گنجور

 
شهریار

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم

روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

در آستان مرگ که زندان زندگیست

تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم

پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل

یک روز خنده کردم و عمری گریستم

طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست

چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم

خود مدعی که نمرهٔ انصاف اوست صفر

در امتحان صبر دهد نمره بیستم

گر آسمان وظیفهٔ شاعر نمی‌دهد

گو نام هم به خفیه بلیسد ز لیستم

سرباز مفت این همه درجا نمی‌زند

سرهنگ گو ببخش به فرمانِ ایستم

گوهرشناس نیست در این شهر شهریار

من در صف خزف چه بگویم که چیستم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۷۶ - زندان زندگی به خوانش نوح منوری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جیحون یزدی

گو کس پژوهشم ننماید که کیستم

دراین بلد اسیر ندامت زچیستم

من طالب پژوهش افلاک نیستم

زیرا که من بیزد غم افزا نزیستم

غبار همدانی

در بند هرچه در دو جهان هست نیستم

در حیرتم که اینهمه مفتون کیستم

رازم چو شمع بر همه آفاق گشته فاش

خندان به حال خویشتن از بس گریستم

گر آبیم در آتش دل چیست مسکنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه