احمد نیکو در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۹۴:
عبارت صحیح مصرع چهارم رباعی:
کاندوه جهان به می فرو باید شست
احمد نیکو در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۶:
برگیر پیاله و سبو ای دلجوی
تا بخرامیم گرد باغ و لب جوی
بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی
صدبار پیاله کرد و صدبار سبوی
فاطمه زندی در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱:
وزن : مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیده ست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریده ست
[جناس اشتقاق : دیده ، ندیده ، دیده ، /آرایه ء تکرار : روی /تناسب : : دیده ،نگریده ]
اگر چشمی روی تو را ندیده باشد و یا دیده باشد ولی از آن پس به چهره ای دیگر نگریسته باشد ، موجب تأسف و دریغ است . یعنی جز روی تو نباید به چهره ای نگریست .
گر مدّعیان نقش ببینند پری را
دانند که دیوانه چرا جامه دریده ست
اگر لاف زنان عشق تصویری از پری یا معشوقی که عاشق را دیوانه کرده است ببینند . دلیل جامه چاک کردن عاشقان حقیقی را فهم می کنند . [ مدّعیان = جمع مدعی به معنی ادعا کننده و لاف زن و کسی که دعوی هنر و عشق کند ولی کم مایه آن کیست که پیرامُن خورشید جمالش
از مُشکِ سیه دایرۀ نیمه کشیده ست
آن زیبارو کیست که گیسوان سیاه و معطّر او بر گِرد چهرۀ درخشانش نیم دایره ای ایجاد کرده است . [ مُشک = ماده ای است سیاه رنگ که در زیرِ شکم جنس نرِ آهوی خُتن قرار دارد و بسیار خوشبو و معطر است . ]و دروغگوست / نقش = نشان ، اثر ، عکس و تصویر / پری = جنّ مؤنّث که موجودی است از عالَم غیر مرئی که با جمال خود انسان را می فریبد . ]
ای عاقل اگر پای به سنگیت برآید / فرهاد بدانی که چرا سنگ بریده ست
ای عاقل که عشق را فهم نمی کنی . اگر روزی پایت به سنگ عشق برخورد کند ، علّت سنگ بریدن فرهاد را درخواهی یافت . [ بریدن = کندن و شکافتن / پای به سنگ برآمدن = کنایه از گرفتار گشتن و مأیوس و نومید شدن ]
_ فرهاد = عاشق شیرین و رقیب خسرو پرویز بود . در متون تاریخی و ادبی کهن اشاره ای به شخصیّت او نشده است . تنها در برخی از کتاب های کهن نام را به عنوان فرهاد حکیم که مهندس بود و کار ساختن برخی از نقوش در بناهای عصر خسرو پرویز به او منسوب است ، می توان یافت . از قرن ششم هجری به بعد که نظامی در داستان خسرو و شیرین ماجرای عشق او و شیرین را به نظم درآورده است . شهرت فرهاد در ادب فارسی به جایی رسید که از خسرو نیز معروف تر شد . شخصیّت فرهاد در هاله ای از افسانه به عنوان مظهر پاکبازی و عشق همچون اسطوره ای در شعر و ادب فارسی جاویدان شده است . بر طبق افسانه ها فرهاد شیفتۀ شیرین (معشوقۀ خسرو) شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون واداشت . فرهاد با شوق و توانایی خاصی بدین کار پرداخت و پاره های سنگین و عظیم کوه را که صد مرد از برداشتن آنها عاجز بودند ، می کند و می افکند . پیرزنی به دروغ خبر مرگ شیرین را به او رساند و فرهاد با شنیدن این خبر از حسرت تیشه بر فرق خود فرود آورد و جان باخت » (فرهنگ اساطیر)
رحمت نکند بر دل بیچارۀ فرهاد
آن کس که سخن گفتن شیرین نشِنیده ست
کسی که سخن گفتن معشوقی چون شیرین را نشنیده باشد . نمی تواند بر دل بیچارۀ فرهاد دل بسوزاند . [ رحمت = مهربانی و شفقت ، رحم ]
از دست کمان مهرۀ ابروی تو در شهر / دل نیست که در بر چو کبوتر نتپیده ست
از دست کمان ابروی تو که با مهرۀ چشمانت دل ها را نشانه رفته است . در شهر هیج دلی یافت نمی شود که مثل کبوتر به لرزه نیفتاده باشد . [ کمان مهره = کمان مهره اندازی است که کمان گلوله باشد / بَر = سینه / در این بیت «آبرو» از جهت هلالی بودن به «کمان مهره» تشبیه شده است ]
در وهم نیاید که چه مطبوع درختی / پیداست که هرگز کس از این میوه نچیده ست
وهم و گمان هم درنمی یابد که او چه معشوق پسندیده و دلخواهی است . چنین پیداست که هنوز دوشیزه است و دست کسی به دامن او نرسیده است . [ مطبوع = دلپذیر ، زیبا / درخت = منظور درخت سرو است چر که در ادبیات قامت معشوق به سرو مانند شده است . ]
سرّ قلم قدرت بی چون الهی / در روی تو چون روی ، در آیینه پدیداست
آینۀ چهره ات راز توانایی بی همانند خداوندی را آنچنان به نمایش می گذارد که آینه ای تصویر چهره ای را می نماید . [ بی چون = بی مانند ]
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنّا
حلوا به کسی دِه که محبّت نچشیده ست
ما از تو ، تو را می خواهیم و به جز تو آرزویی نداریم . شیرینی نعمت های دیگرت را به کسانی بچشان که درد طلب تو به جانشان چنگ نینداخته است . [ حلوا به کسی دادن = کنایه از وعدۀ شیرین به کسی دادن ]
با این همه باران بلا بر سر سعدی
نشگفت اگرش خانۀ دل آب چکیده ست
با این همه بلایی که به سان باران بر سر سعدی ریخته است . تعجبّی ندارد اگر از چشمان او که مثل خانۀ باران خورده است ، آب چکیده باشد . [ در این بیت «بلا» به «باران» و «چشم» به «خانه» تشبیه شده است . ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
Milad Mohamadi در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹:
بیت اول به نظرم اشاره به تفکر خیام داره
این کوزه چو من عاشق زاری بودست...
خاک استعاره از انسان هست
Ali Zaree در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶ - زندان زندگی:
عالی
در سکوت در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳:
این غزل را "در سکوت" بشنوید
در سکوت در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲:
این غزل را "در سکوت" بشنوید
میترا ایزدی فر در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۵۱ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۴ - فیالموعظة:
با سلام، آیا فایل صوتی اشعار رو میتونم در سایت پیدا کنم؟ لطفا راهنمایی بفرمایید، سپاس
محسن جهان در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۹ - اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل:
تفسیر ابیات ۱۵ و ۱۶ فوق:
حضرت مولانا انسانها را مورد خطاب قرار داده و میگوید: ای کسی که در قالب ذهن خود فرو رفتی و بجز ظواهر این جهان افول کننده، چیز دیگری را متصور نیستی. پس اگر این تصورات را که با این جسم فانی ساختهای به تو شادی و خوشبختی دائم نداد، بهتر است به آب اصیل که تمام موجودات به وجود آن زنده هستند توجه کنی.
در بیت دوم میفرماید: این هشیاری مصنوعی که امور دنیوی خود را با آن حل و فصل میکنی، در واقع بوسیله یک عقل کل اداره میشود که بایست با چشم دل آنرا ببینی. و روح و جانی که تو را زنده نگهداشته متصل به همان روح الهی است که هر لحظه تو را باز میخواند.
بوخالد در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در ستایش شمسالدین محمد جوینی صاحب دیوان:
سلام
من با خواندن این قصیده به این فکر میکنم که سعدی نه تنها از زمان خودش جلوتر بوده بلکه از ما هم چند صد سال جلوتر هست
بوخالد در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۲ در پاسخ به حسین دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در ستایش شمسالدین محمد جوینی صاحب دیوان:
بسیار جالب
بوخالد در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۰ در پاسخ به شیده دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در ستایش شمسالدین محمد جوینی صاحب دیوان:
زنخ به معنای چال چانه هیت و گاها برای چال گونه هم استفاده شده
فاطمه زندی در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳:
غزل ۵۳
وزن : مفعول مفاعلن مفاعیل
۱. دیدار: چهره و صورت.
ایهام: دیدار تو ۱- دیدن تو ۲- چهره ی تو.
معنی: رخسار و ملاقات تو تمام دشواری ها را آسان می سازد، ولی شکیبا ماندن در فراق تو امکان ندارد و برخلاف چیزی است که می تواند اتفاق افتد. ۲. دیباچه: معربش دیباجة است. نوعی جامه ی ابریشمین که قباچه ی سلاطین به آن باشد که به جواهر مکلل سازند و آن از لوازم لباس پادشاهی است. ( لغت نامه ) / بدیع: تازه و زیبا / عنوان: ابتدا و سرآغاز / حسن: زیبایی و جمال / ذات: هستی و وجود، سرشت و فطرت. استعاره ی مکنیه: دیباچه ی صورت ( صورت به کتابی تشبیه شده که دیباچه دارد ). یا می توان آن را تشبیه صریح دانست: صورت مانند دیباچه است / تناسب: دیباچه، عنوان.
معنی: آنچه از چهره بدیع و زیبایت در اولین وهله به چشم می آید، سرآغازی است برای
نمودن کمال زیبایی گوهرین تو.
۳. خضر: « نام یکی از پیغمبران یا اولیاست. این نام در قرآن کریم نیامده است و تنها چیزی که هست، وصف او به عبودیت و حصول علم لدنی است. مطابق اکثر روایات اسلامی نام او خضر و کنیتش ابوالعباس است و بعضی نام او را الیسع گفته اند و درباره شهرت وی به خضر می گویند که او به هر جا می گذرد یا هر جا که نماز می گزارد، زمین در زیر پا یا در اطراف او
سبز و خرم می شود و بعضی گفته اند که نامش ایلیاست و مادرش روسی و پدرش از پارس بوده است. به روایتی خضر پسرخاله اسکندر بود، همچنین به روایتی خضر برادر الیاس است.
اسم پدر الیاس مهراس بود و او از نظر داستانی با الیاس به معنی الیا ربطی ندارد.
خضر و الیاس و اسکندر در طلب آب حیات به ظلمات می روند خضر و الیاس از چشمه ی حیوان می نوشند و عمر جاویدان می یابند، اما هنگامی که اسکندر می خواهد از آب حیات بنوشند، ناگهان چشمه از نظر ناپدید می شود. چشمه ی حیات در صخره ای موسوم به صخره ی موسی کنار مجمع البحرین بوده است.
در روایات مذهبی آمده است که موسی از خداوند طلب می کند تا او را با یکی از مردان حق آشنا سازد و خداوند او را با خضر آشنا می کند.
به این ماجرا در قرآن کریم سوره کهف (۱۸) اشاره شده است." (فرهنگ تلمیحات) /چشمه ی حیات: آب حیوان، آب زندگی، آب خضر که در غزلیات سعدی همه این ترکیبات به کار رفته است. به عقیده قدما آبی بوده است در ظلمات که در انتهای دنیای مسکون جای دارد و هرکس از آن چشمه آب بنوشد، عمر جاودانی خواهد یافت.
در اساطیر آمده است که ذوالقرنین برای یافتن آن چشمه به ظلمات رفت؛ اما نتوانست بدان دست باید؛ ولی خضر پیغمبر که وزیر و پسر خاله ی او بود، به همراه الیاس نبی آن چشمه را یافتند و از آبش نوشیدند و عمر جاودان پیدا کردند. این افسانه علت مضامین بسیار در اشعار فارسی شده است. در اصطلاح صوفیان گاهی کنایه شده است از سرچشمه ی عشق و محبت که هر که از آن بچشد، هرگز معدوم و فانی نشود و نیز اشارت به دهان معشوق و گاهی به معنی سخنان پیر و مرشد است که به سالک حیات ابدی می بخشد.
تلمیح: به داستان خضر و آب حیات / جناس تام: بین دو " لب".
معنی: اگر خضر لب های تو را می دید، آنها را لب چشمه ی آب حیات می پنداشت.
۴.کوزه ی نبات: آن کوزه ای که شیره ی نبات در آن ریزند تا منجمد شود. ( لغت نامه )
معنی: لبان خویش را بر کوزه ی نبات بگذار و بردار. از آن پس در اثر شیرینی لبابت کوزه ی آب به نبات تبدیل می شود.
۵. سحر: جادو/ غمزه: ناز و عشوه، اشاره به چشم و ابرو / دعوی: ادعا.
تشبیه: غمزه به سحر ( اضافه ی تشبیهی )
معنی: یقین دارم که تو روزی با این ناز و کرشمه ای که به سحر و جادو می ماند، ادعای معجزه خواهی کرد.
۶.قبل: سوی و طرف/ نوشدارو: پادزهر، نام معجونی است معروف که شیرین مزه و مفرح قلب و مقوی معده و دوایی است که دفع جمیع آلام و جراحت ها کند. (لغت نامه )/ فحش:ناسزا/طیبات: جمعِ طیبه، سخنان پاکیزه و زیبا.
تضاد: زهر و نوشدارو، فحش و طیبات/
ایهام:طیبات ۱- بخشی از غزل های سعدی ۲- جمع طیبه، سخنان پاکیزه و زیبا.
معنی: زهر اگر از جانب تو باشد، مثل داروی بی مرگی است، و ناسزا اگر از دهان تو برآید، همانند سخنان پاک و ظریف و دلپسند است.
۷.مبطل صلات: باطل کننده ی نماز.
معنی: در شهر چهره ای مانند تو که بتواند نماز نمازگزاران را باطل سازد ندیدم؛ یعنی چهره ات چنان زیباست که نمازگزار با دیدن آن، قبله را رها می کند و نمازش باطل می شود.
۸. عهد: پیمان
معنی: می بینم که عهد و پیمان تو در دوستی و نیز توبه ی من از عشق، هر دو شکـننده و ناپایدار است.
۹.دولت: ثروت و مکنت و مال / زکات: "در فقه آنچه به حکم شرع، درویش و مستحق را دهند." (لغت نامه )
تشبیه:حسن به دولت ( اضافه ی تشبیهی ). معنی: چهره ات زیباست و این زیبایی ثروت است که باید برای آن زکات بپردازی و زکات چهره ی زیبایت توجه و نگریستن به عاشق است.
۱۰. فرات: آب صاف شیرین خوشگوار، نهر عظیمی است که به دجله پیوندد و هر دوی آنها یک نهر شوند در عبادان و به خلیج فارس ریزند. (لغت نامه )
معنی: اگر تشنه ای در بیابان، در اثر تشنگی از پای درآید، دیگر چه سودی دارد که تمام
دنیا مثل فرات ( پر آب ) باشد؟
۱۱.معنی: سعدی از اینکه در راه دوست جان نثار کند، باکی ندارد؛ زیرا جان دادن عاشقان در راه عشق و دوستی برای آنان نوعی رهایی و نجات به شمار می آید.
با تشکر از دوست و همکار خوبم مهربانو مرضیه دارنگ 🙏
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
فاطمه زندی در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
وزن: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات (بحر رمل مثمّن مخبون مقصور)
۱. بناگوش:نرمه و پسِ گوش / بالا: قد و قامت/ صنوبر:⬅️۳/ ۳۴/ درخت رطب: درخت خرما و نخل
تشبیه ملفوف: زلف و بناگوش به شب و روز / تشبیه: بالای صنوبر به درخت رطب مانند شده است.
معنی: آن گیسوان بر چهره ریخته، شب و روز است به همآمیخته. قامتش درخت صنوبر؛ نه، بلکه درخت خرمایی است؛ یعنی افزودن بر بلندی، شیرین است.
۲. گمان و خیال: قوه ادراک/ در سنت ادبی شاعران دهان معشوق را به هیچ مانند کردهاند و دهان هرچه کوچکتر باشد، زیباتر است.
غلوّ: کوچکی دهان تا جاییکه وهم آن را در نیابد.
معنی: دهان تو ازلحاظ کوچکی چیزی است که نیروی واهمه سخندان نیز آن را درنمییابد؛ مگر اینکه سخن بگویی و او بفهمد که لب و دهانی وجود دارد.
۳. گرفتن: اثر کردن و سوزاندن.
تشبیه: روی از جهتی سرخی و درخشندگی به آتش( اضافه تشبیهی)/ تضاد: سوختگی، خامی.
معنی: بدینسان که چهرهات مثل آتش مردم را به کام میکشد، اگر آدمیان در آتش عشقت بسوزند عجیب نیست؛ بلکه عجیب آن است که اینان دل به تو نسپارند و در عشقت نسوزند.
حطب:هیزم.
تشبیه مرکب: مصراع اوّل مشبّه، مصراع دوم مشبّهبه.
معنی: آن که در شور و غوغای بهاری عشقورزی پیش نگیرد، از آدمیت بویی نبرده است. آری، هر گیاهی که نفس روحبخش بهاری در نوروز آن را به نشو و نما واندارد.هیزم است.
باد صبا:⬅️ ۳/ ۳۴ /چمن: سبز و گیاه/ طرب: شادی و نشاط.
مجاز: چمن (باغ)/ کنایه: مرغان چمن (بلبلان).
معنی :آیا تصور میکنی جنب و جوش سرو در اثر وزیدن باد صبا است؟ نه، بلکه سرو در اثر نغمههای عاشقانه بلبلان به نشاط درآمده است.
۶. کوتاه نظر: بیبصیرت و کوردل/ مرغ شب: جغد و خفاش.
تشبیه: معشوق به آفتاب و کوتاه نظر به مرغ شب مانند شدهاست.
معنی: دیگران بدینسان که من به تو گرایش دارم به تو تمایلی نشان نمیدهند؛ زیرا تو همانند آفتاب میدرخشی و کوتهبینانه مثل خفّاش اند و از آفتاب گریزان .
۷ طلب :در لغت به معنی خواستن و جستجو کردن است و در اصطلاح صوفیه،از مراحل نخستین سیر الیالله است. سالک ابتدا باید حسن طلب را در وجود خود بیدار کند و آنگاه آداب آن را فراگیرد.در کلمات بابا طاهر آمدهاست:" هر کس خوب طلب نکند و در طلب جدی نباشد، به مطلوب نمیرسد؛ زیرا پیدا کردن مطلوب نتیجه حسن طلب است."
(عینالقضاه،... شرح احوال و آثار دوبیتیهای باباطاهر عریان...، ۵۳۳ به نقل از شرح غزلهای حافظ، دکتر حسینعلی هروی ۹۶۴.
معنی: آرزو میکنم که عمرم را در طلبت به پایان برسانم ، گرچه میدانم که پای من آن توانایی را ندارد که این راه را طی کند.
۸. قضا: حکم الهی، سرنوشت/ اجل: مرگ
معنی: هر رویداد و اجلی علّتی دارد، مرگ من هم در غم دوست بهسبب جدائی و فراق از اوست.
۹.یارستن: توانستن.
تشبیه مرکّب: مصراع اول مشبّه و مصراع دوم مشبّهبه/ ایهام تضاد: بین "خویش" در معنای غیر منظورش (خویشاوند) با "بیگانه" / تضاد: دوست،دشمن.
معنی: حرف دلم را نمیتوانم با بیگانگان در میان نهم. آری، از دوست پیش دشمن شکوه کردن از ادب بهدور است.
۱۰.لیکن: حرف ربط است در معنی استدراک، اما، ولی / پرده: لباس و جامه / قصب: جامه کتانی.
جناس زاید: حال، محال/ ایهام تناسب: بین "غصب" در معنی" تیر و نیزه "که در اینجا مراد نیست، با "زره".
معنی: ممکن نیست که احوال عشق سعدی نسبت به تو پوشیده بماند؛ زیرا حتّی میتوانی زره آهنین را پاره کنی چه رسد به سعدی.
با تشکر از دوست فرهیخته ام خانم دکتر مریم سنجابی 🙏
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
برگ بی برگی در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:
زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
دلنواز یعنی مشفق ، مهربان و حافظ در آغاز بیان حکایت خود میفرماید هر کاری که یار و معشوق ازلی در حق او انجام داده و می دهد، همگی از سر مهر و مهرورزی به او ست ، در اینجا شکر همراه و توأم با شکایت نیست ، بلکه مراد ، تشکر از خداوند است برای پیشامد وضعیت و عواملی که منجر به شکوه و شکایت می شوند ، در زندگی هر انسانی اتفاقات و وضعیت هایی رخ می دهند که منجر به ضرر و زیان مادی یا معنوی شده ، یا انسان عزیزی را از دست می دهد و یا همسرش او را ترک می کند ، پس شکیبایی از دست داده و زبان به شکایت می گشاید ، حافظ میفرماید این اتفاقات و یا ناکامی در وضعیت پدید آمده نیز از لطف و عنایت خداوند برای انتقال پیغامی به انسان و در جهت تصحیح مسیر زندگی و بازگشتش بسوی خدا و یا اصل خدایی خود بوده است ، درواقع اتفاقات بمنظور بیداری انسان رخ می دهند و نباید تنبیه الهی تلقی شوند و به همین جهت شایسته شکرگزاری با رضایت کامل هستند ، بنظر میرسد حافظ قصد آن دارد که در این غزل به ناکامی و نامرادی انسان در جهت بازگشت و رسیدن به خدا با ما سخن گفته و وضعیت انسانی را برای ما شرح دهد که پای در راه معنویت از طریق پرستش خدایی ذهنی گذاشته و علیرغم سالها سعی و کوشش در این راه ، ناکام و نامراد ، به مقصود خود نرسیده است ، حافظ در مصرع دوم شرط دریافت مفهوم حکایتی را که قصد بیان آنر را دارد نکته دانی عشق می داند ، یعنی شنیدن این حکایت سود و منفعتی برای بیگانگان با عشق نخواهد داشت ، همچنین انسانی که نکته دان عشق نیست نمیتواند برای اتفاقات تلخی که برای وی رخ داده است و یا برای ناکامی در اهداف مهم زندگی از خداوند تشکر کند .
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
بالاترین خدمتی که هر انسانی در این جهان می تواند انجام دهد ، خدمت به خود است در شناخت یا معرفت ، نسبت به خویش و جهان هستی که در حدیثی آمده است "من عرف نفسه فقد عرف ربه" ، حافظ از زبان انسان مشتاق به کار معنوی، حکایت خود را با اذعان چنین انسانی به عدم توفیق در کسب معرفت آغاز نموده ، می فرماید پوینده راه خدایی را تصور کنید که با همه سعی و کوششی که در جهت شناخت و خدمت به خود انجام داده است اما مزد و منت ( احسان خداوندی ) نصیب وی نشده ، یعنی نتیجه ملموسی که نشانه عنایت و توجه خداوند به او در جهت پیشرفت در این خصوص باشد را احساس نمی کند و هیچ چیزی در این جهان دردآورتر از خدمت و جهد و کوشش بدون توفیق نیست . قاعده امر این است که اگر کسی بمنظور کسب معرفت و خدمت به خود کوشش کند تغییری در خود ببیند و نظر لطف خداوند در راه نزدیک شدن به منظور اصلی حضورش در این جهان را احساس کند ، اما در ادامه خواهیم دید که قصه به این ترتیب پیش نمیرود ، پس اشکال در کجاست که سالک از احسان و منت خداوند محروم مانده و در این راه بجز ناکامی بهره ای از سالها تلاش معنوی خود نبرده است ؟ مولانا در رابطه با چنین تشنه لبانی می فرماید : نه تو اعطیناک کوثر خوانده ای/ پس چرا لب خشک و تشنه مانده ای؟
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
رندان انسانهایی هستند که درد عشق و غم فراق از معشوق ازلی را درک نموده و با زیرکی تشنه بوسیدن لب یار و یکی شدن یا رسیدن به وصال حضرتش هستند ، یعنی سالک یا پویندگان راه معرفت ، اما کسی نیست که آنان را از آن آب حیات بخش سیراب کرده ، موجبات وصل را فراهم آورد ، کار معنوی ، کاری ست که با مساعدت و همکاری ولی شناسان در نشان دادن راه درست میسر است ، اما گویی ولی شناسی در این جهان وجود نداشته یا پیش از این بوده اند اما اکنون همگی از این ولایت و سرزمین رفته اند ، ولی شناس یعنی شناس و آشنای با اولیای خدا و انسان کامل ، که پیر راه است و راهنمای مشتاقان ، پس حافظ یکی از علل عدم توفیق در پیشرفت کار معنوی برای هر رند عاشق و سالک راه را عدم دسترسی به پیر طریقتی می داند که ولی شناس است و راه عاشقی را خوب می شناسد . ولیّ میتواند پیامبر باشد و یا اولیای خدا که هیچگونه سرّی در عالم از آنها پوشیده نیست و حجابی بین آنان با خداوند وجود ندارد ، ولی شناسان بزرگانی مانند مولانا و حافظ هستند که آنها نیز بواسطه آشنایی با اولیای خدا به این اسرار واقف شده اند .
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
حافظ در این بیت به اشکال دیگری می پردازد که انسان علیرغم انجام کار معنوی و خدمت به خود ، توفیقی در کسب مزد و احسان خداوندی بدست نمی آورد ، زلف در اینجا نشانه زیبایی و کثرت در تجلیات جمالی خداوند است در جهان ماده ، و کمند یا دامی ست که روزگار برای انسان تدارک دیده است ، معنی دیگر کمند ساختن ریسمانی ست از زلف حضرتش برای صعود و رسیدن به رخسار و دیدار روی زیبای معشوق ، جدای از نعمتهای بینهایت خداوندی در این جهان ( که انسان می تواند و باید از آنها بهرمند شود اما نباید دلبسته و عاشق آنها گردد) ، باور و اعتقادات در قالب ادیان که در اصل برای راهنمایی بشریت و بهره گیری رندان عاشق از این زلف و کمند برای دیدار و وصل به اصل خود بوده است نیز در زمره کمند و دام زلف حضرتش قرار دارند که دل رند زیرک و عاشق در آن نمی پیچد و خود را گرفتار این کمند نمی کند ، یعنی اعتقادات خالصی که بتدریج آمیخته به خرافات شده اند نه تنها کمکی در راه رسیدن انسان رند و عاشق به خداوند نمی کند ، بلکه موجب گرفتاری و بند بر او خواهند شد که اگر انسان آنها را در دل و مرکز خود قرار داده و در کمندش گرفتار شود ، جنایت و گناهی مرتکب نشده است اما سر خود را که نماد ذهن و توهم ایجاد شده در وی می باشد بریده خواهد دید همچنان که سرهای بسیاری قبل از او بریده شدند ، انسان باورمند به اعتقادات موروثی پیشینیان از روی تقلید به آن باور رسیده است و عمدتا دیگر باورهای مذهبی را نفی کرده ، با ابزار ذهن ، اعتقاد و یا دین خود را بحق و سایرین را در بطالت می داند ، حافظ می فرماید خداوند یا زندگی به انحاء مختلف کارهای دینی برآمده از ذهن وی را بی نتیجه گذاشته و در بزنگاه های اتفاقات زندگی به او ثابت میکند که دینداری او نتیجه بخش نبوده است تا سرانجام سر ذهنی متوهم خود را بریده ببیند و به خطای خود آگاه شود ، دینداران و زاهدانی هستند که پنجاه سال در قالب اعتقادات و با ذهن خود به عبادت پرداخته اند و یا اماکن مقدس خود را بارها از نزدیک دیده و لمس کرده اند ، اما هنوز دلی به زندگی یا عشق زنده نشده و خویشتن را در اول مرحله و جهد شان را بی توفیق یافته اند که اگر با خود صادق باشند ، سر ذهنی و متوهم خود را بریده می بینند ، و اگر رند و زیرک باشند به جهت این نامرادی آنگونه که حافظ در بیت اول ذکر نمود شکر بسیار بجا آورده ، تغییر مسیر داده ، از خشم و کینه توزی و رنجش و بدخواهی نسبت به باورمندان غیر خودی و حتی ناباوران دست کشیده ، عاشقی و مهرورزی را پیشه خود قرار خواهند داد . مولانا در این رابطه میفرماید : " از هر جهتی تو را بلا داد / تا باز کشد به بی جهاتت " ، مولانا این خون ریزی و سربریدن ها را بلا نامیده است و هیچ جهتی از این بلا مصون و در امان نیست ، طلب نیکبختی از جهت و سوی ثروت اندوزی ، طلب خوشبختی از جهت همسر و فرزندان ، طلب کامیابی از جهت شهرت و محبوبیت اجتماعی ، طلب رستگاری از جهت باورها و اعتقادات موروثی وخرافی ، طلب شادی و کامیابی از مقام و ریاست ، و جهات فراون دیگری که انسان توهم و طلب کامیابی از آنها را دارد ، همگی پیچیدن در زلف همچون کمند یار یا زندگی ست که نتیجه نهایی آن جهات ، بلا و سربریدن ها خواهد بود ، مولانا میفرماید:
ای بسا دانش که اندر سر دود / تا شود سرور بدان ، خود سر رود
سر نخواهی که رود تو پای باش / در پناه قطب صاحب رای باش
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
پس از این سر بریدن و نامرادی ست که رند عاشقی چون حافظ با رضایت و شکر آن را به جان و دل می پذیرد و با تغییر نگرش و جهان بینی خود از الگوهای خرافی موروثی به دیدن جهان از دریچه چشم خداوند روی آورده و با چشم جان غمزه و اشارات ابروی حضرت دوست را می بیند که چگونه با کن فکان خود از چرخ هستی میخواهد تا خون الگوهای غلط پیشینیان را که سالهای مدید در سر ذهنی او لانه کرده اند بر زمین بریزد و از این خونریزی خوشنود شده ، چنین انسان جدیدی را می پسندد ، در مصرع دوم انسانی که در حال تبدیل است ناباورانه نمی داند تا کجا این خونریزی قرار است ادامه داشته باشد ، باورهایی سیاسی و مذهبی یا علمی که عمری طولانی به آنها معتقد بوده و بخاطر آنها چه ستیزه ها و جفاها که نکرده و چه دلهایی را که آزرده ننموده است ، همگی آن باورها را اکنون یک به یک پوچ می یابد ، حافظ که واژه جانا را بکار می گیرد از زبان سالک میخواهد بداند تا به کجا قرار است حمایت از این خونریزی ادامه یابد ؟ یعنی اکنون که تسلیم شده و پذیرفتم که جانی هستم از جنس و ادامه آن جان اصلی ، پس ، از خون باقیمانده اعتقاداتم که هنوز گمان دارم غلط نیستند درگذر ، اجازه بده آنها را حفظ کنم و از ریختن خونشان حمایت نکن ، احتمالا پاسخ این است که تا محو شدن کامل باورهای پوسیده و غلط از ذهن تو از این خونریز حمایت میکنم و مولانا می فرماید : گفت اگر در سر تو شور من است / از تو من یک سر مو نگذارم .
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
در اینجای حکایت است که حافظ از زبان انسانی که اکنون سری عاری از هرگونه ستیزه و باور پرستی دارد و یا اصطلاحن بدون سرِ ذهنی شده است از حضرت حق عذر خواهی نموده و دلیل این باورپرستی ها را بسر بردن در سیاهی شب ذهن خود عنوان کرده ، قبول می کند که شب تاریک بوده و او راه حقیقت را گم کرده بود ، پس موسی گونه از حضرت معشوق که کوکب و ستاره هدایت است تقاضا میکند تا از گوشه ای بیرون آمده ، رخسار نمایاند و خود هدایتش را بر عهده گیرد و اگر پاسخ لن ترانی ست، انسان کاملی را که با خدا به وحدت رسیده و یکی شده است به او بنمایاند تا در این تاریکی شب چراغ راهش گردد .
از هر طرف که رفتم ، جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان ، وین راه بی نهایت
حافظ از زبان سالک بدون سر ادامه می دهد که پیش از این مدعیان راهنمایی و پیر طریقت نمایان بسیاری او را که سرگشته این بیابان بوده است به هر سویی می کشیدند و هر یک مدعی بودند راهی که آنان نشان می دهند به صواب و سرمنزل مقصود نزدیکتر است ، اما دریغ که صوفیان ، دراویش و پیروان باورهای دینی گوناگونی که او را به هر طرف می کشیدند خود از گمشدگان لب دریا بودند و تشنه لب ، پس او به هر طرف که آنان نشان می دادند رفته است ، اما بجز اینکه در این راه بر وحشتش می افزودند سود و نتیجه دیگری برایش در بر نداشت ، پس ای پوینده راه عاشقی، زنهار از این بیابان که بدون پیر خردمندی مانند مولانا و حافظ که با خدا به وحدت رسیده اند پای در آن نگذاری ، راهی که نهایتی نداشته و حتی پس از زندگی جسمانی در این جهان تا ابدیت ادامه دارد .مولانا در رابطه با راهنمایانی که خود گمگشته راه هستند می فرماید :
هر طرف غولی همی خواند تو را / کای برادر راه خواهی هین بیا
ره نمایم ، همرهت باشم رفیق / من قلاوزم در این راه دقیق
نی قلاووز است و نی راه داند او / یوسفا کم رو سوی آن گرگ خو
ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
اکنون که سالکِ عاشق ، پیر و راهنمای حقیقی خود را یافته که ستاره هدایت است در بیابان های تاریک ، پس عشقی حقیقی در اندرونش می جوشد و مصمم به طی طریق است ، به توشه راه دیگری نیازمند است و آن ساعت و لحظه ی عنایت حضرت دوست است که وی را زیر سایه و کنف حمایت خود قرار داده و پیوسته از الطافش او را بهرمند کند ، چرا که بدون عنایت او راه بجایی نخواهد برد . حافظ آفتاب را برای توصیف آن زیبا روی بکار برده است تا بگوید جوشش عشقی که اندرون عشاق بوجود می آید نیز بواسطه گرما و نور آن یگانه خورشید است یعنی انسان از خود چیزی ندارد .
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
حافظ به علت نیازمندی سالک عاشق به چنین توشه ارزشمندی اشاره کرده، میفرماید راه بسیار دشوار بوده و نهایتی برای آن متصور نیست ، راهی که از همان ابتدا بیش از صد هزار منزل بوده است ، بدایت یعنی از ابتدای آفرینش هستی که هشیاری هرچند بسیار ضعیف ابتدا در جسم و خاک بوده است ، میلیارد ها سال بطول انجامید تا گیاهان پدید آمده و هشیاری در گیاه جلوه کند ، پس از آن خرد و هشیاری ، خود را در حیوان و سپس بسیار کاملترش را در انسان به ظهور رساند ، و این راه همچنان تا بینهایت ادامه دارد تا سرانجام انسان با آن هشیاری و خرد کل ، یعنی خداوند و اصل خود یکی شود . مولانا در غزل ۳۲۲ دیوان شمس این مفهوم را بصورت دیگری سروده است :
از حد خاک تا بشر چند هزار منزل است /شهر به شهر بردمت ، بر سر ره نمانمت * یا این ابیات معروف : از جمادی مردم و نامی شدم/از نما مردم به حیوان بر زدم * مردم از حیوانی و آدم شدم/ پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
هرچند بردی آبم ، روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
مراد از آب ذکر شده در اینجا آب حیات نبوده بلکه سرابی ست توهمی و ذهنی که انسان گمان می برد بوسیله دانش و یا باورها و حس برتری طلبی خود و امثال آن میتواند به آب زندگانی و نیکبختی دست یابد و اکنون سالک عاشق با دیدن سر بریده متوهمش در می یابد که رهایی از خیالات نه تنها جور و ستمی نبوده ، بلکه عین لطف و رحمت حضرت دوست بوده است و بسیار خوشتر از مدعی یا خویشتن ذهنی می باشد که پیوسته او را تشویق به انباشت چیزها و طلب خوشبختی و سعادت از تایید و اعتبار های ساختگی و مجازی می نمود و تاکید او بر چسبیدن به اعتقادات خرافی و رها نکردن باورهای پوسیده بود ، پس اکنون که از آنهمه توهم رها گشته و حقیقت عشق و دین داری حقیقی بر او آشکار شده نه تنها شکایتی نیست ، بلکه شکر این نعمت ، عدم بازگشت دوباره به ذهن و بازسازی سر متوهم خود است ، یعنی هرگز تمایلی به بازگشت آن دوران تاریک و گذشته خود نداشته ، روی از درگاه بینهایت و گسترده حضرتش نمی گرداند .روی نتابیدن از درگاهش یعنی به فضای درونی خود وسعت داده و از شرح صدر دست نمی دارد .
عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
بنظر می رسد چهارده در اینجا نماد کثرت باشد که تأویل و تفسیر های متعدد از آیات قرآن مورد نظر بوده است و مدعیان که خود سرگردان بیابان تاریک ذهن هستند غالبن به لایه های سطحی و ظاهری آن استناد نموده ، خداوند جبار و قهار و منتقم را معرفی کرده ، پیروان خود را در بیابان ها سرگردان و آشفته حال و ترسان بدنبال خویشتن به ناکجا آباد می برند ، اما حافظ و عارفان به لایه های مختلف و پنهان آن دسترسی داشته ، آنها را از بر بوده ، تعالیم و آموزه های خود را بر آن مبنا ارائه میکنند، حافظ میفرماید حتی اگر همچون او به همه این تأویل و تفسیرها عالم باشیم ، باز هم در راه خواهیم ماند و تنها عشق است که در آن ظلمت شب و راه بی نهایت به فریاد انسان خواهد رسید پس دانش معنوی و کتابی یا درک این مفاهیم به تنهایی کمکی به حال ما نمی کند و باید عاشق شد .
جهن یزداد در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۱۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۰:
چین پیوسته دشمن ایرانیان بوده و پیوسته اگر خودش هم نمی امده کسانی را در ایران بر میانگیخته تا کشور را ویران کنند -
احمدرضا امینی در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:
سلام
سپاس از همه
جهن یزداد در ۲ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۲:
سیاهی به چنگ و به منقار زرد
چنگش سیاه و منقارش زرد و سپس چگونه میگوید
به چنگ و به منقار همچون زریر ؟
پیداست که این دو هیچکدام از فردوسی بزرگ نیست
فاطمه زندی در ۲ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
غزل ۱۴۳ سعدی
وزن : مفتعلن فاعلات مفتعلن فع
۱[کرامت: بخشندگی و بزرگواری / جناس زاید : قیامت ، قامت ]
۱_ این که تو داری قد و قامت نه، بلکه قیامتی است که به پا گشته است !و این خندهء شیرین نیست ، بلکه همچون معجزه و کرامت و خارق عادت بشری است.
۲ [ ملامت : عتاب و سرزنش /تشبیه : روی به قمر ، سینه به سپر ، ملامت به تیر " اضافه ء تشبیهی "
۲_ معنی : هرکس به روی همچون ماهت بنگرد ، عاشق می گردد و از آن پس باید در برابر تیر های سر زنش سینه ء خویش را سپر سازد و از ملامت نهراسد .
۳[ نفس : دم و لحظه / ندامت : پشیمانی ./تضاد : شب، روز ]
۳_ برای هر نفسی از عمرم که بی تو در شبانه روز سپری می شود ، هزار بار پشیمانی احساس می کنم.
۴ [غرامت :خسارت ، تاوان / تضاد : نشستن ،ایستادن ]
۴_معنی : روزگارانی را که از تو غافل بوده ام ، از شمار عمر خویش محسوب نمی دارم و آماده ام که برای تلافی آن غفلت بقیه ء عمر را تاوان بپردازم .
۵ [ سرو خرامان : سروی که به ناز تکان خورد/ معتدل : نیکو و زیبا /تشبیه تفضیلی : بر تری قامت معشوق بر سرو خرامان ]
۵ _ معنی : سرو که به خاطر قامت بلندش ستوده می شود ، از لحاظ اعتدال قامت به پای تو نمی رسد .
۶ [جمال : حسن و زیبایی / عزم رحیل : قصد و کوچیدن و رفتن / بدل شدن : تغییر یافتن ./تضاد : رحیل ، اقامت / تناسب : مسافر ،رحیل ]
۶_ معنی اگر چشم مسافری در حال سفر بر قامت تو بیفتد ، تصمیم او برای سفر به عزم ماندن تبدیل می شود
۷ [ فریفتن : تثنیه ء فریق ،دو گروه و فریق شیعه و سنّی ، جنّ و انس ]
۷_ معنی : انگاه که تو برای محاسبه ء قیامت حاضر می آیی ، جنّ و آدمیان در جمال تو به تحیّر می مانند .
۸ [ نامرادی : ناکامی و بی موفقیتی . ]
۸_ معنی : این همه عذاب و سختی و ناکامی را که سعدی تحمل می کند، اگر تو می پسندی ، برای او در حُکم خوشبختی و تندرستی است
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
فرهنگ معظمی در ۲ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰: