رنج

بلی به حکمِ بلا بسته‌اند عهدِ الست

و نکته دیگر که همه در آن باهم یکسانند سختی کشیدن است فقیر و غنی هردو باید سختی بکشند .اگر فکر می کنی با غنی شدن دیگر خیالت راحت است و به اطمینان کامل رسیده ای در اشتباهی .تو همیشه درجه ای از نیاز خواهی داشت و استغنا به تو کمک خواهد کرد تا آرامش داشته باشی.سختی و بلا از روز ازل یعنی زمانی که خدا از انسان پیمان گرفت برای انسان مقرر شده است .انسان بلی گفت و بلا شروع شد.

به هست و نیست مَرنجان ضمیر و خوش می‌باش

که نیستی‌ست سرانجامِ هر کمال که هست

پس هست و‌نیست ها تو را نگران نکند اینکه بعضی از داشتنی ها را نداری یا بعضی توانایی ها را نداری نباید روان تو را آزار دهد و خوشی را از تو بگیرد چرا که اگر به کمال هم برسی باز هم این کمال نیست می شود .اینجا استغنا اهمیت دارد .اما آیا این معنایش پرهیز از ثروت و توسعه اقتصادی است ؟بدیهی است که منظور حافظ این نیست بلکه می گوید این طلب ثروت نباید ضمیری را برنجاند نه ضمیر خودت و نه ضمیر دیگری را و نباید خوشی را از تو بگیرد و تو را مضطرب سازد.

شکوهِ آصِفی و اسبِ باد و منطقِ طیر

به باد رفت و از او خواجه هیچ طَرف نبست

شکوه آصفی که توانایی آصف برخیا وزیر سلیمان نبی در آوردن تخت بلقیس در یک چشم بهم زدن است و اسب باد توانایی سلیمان در تسخیر و حرکت دادن باد است و منطق طیر توانایی وی در تکلم با پرندگان است .سلیمان نبی همه اینها را داشت ولی سرانجام همه اینها به باد رفت و او هیچ سودی نبرد.

در واقع هست و نیست ها در حوزه توانایی ها هم نمود دارد و ارزش آن را ندارد که برای کسب توانایی خاصی خود را به اضطراب بیفکنیم یا دیگران را به اضطراب بیندازیم

به بال و پَر مرو از ره که تیرِ پرتابی

هوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشست

با اعتماد به بال و پری که داری این راه را نمی توان طی کرد  چرا که تیر پرتاب شده هم بال و پری دارد ولی فقط در بالا رفتن به او کمک کرد و به هر حال جلوی سقوط تیر را نگرفت .

یعنی درست است که آزادی و اراده و استعداد و تلاش داری ولی حتی اگر به اوج برسی و زمان ناتوانی برسد این بال و پر به تو کمکی نخواهد کرد.ناکید بر عدم بلندپروازی است و حد آن را نیز در ابیات قبل گفته .اگر می خواهی پرواز کن ولی نه خود را برنجان و نه دیگران را و خوشی را فراموش نکن .

عجیب است که می گوید هم سختی و رنج راه را بپذیر و هم خوش باش یعنی تلاش کن ولی استغنا هم داشته باش و این جمع ضدین نیست.

زبانِ کِلکِ تو حافظ چه شُکرِ آن گوید

که گفتهٔ سخنت می‌برند دست به دست

و به راستی که زبان قلم حافظ را دست به دست می برند و این جای شکر هم برای حافظ و‌هم برای ما دارد.

 

پایدار و امیدوار باشید

 

 

 

 

کوروش در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۹ - در آمدن ضریر در خانهٔ مصطفی علیه‌السلام و گریختن عایشه رضی الله عنها از پیش ضریر و گفتن رسول علیه‌السلام کی چه می‌گریزی او ترا نمی‌بیند و جواب دادن عایشه رضی الله عنها رسول را صلی الله علیه و سلم:

زانک واقف بود آن خاتون پاک

از غیوری رسول رشکناک

 

مولانا در فیه ما فیه غیرت رو بد دونسته و گفته مرد نباید غیرت داشته باشه اما اینجا پیامبر رو به غیوری موصوف کرده .

اگر غیرت بد هست چرا پیامبر غیرتی بوده اگر خوب هست چرا گفته باید تلاش کنید تا غیرت رو در خودتون از بین ببرید ؟

 

۱
۱۱۲
۱۱۳
۱۱۴
۱۱۵
۱۱۶
۵۶۲۴