دیدارِ تو حلِّ مشکلات است
صبر از تو خلافِ ممکنات است
دیباچهٔ صورتِ بدیعت
عنوانِ کمالِ حُسنِ ذات است
لبهای تو خِضر اگر بدیدی
گفتی لبِ چشمهٔ حیات است
بر کوزهٔ آب نِه دهانت
بردار که کوزهٔ نبات است
ترسم تو به سِحرِ غمزه یک روز
دعوی بکنی که معجزات است
زهر از قِبَل تو نوشدارو
فحش از دهن تو طیبات است
چون روی تو صورتی ندیدم
در شهر که مُبطِل صلات است
عهد تو و توبهٔ من از عشق
میبینم و هر دو بیثَبات است
آخر نگهی به سوی ما کن
کاین دولتِ حُسن را زکات است
چون تشنه بسوخت در بیابان
چه فایده گر جهان فرات است
سعدی غم نیستی ندارد
جان دادن عاشقان نجات است



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش معشوق و تأثیر او بر زندگی عاشق پرداخته است. شاعر میگوید که دیدار معشوق حلالمشکلات است و صبر بر معشوق فرای آنچه ممکن است، است. زیبایی معشوق به حدی است که لبهای او را به چشمه حیات تشبیه کرده و میگوید که آب کوزه اگر از دهان او نریزد، معصومیت و شیرینی خاصی ندارد. او از عشق و توبهای که بیثبات است سخن میگوید و در پایان میخواهد نگاهی از معشوق به سوی خود بیندازید، زیرا حسن و زیبایی معشوق نیاز به اظهار و زکات دارد. شاعر همچنین به احساس تشنگی و نیاز عاشقان به معشوق اشاره میکند و در نهایت بیان میکند که جان دادن عاشقان نشانه نجات آنها است.
دیدار: چهره و صورت. / ایهام: دیدار تو ۱- دیدن تو ۲- چهرهٔ تو. / معنی: رخسار و ملاقات تو تمام دشواریها را آسان میسازد، ولی شکیبا ماندن در فراق تو امکان ندارد و برخلاف چیزی است که میتواند اتفاق افتد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
دیباچه: معربش دیباجة است. نوعی جامهٔ ابریشمین که قباچهٔ سلاطین به آن باشد که به جواهر مکلّل سازند و آن از لوازم لباس پادشاهی است. (لغتنامه) / بدیع: تازه و زیبا / عنوان: ابتدا و سرآغاز / حسن: زیبایی و جمال / ذات: هستی و وجود، سرشت و فطرت / استعارهٔ مکنیه: دیباچهٔ صورت (صورت به کتابی تشبیه شده که دیباچه دارد). یا می توان آن را تشبیه صریح دانست: صورت مانند دیباچه است. / تناسب: دیباچه، عنوان / معنی: آنچه از چهرهٔ بدیع و زیبایت در اولین وهله به چشم میآید، سرآغازی است برای نمود کمال زیبایی گوهرین تو. - منبع: شرح غزلهای سعدی
خضر: «نام یکی از پیغمبران یا اولیاست. این نام در قرآن کریم نیامده است و تنها چیزی که هست، وصف او به عبودیت و حصول علم لدنی است. مطابق اکثر روایات اسلامی نام او خضر و کنیتش ابوالعباس است و بعضی نام او را الیسع گفتهاند و درباره شهرت وی به خضر میگویند که او به هر جا میگذرد یا هر جا که نماز میگزارد، زمین در زیر پا یا در اطراف او سبز و خرم میشود و بعضی گفتهاند که نامش ایلیاست و مادرش روسی و پدرش از پارس بوده است. به روایتی خضر پسرخاله اسکندر بود، همچنین به روایتی خضر برادر الیاس است. اسم پدر الیاس مهراس بود و او از نظر داستانی با الیاس به معنی الیا ربطی ندارد. خضر و الیاس و اسکندر در طلب آب حیات به ظلمات میروند خضر و الیاس از چشمهٔ حیوان مینوشند و عمر جاویدان مییابند، اما هنگامی که اسکندر میخواهد از آب حیات بنوشد، ناگهان چشمه از نظر ناپدید میشود. چشمهٔ حیات در صخرهای موسوم به صخرهٔ موسی کنار مجمعالبحرین بوده است. در روایات مذهبی آمده است که موسی از خداوند طلب میکند تا او را با یکی از مردان حق آشنا سازد و خداوند او را با خضر آشنا میکند. به این ماجرا در قرآن کریم سوره کهف (۱۸) اشاره شده است.» (فرهنگ تلمیحات) / چشمهٔ حیات: آب حیوان، آب زندگی، آب خضر که در غزلیات سعدی همه این ترکیبات به کار رفته است. به عقیده قدما آبی بوده است در ظلمات که در انتهای دنیای مسکون جای دارد و هرکس از آن چشمه آب بنوشد، عمر جاودانی خواهد یافت. در اساطیر آمده است که ذوالقرنین برای یافتن آن چشمه به ظلمات رفت؛ اما نتوانست بدان دست یابد؛ ولی خضر پیغمبر که وزیر و پسر خالهٔ او بود، به همراه الیاس نبی آن چشمه را یافتند و از آبش نوشیدند و عمر جاودان پیدا کردند. این افسانه علت مضامین بسیار در اشعار فارسی شده است. در اصطلاح صوفیان گاهی کنایه شده است از سرچشمهٔ عشق و محبت که هر که از آن بچشد، هرگز معدوم و فانی نشود و نیز اشارت به دهان معشوق و گاهی به معنی سخنان پیر و مرشد است که به سالک حیات ابدی میبخشد. / تلمیح: به داستان خضر و آب حیات / جناس تام: بین دو "لب" / معنی: اگر خضر لبهای تو را میدید، آنها را لب چشمهٔ آب حیات میپنداشت. - منبع: شرح غزلهای سعدی
کوزهٔ نبات: آن کوزهای که شیرهٔ نبات در آن ریزند تا منجمد شود. (لغتنامه) / معنی: لبان خویش را بر کوزهٔ آب بگذار و بردار! از آن پس در اثر شیرینی لبانت کوزهٔ آب به نبات تبدیل میشود. - منبع: شرح غزلهای سعدی
سحر: جادو/ غمزه: ناز و عشوه، اشاره به چشم و ابرو / دعوی: ادعا / تشبیه: غمزه به سحر (اضافهٔ تشبیهی) / معنی: یقین دارم که تو روزی با این ناز و کرشمهای که به سحر و جادو میماند، ادعای معجزه خواهی کرد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
قبل: سوی و طرف / نوشدارو: پادزهر، نام معجونی است معروف که شیرینمزه و مفرح قلب و مقوی معده و دوایی است که دفع جمیع آلام و جراحتها کند. (لغتنامه) / فحش: ناسزا / طیبات: جمعِ طیبه، سخنان پاکیزه و زیبا / تضاد: زهر و نوشدارو، فحش و طیبات/ ایهام: طیبات ۱- بخشی از غزلهای سعدی ۲- جمع طیبه، سخنان پاکیزه و زیبا / معنی: زهر اگر از جانب تو باشد، مثل داروی بیمرگی است، و ناسزا اگر از دهان تو برآید، همانند سخنان پاک و ظریف و دلپسند است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
مبطل صلات: باطل کنندهٔ نماز / معنی: در شهر چهرهای مانند تو که بتواند نماز نمازگزاران را باطل سازد ندیدم؛ یعنی چهرهات چنان زیباست که نمازگزار با دیدن آن، قبله را رها میکند و نمازش باطل میشود. - منبع: شرح غزلهای سعدی
عهد: پیمان / معنی: میبینم که عهد و پیمان تو در دوستی و نیز توبهٔ من از عشق، هر دو شکـننده و ناپایدار است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
دولت: ثروت و مکنت و مال / زکات: "در فقه آنچه به حکم شرع، درویش و مستحق را دهند." (لغتنامه) / تشبیه: حسن به دولت (اضافهٔ تشبیهی) / معنی: چهرهات زیباست و این زیبایی ثروت است که باید برای آن زکات بپردازی و زکات چهرهٔ زیبایت توجه و نگریستن به عاشق است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
فرات: آب صاف شیرین خوشگوار، نهر عظیمی است که به دجله پیوندد و هر دوی آنها یک نهر شوند در عبادان و به خلیج فارس ریزند. (لغتنامه) / معنی: اگر تشنهای در بیابان، در اثر تشنگی از پای درآید، دیگر چه سودی دارد که تمام دنیا مثل فرات (پر آب) باشد؟ - منبع: شرح غزلهای سعدی
معنی: سعدی از اینکه در راه دوست جان نثار کند، باکی ندارد؛ زیرا جان دادن عاشقان در راه عشق و دوستی برای آنان نوعی رهایی و نجات به شمار میآید. - منبع : شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی /دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
هر عهد که هست در حیات است
عهد از پس مرگ بیثبات است
آئینهٔ ذات عین ذات است
ذات است که مجمع صفات است
بی جود وجود حضرت او
عالم به تمام فانیات است
می نوش مدام دُردی درد
[...]
هم مطلع آفتاب ذات است
هم مشرق انجم صفات است
شمشیر تو چشمه ی حیات است
زنجیر تو حلقه ی نجات است
هم روی تو خوبتر ز خوبی
هم ذات تو برتر از صفات است
در دفتر عشق تو دو عالم
[...]
شمشیر تو چشمه حیات است
زنجیر تو حلقه نجات است
گیسوی دراز تاب دارت
سر رشته عمر ممکنات است
هر عقده از آن سیاه ساحر
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.