مصطفی خدایگان در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۰ در پاسخ به حمید فاتح نیا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۸:
شما از لزوم مطالعه سخن می گویید اما خود اندکی نخوانده اید و فقط به شنیده ها کفایت می کنید؟! کیمیا در زمان مرگ با شمس زوج نبوده و اصلا دختر مولانا نبوده!! لطفا از کتاب ملت عشق دست بکشید!
دکتر صحافیان در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹:
همسفر دل پر شورم، اقبال نیک من است و راهنمایم نسیم دلنواز شیراز، که چون باغی آراسته است(با توجه به بیت بعد، این سفر یا درونی و معنوی است و یا شرح چند سفر محدود حافظ، که از همراهان گلایه دارد)
۲- دیگر از کوی معشوق سفر نکن، تو را در این عشق شیرین، سفرهای معنوی درونی و کنج خانقاه کافی است.
۳-اگر از گوشه سرزمین دل اندوهی برخاست، پناهگاه تو حریم امن پیر مغان است(دیر مغان و هر آنچه تحت اشراف پیر مغان است مرکز شادی جان است.سرشت این پیر درونی و آرمانی چنان است که نمیگذارد پیروانش کمترین اندوه یا دغدغهای به دل راه دهند!شرح شوق، ۲۸۸۴)
۴- بر سکوی بلند میخانه بنشین و ساغر شراب بنوش(تصویر و نقاشی آزادگی و رهایی) که از مال و مقام جهان، همین قدر تو را بس است.
۵-بیشتر از این نخواه و بر خودت سخت نگیر، نهایتا!(طنز)جام شراب و معشوق زیبایی چون ماه برایت کافی است(خانلری:که شیشه می لعل)
۶- سرنوشت سررشته کامیابی را به نادانان میدهد و تو هنرمند و دانشمندی و گناهکار!(ر.ک.جهان بینی در ادبیات)
۷-هوای شیراز که به آن خو گرفتهای و پیمان معشوق دیرینه، برای عذرخواهی از ترک سفر کافی است(ترک سفر یا نیمهکاره گذاشتن سفر)
۸- به منت بیگانگان دل نسپار که از هر دو جهان، خشنودی خداوند و انعام پادشاه کافی است(شعر مدحی برای دریافت صله)
۹- هیچ ذکر دیگری نیاز نیست حافظا!دعای سحری و درس صبحگاهی بس است!
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:
یار زیبای گلچهره، از گلستان این جهان بی نیازمان میکند. آری از چمن این جهان، سایه آن دلبر سروقد خرامان، بس است.(خانلری: سرو چمان)
۲- من و همنشینی با ریاکاران فریبنده؟! هیچ وقت! به جای این گرانجانان که سنگینی حضورشان را بر حال خوشم حس میکنم، پیمانه شراب سنگین برای ما کافی است.
۳- قصر بهشت را به پاداش کردار نیک میدهند، برای ما قلندران آزاد و گدایان آستان حضرتش، همان دیر مغان کافی است(در ارتباط با بیت ۷)
۴- بر لب جوی زندگی بنشین و گذر ثانیهها را مشاهده کن! همین اشاره از جهان گذارن برای ما کافی است(خانلری: کاین اشارت- ایهام: با توجه به بیت آخر، حافظ بر غزلهای خود که چون آب روان هستند نظاره میکند)
۵- در ماحصل جهان و آزارش اندیشه کن! اگر شما مشتاق ادامه این سود و زیان هستید، برای ما کافی است(بازار و آزار جناس مطرف- آزار با سرشت جهان عجین شده)
۶- چون چنین دلبری داریم چه نیازی است که بیشتر درخواست کنیم؟! همنشینی او پادشاهیای است که ما را از همه چیز بینیاز میکند.
۷-خدایا از درگاه خویش، دورم نکن! حتی به بهشت! آری سر کوی تو از همه هستی، برایمان کافی است.
۸- حافظ از آبشخور سرنوشت گلایه کردن، دور از انصاف است(اعتراض به خداست- از روی آگاهی کامل نیست چون همه سرنوشتمان برای ما قابل مشاهده نیست)طبعی چون آب زلال و غزلهایی چون جوی روان برایمان کافی است!
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:
ای نسیم صبا در آرزوی عبور تو از ساحل زیبای رود ارس هستم تا بر خاک سرزمینش که معشوق در آنجاست(شاه شجاع یا سلطان احمد ایلکانی) بوسه زنی و نفست چون مشک خوشبو شود.
۲- منزل معشوق* که بر او هر دم از جان عاشقم صد درود میفرستم پر از صدای زنگ شتران و شنربانان بینی!
* سلمی: از نمادهای محبوب و مکان او نیز مورد جستجوی عارف عاشق.
۳- در این شور و رونق، کجاوه معشوق را ببوس و با حال زار ابراز کن: ای مهربان معشوق! از دوریات سوختم، به فریادم برس!
۴- من عاشق که گفتار نصیحتکنندگان را چون نوای موسیقی میدانستم و به هیچ میگرفتم، اکنون از درد فراق گوشمالی میخورم و برای پندآموزیام کفایت است.
۵- چون به درد عشق گرفتار آمدی، بیدلهره شبها به عشرتجویی بپرداز که شبروان عیار با فرمانده پاسبانان، آشناییها دارند(خانلری:شبگیر کن بی ترس)
۶- آری عشقبازی، آسان نیست باید در این راه سر ببازی، زیرا گوی عشق را با چوگان خواهشهای نفس نتوان زد( خانلری: ورنه گوی عشق)
۷- دل عاشق با شوق جانش را به چشمان زیبا و مست یار میدهد، هر چند هشیاران اختیار خود به کسی ندهند( طنز)
۸-طوطیان در میان نیشکرها به جشن و عشرت میپردازند و مگس بیچاره از روی حسرت دو دست بر سر میزند( حالت دست زدن کنایه از محرومان از شادی لحظه و طوطیان عارفان لحظه باز)
۹- نام حافظ اگر بر قلم ( که چون زبان است)معشوق یا شاه رود، خواسته مرا کفایت میکند.
آرامش و پرواز روح
علی احمدی در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:
شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست
صَلایِ سرخوشی، ای صوفیانِ باده پرست
گل سرخ شکفته شد و بلبل که عاشق گل است مست گشت شما هم ای صوفیان که به دنبال باده هستید بیایید سرخوش باشید.
صلا برای دعوت است یعنی الان که گل سرخ شکفته بهانه ای برای سرخوشی و مستی است شما هم عاشق و مست شوید .حافظ سرانجام همه انسانها را ورود به راه عاشقی می داند حتی صوفیان زاهد را .پس می گوید بهانه اش فراهم شده بیایید.
اساسِ توبه که در محکمی چو سنگ نُمود
ببین که جامِ زُجاجی چه طُرفهاش بشکست
همیشه برای ورود به راه عاشقی کار سخت است .صوفی باید باده بنوشد و به قولی توبه خود بشکند .حافظ می گوید عجیب است که جام بلورین می می تواند پایه و اساس سنگی توبه را بشکند .یعنی نباید نگران از شکستن توبه باشی
.
بیار باده که در بارگاهِ استغنا
چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست
نکته کلیدی این غزل در این بیت است و تا پایان غزل هم ادامه دارد. در بارگاه استغنا همه انسانها اعم از پاسبان و سلطان که درجات متفاوتی دارند برابر می شوند هوشیار و مست هم برابرند .استغنا از باب استفعال است مثل استکبار که یعنی خود را بزرگ شمردن و احساس بزرگی کردن. استغنا در اصل احساس بی نیازی و خود را بی نیاز شمردن است تنها موجودی که می تواند غنی باشد و احساس بی نیازی کند خداوند است . اگر انسان احساس بی نیازی کند و خود را غنی برشمرد به طغیان می افتد چراکه به گفته قرآن ان الانسان لیطغی ان راه استغنی.
اما استغنا مقام بزرگی در راه عاشقی است .اینکه غنی نباشی و احساس بی نیازی کنی. و همه انسانها از نظر حافظ باید به این مقام برسند.و یک هدف باده نوشی و مستی هم درک همین مقام است .
از این رِباط دو در، چون ضرورت است رَحیل
رِواق و طاقِ معیشت، چه سربلند و چه پست
رباط دو در کاروانسرایی است که دو در دارد یکی برای ورود و یکی برای خروج.حکایت دنیاست که باید از آن گذر کرد .وقتی اجبار در این است که روزی گذر کنی فرقی نمی کند که طاق و رواق عمارت زندگی ات بلند باشد یا کوتاه یعنی درجه ثروت تو مهم نیست .اینجا استغناست که به تو کمک می کند کا احساس بی نیازی کنی.
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج
بلی به حکمِ بلا بستهاند عهدِ الست
و نکته دیگر که همه در آن باهم یکسانند سختی کشیدن است فقیر و غنی هردو باید سختی بکشند .اگر فکر می کنی با غنی شدن دیگر خیالت راحت است و به اطمینان کامل رسیده ای در اشتباهی .تو همیشه درجه ای از نیاز خواهی داشت و استغنا به تو کمک خواهد کرد تا آرامش داشته باشی.سختی و بلا از روز ازل یعنی زمانی که خدا از انسان پیمان گرفت برای انسان مقرر شده است .انسان بلی گفت و بلا شروع شد.
به هست و نیست مَرنجان ضمیر و خوش میباش
که نیستیست سرانجامِ هر کمال که هست
پس هست ونیست ها تو را نگران نکند اینکه بعضی از داشتنی ها را نداری یا بعضی توانایی ها را نداری نباید روان تو را آزار دهد و خوشی را از تو بگیرد چرا که اگر به کمال هم برسی باز هم این کمال نیست می شود .اینجا استغنا اهمیت دارد .اما آیا این معنایش پرهیز از ثروت و توسعه اقتصادی است ؟بدیهی است که منظور حافظ این نیست بلکه می گوید این طلب ثروت نباید ضمیری را برنجاند نه ضمیر خودت و نه ضمیر دیگری را و نباید خوشی را از تو بگیرد و تو را مضطرب سازد.
شکوهِ آصِفی و اسبِ باد و منطقِ طیر
به باد رفت و از او خواجه هیچ طَرف نبست
شکوه آصفی که توانایی آصف برخیا وزیر سلیمان نبی در آوردن تخت بلقیس در یک چشم بهم زدن است و اسب باد توانایی سلیمان در تسخیر و حرکت دادن باد است و منطق طیر توانایی وی در تکلم با پرندگان است .سلیمان نبی همه اینها را داشت ولی سرانجام همه اینها به باد رفت و او هیچ سودی نبرد.
در واقع هست و نیست ها در حوزه توانایی ها هم نمود دارد و ارزش آن را ندارد که برای کسب توانایی خاصی خود را به اضطراب بیفکنیم یا دیگران را به اضطراب بیندازیم
به بال و پَر مرو از ره که تیرِ پرتابی
هوا گرفت زمانی، ولی به خاک نشست
با اعتماد به بال و پری که داری این راه را نمی توان طی کرد چرا که تیر پرتاب شده هم بال و پری دارد ولی فقط در بالا رفتن به او کمک کرد و به هر حال جلوی سقوط تیر را نگرفت .
یعنی درست است که آزادی و اراده و استعداد و تلاش داری ولی حتی اگر به اوج برسی و زمان ناتوانی برسد این بال و پر به تو کمکی نخواهد کرد.ناکید بر عدم بلندپروازی است و حد آن را نیز در ابیات قبل گفته .اگر می خواهی پرواز کن ولی نه خود را برنجان و نه دیگران را و خوشی را فراموش نکن .
عجیب است که می گوید هم سختی و رنج راه را بپذیر و هم خوش باش یعنی تلاش کن ولی استغنا هم داشته باش و این جمع ضدین نیست.
زبانِ کِلکِ تو حافظ چه شُکرِ آن گوید
که گفتهٔ سخنت میبرند دست به دست
و به راستی که زبان قلم حافظ را دست به دست می برند و این جای شکر هم برای حافظ وهم برای ما دارد.
پایدار و امیدوار باشید
کوروش در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۹ - در آمدن ضریر در خانهٔ مصطفی علیهالسلام و گریختن عایشه رضی الله عنها از پیش ضریر و گفتن رسول علیهالسلام کی چه میگریزی او ترا نمیبیند و جواب دادن عایشه رضی الله عنها رسول را صلی الله علیه و سلم:
زانک واقف بود آن خاتون پاک
از غیوری رسول رشکناک
مولانا در فیه ما فیه غیرت رو بد دونسته و گفته مرد نباید غیرت داشته باشه اما اینجا پیامبر رو به غیوری موصوف کرده .
اگر غیرت بد هست چرا پیامبر غیرتی بوده اگر خوب هست چرا گفته باید تلاش کنید تا غیرت رو در خودتون از بین ببرید ؟
کوروش در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۹ - در آمدن ضریر در خانهٔ مصطفی علیهالسلام و گریختن عایشه رضی الله عنها از پیش ضریر و گفتن رسول علیهالسلام کی چه میگریزی او ترا نمیبیند و جواب دادن عایشه رضی الله عنها رسول را صلی الله علیه و سلم:
هر که زیباتر بود رشکش فزون
زانک رشک از ناز خیزد یا بنون
منظور از بنون چیست
خلیل شفیعی در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۶۶
1 ـــ بیت اول: «دلم رمیدهٔ لولیوَشیست شورانگیز...»
تصویرپردازی از دلِ بیقرار که گرفتار دلبری کولیوش و فریبنده شده؛ صفات «دروغوعده»، «قتّالوضع» و «رنگآمیز» تضاد میان جذابیت ظاهری و خطر باطنی را مینمایاند.
2 ـــ بیت دوم: «فدایِ پیرهنِ چاکِ ماهرویان باد...»
ایثار جامهٔ تقوی در برابر زیبایی دلفریب؛ تصویر «پیرهن چاک» نماد شوریدگی و بیپروایی عاشقانه، در برابر «خرقهٔ پرهیز» بهعنوان نماد زهد و پارسایی.
3 ـــ بیت سوم: «خیالِ خالِ تو با خود به خاک خواهم برد...»
جاودانگی یاد محبوب حتی پس از مرگ؛ «خال» بهعنوان نشانهٔ زیبایی، که با خاک شدن عاشق به «عبیر» (مشک و عطر) آمیخته میشود.
4 ـــ بیت چهارم: «فرشته عشق نداند که چیست، ای ساقی...»
بیگانگی فرشتگان با رنج و لذت عشق انسانی؛ تصویر «گلاب به خاک آدم ریختن» یادآور پیوند عشق با سرشت آدمی و تفاوت انسان و فرشته.
5 ـــ بیت پنجم: «پیاله بر کفنم بند، تا سحرگه حشر...»
آرزوی همراهی شراب تا قیامت؛ «زدودن هول رستاخیز با می» نشانگر نگاه رندانه و بیپروا به معاد و ترسهای اخروی.
6 ـــ بیت ششم: «فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی...»
تصویر درماندگی کامل عاشق در برابر معشوق؛ « محبت محبوب» تنها دستآویز و پناهگاه عاشق.
7 ـــ بیت هفتم: «بیا که هاتفِ میخانه دوش با من گفت...»
الهام غیبی از سوی «هاتف میخانه»؛ توصیه به مقام رضا و تسلیم در برابر قضا، آمیزهای از عرفان و رندی.
8 ـــ بیت هشتم: «میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست...»
تأکید بر وحدت عاشق و معشوق؛ «تو خود حجاب خودی» بیانگر مانع بودن نفس و خودخواهی در راه وصال، با خطاب مستقیم به حافظ.
⬅️ خلیل شفیعی(مدرس زبان و ادبیات فارسی)
خلیل شفیعی در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:
👈 نگاه اول: شرح مختصر غزل ۲۶۶ دیوان حافظ
دلم رمیدهٔ لولیوشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگی آمیز
دل بیقرار و رمیدهام شیفتهٔ چهرهٔ لولیوشی شده که در فتنهانگیزی و آشوبگری شهره است؛ با وعدههای دروغین و نیرنگآمیز دلبری میکند.
فدای پیرهن چاکِ ماهرویان باد
هزار جامهٔ تقوی و خرقهٔ پرهیز
هزاران لباس تقوا و پرهیزکاری را فدای پیرهنچاکی و بیپروایی زیبارویان ماهچهره میکنم؛ زهد صوری در برابر شور عشق ارزشی ندارد.
خیالِ خالِ تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خالِ تو خاکم شود عبیرآمیز
تصویر خال چهرهٔ تو را با خود در گور میبرم، تا خاک تنم با بوی خوش آن خال معطر شود.
فرشته عشق نداند که چیست، ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاکِ آدم ریز
فرشته معنای عشق را نمیداند، ای ساقی! جامی از شراب و قطرهای و به جای گلاب بر خاک آدم بریز تا بوی محبت در آفرینش انسان جاری شود.
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هولِ روزِ رستاخیز
بر کفنم جام شراب ببند تا در روز رستاخیز، با نوشیدن آن، هراس حساب و قیامت را از دل بیرون کنم.
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دستآویز
فقیر و خستهدل به آستانت آمدهام، بر من رحم کن؛ که جز مهر و دوستی تو هیچ پناه و تکیهگاهی ندارم.
بیا که هاتفِ میخانه دوش با من گفت
که در مقامِ رضا باش و ز قضا مگریز
بیا که پیام آور میخانه دیشب به من گفت: در جایگاه رضایت قرار گیر و از سرنوشت حتمی گریزان مباش.
میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجابِ خودی، حافظ از میان برخیز
میان عاشق و معشوق فاصلهای نیست؛ تو خود مانع خودی، حافظ! برخیز و این حجاب خودساخته را بردار.
⬅️ خلیل شفیعی(مدرس زبان و ادبیات فارسی)
HRezaa در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۴ - سبب نظم کتاب:
چقدر لحن گفتارت دوست داشتنیه استاد
و چقدر من لذت میبرم از خوندن اشعارت.....
دکتر حافظ رهنورد در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:
از سر پیمان برفت تلویحن اشارت به این دارد که او(زاهد خلوتنشین) پیش از این هم بادهگسار بوده و توبه نموده و حالا آن توبه را شکسته
صوفی مجلس (در بعضی نسخ واعظ مجلس آمده) که جاموقدح(دربعضی نسخ جاموسبو) میشکست، جرعهای می نوشید و عقلش سر جایش آمد.
در ابیات بعد نیز خواجهحافظ از برداشته شدن پردههای ریا که صوفی و زاهد بر گذشتهی خود افکندهاند سخن میگوید؛ اما بهناگهان در بیت ششم از گریههای شبانهاش میگوید که جواب داده و ارزشمند بوده؛ انگار از ته دل خواسته بوده که خدا واقعیت وجودی زاهد و صوفی را عیان کند و اینگونه شده
یار در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۴ در پاسخ به حمید رضا سجادی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:
درود بر ادب دوستان گرامی
این غزل در اصل از حیدر شیرازی است و متعلق به حافظ نیست
HRezaa در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۵ در پاسخ به علی زینلی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳۹ - کژ ماندن دهان آن مرد کی نام محمّد را صلیالله علیه و سلّم بتسخر خواند:
درود بر شما
سپاس فراوان
HRezaa در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳۸ - به سخن آمدن طفل درمیان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن بآتش:
شاهکاری دگر
غیر قابل وصف
بهرام چگینی در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
منظور از بیت هفتم چیه؟
افسانه چراغی در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۷ - پاسخ دادن شیرین خسرو را:
باز جُرّه: بازِ نر
افسانه چراغی در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۷ - پاسخ دادن شیرین خسرو را:
شَعار: درخت در هم پیچیده
افسانه چراغی در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۷ - پاسخ دادن شیرین خسرو را:
دیلم: نگهبان
HRezaa در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۸ در پاسخ به کتایون فرهادی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳۷ - آتش کردن پادشاه جهود و بت نهادن پهلوی آتش کی هر که این بت را سجود کند از آتش برست:
درود بر شما
سپاس بیکران از تلاش و قلم توانای شما
رسول لطف الهی در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸: