گنجور

حاشیه‌ها

جمشید حیدری در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۸ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷:

بیشتر به نظر می‌رسد در مخالفت با ضرب‌المثل "خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو" باشد. 

مبارکه عابدپور در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱ - سر آغاز:

شاعر شیخ اجل داره به تربیت نفس به جای تربیت مردم  اشاره میکنه  و امیالی که باعث  نیک نامی و بد نامی میشه رو نام میبره و میخواد که تعقل کنیم و عقل بر وجودمون ریاست کنه

محسن جهان در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱۵:

تفسیر رباعی فوق:

اگر انسان به معرفت واقعی دست میافت، ارزش بیشتری برای حیثیت معنوی خود قائل بود، به همین دلیل مولوی بیان می‌کند: مادامیکه در طلب آن جوهر و ذات الهی خود هستی، به همان میزان به مخزن راز هستی دسترسی خواهی داشت، و چنانچه فقط بدنبال امور دنیوی و انباشتگی در این جهان باشی، منزلت و مقام تو در همین سطح پست باقی می‌ماند.

در ادامه می‌فرماید: اگر این رمز زندگی را دریابی، پرده‌ها کنار رفته و مکنونات برایت هویدا خواهد شد. و آگاه باش که هرآنچه در پی آن باشی، از همان جنس و هویت خواهی بود.

دکتر صحافیان در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

قلب مشتاقان، روزگاری دراز از ما جام جهان بین می‌‌خواست. در حالی که خود آیینه تمام نمای هستی بود و از بیگانه این راز را درخواست داشت.
شیخ اشراق: اکنون بدان که تو خود را گم کرده‌ای و نمی‌دانی که چیستی. گاه به بدن حواله می‌کنی: من این بدنم‌ و چون دلت صفایی می‌یابد به شک می‌افتی: من این بدن هستم؟ تو هیچ نیستی، ورای این همه‌ای. خود را در خود گم کرده‌ای چون آن مرد که بر خر نشسته بود و خر را طلب می‌کرد( بستان القلوب، مجموعه آثار فارسی، ۳۶۹)
۲- دل تو گوهری والاتر و بالاتر از صدف هستی است چگونه از گمگشتگان دریای رازها، درخواست حقیقت می‌کنی؟!(خانلری: ره دریا)
۳- دیشب این راز مشکل را پیش پیر میخانه عرضه کردم، مرادی که با دریافتهای درونی رازها را می‌گشود.
۴- او قدح باده در دست داشت و سرمست "حال خوش" بود و در این آیینه( قدح باده و یا دل خشنود آیینه وار) همه چیز را می‌دید.
۵- از او پرسیدم: این دل خشنود و آیینه‌گون را چه زمانی از خداوند هدیه گرفتی؟ گفت: از ابتدای آفرینش( لحظه صفر بی زمان که در همه زمانها قابل دسترسی است)
۶- حکایت ما چون دل از دست داده‌ای است که از دور خدا را طلب می‌کند، در حالی که خود پیوسته با اوست.
۷- جز تجلی آیینه دل، هر چیز دیگری(عقل یا ...)چون شعبده بازی سامری در برابر دست درخشان موسی است.(بیت ۶ و۷ در خانلری نیست)
۸- پیر همچنین گفت: آن یار جانی که چوبه دار به او افتخار می‌کند، تنها جرمش بیان راز هستی بود( پس من چگونه آشکارش کنم؟!)
* در نسخه ختمی لاهوری گفتم آن یار....آمده است که جواب پیر در مصراع دوم است.
۹- دریافت‌های دل آگاه، که حاصل عنایت جبریل است، اگر یاری کند، دیگران هم چون مسیح زنده کننده ( خود، لحظات و دیگران)خواهند بود .
۱۰-و در پایان پرسیدم، زنجیر گیسوی زیبارویان برای چیست؟ گفت: چون از دل عاشقت گلایه کرده‌ای، باید به بند کشیده شوی.
* اشارات پیر: سرمستی از حال خوش و دیدن رازها در دل آیینه‌گون خشنود و دوری از اعتراض به هستی.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

پیوند به وبگاه بیرونی 

مبتدی۷۶ در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۰۹ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:

با سلام خدمت اساتید

جدای از اینکه این شعر در مورد مذکر/مونث/ زلیخا/ ولی عصر/ و یا غیره باشه ( که چندان هم مهم نیست) ؛ یه مسیر رو به زیبایی ترسیم کرده...

از بیوفایی معشوق به تنگ آمده، زبان به گله و شکایت گشوده، جزییات زیادی رو گفته، نصیحت کرده... ولی دست آخر به معشوق نرسیده... 

بقول یک شاعر... نوای عاشقان در بی نواییست/ دوام عاشقیها در جداییست

دل سوختگی و نداشتن چاره در این شعر موج میزنه. و شاعر با فراموش نکردن این معشوق، شاید عشق رو به خودش یاداوری میکنه...

بقول حضرت مولوی

غازی بدست پور خود شمشیر چوبین میدهد/ تا او در آن اُستا شود شمشیر گیرد در غزا

عشقی که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود/ آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا

بنظرم خوشبخت اون کسیه که عشق رو تجربه کرده... از دوری معشوق دلش گرفته و احساس کرده نمیتونه به زندگی ادامه بده... این تجربه هرچند کوتاه باشه، ارزش بارها یاداوری رو داره... 

برای یه مبتدی مثه من، مهم مذکر یا مونث یا شیئ یا حیوان بودن معشوق نیست.. مهم تجربه عشقه... و دلتنگی هاش

(در این بین باید سکس رو از عشق جدا کرد. گرچه در ابعادی با هم آمیخته بنظر میرسن)

متشکرم از صرف وقتتون.

جواد در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۲۴ در پاسخ به شقایق عسگری دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۲:

ببینید اینکه از لحاظ علمی اثر داره بله اما اینجا منظور مولانا اینه رعد مثل باران روی رویش و شکوفه درختان اثر نداره. ینی درواقع باید گفت که بیت آرایه استفهام انکاری دارد. سپاس

سعید در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۵۱:

این غزل یکی از زیباترین غزل‌های میرزا صائب تبریزی پیرامونِ نظریه وحدت وجود است. 

عمدۀ غزل‌های حضرت مولانا در دیوان شمس مربوط به همین نظریه می‌باشد و با توجه به اینکه صائب بسیار تحت تأثیر مولانا بوده و در طریق شاعری مولانا را استاد خود می‌داند و الحق و الانصاف به خوبی هم حق شاگردی را ادا کرده است از جمله آنکه صائب در زمان حیاتش چندین بار دیوان شمس مولانا را تصحیح کرده است که تذکره‌های مهمِ عهد صفوی به این موضوع اشاره کرده‌اند اما متاسفانه امروزه این نسخ تصحیح شده در دسترس نیست(فکرش را بکنید دیوان شمس به تصحیح میرزا صائب تبریزی ، چه شود ...)

هنگامۀ ارباب سخن چون نشود گرم؟

صائب سخن از مولوی روم درافکند 

بگذریم، صائب نیز بسیاری از غزل‌هایش را به این موضوعِ مهم(وحدت وجود) اختصاص داده از جمله همین غزل.

و اوج آن در این بیت است

فلک که نقطۀ پرگار اوست مرکز خاک

جزیره‌ای است ز دریای بی‌کرانۀ دل..‌.

 

پرگار در ادبیات فارسی کاربردی چشمگیر دارد و بسیاری از شاعران به وفور از پرگار در شعرشان استفاده کرده و مضامین متفاوتی خلق کرده‌اند . اما به جرئت می‌توان گفت که این بیت صائب در میان تمامی مضامین خلق شده درباره‌ی پرگار سرآمد است و به نوعی شاهکار محسوب می‌شود

صائب  در مصرع اول  این بیت معتقد است که فلک شبیهِ دایره‌ای است که نقطه ثابت آن زمین است پس اگر آسمان را دایره در نظر بگیریم ، زمین نقطه‌ای کوچک در مرکز آن محسوب می‌شود پس این نشان دهندۀ وسعت کوچک زمین در برابر وسعت بزرگ آسمان هاست اما در مصرع دوم این بیت همین آسمان وسیع در مقابل وسعت دریای بی‌کرانۀ دل ، کوچک به نظر می‌رسد ، آنچنان که جزیره‌ای کوچک در میان دریایی بیکران‌.

همان که حافظ هم میگفت 

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد...

البته  در بعضی از نسخ به جای (مرکز خاک) از (جرم زمین) استفاده شده که به نظر صائبانه‌تر نیز  می‌آید

اگر از دورنمای تاریخ ادبیات به شاعرانی که بعد از مولانا پا به عرصه‌ی وجود گذاشته‌اند نگاه کنیم ، شاعرانی را می‌بینیم که به آثار مولانا توجه داشته‌اند و تحت تأثیر عرفان او قرار گرفته‌اند و با بهره از اندکی قریحۀ شاعریشان توانسته‌اند که شاعرانی موفق و ماندگار باشند.

اما در این میان سه تن از شاگردان مولانا  یعنی حافظ و صائب و بیدل ، گویِ سبقت را از دیگر شاعران ربوده‌اند. چون هم خود شاعرانی خوش قریحه و با استعداد بوده و هم از گنجینه‌ی ارزشمندی چون دیوان شمسِ حضرت مولانا به خوبی الهام گرفته اند.

 

 

مسعود زمانی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۳:

از عقل و ادب هیچ مگویید که امروز

جز حالت شوریده و مستانه ندانیم

این بیت کمه 

مسعود زمانی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

بحث نظر شخصی نیست بحث نسخ قدیمی هست بنده نسخ قدیمی حافظ را دارم 

ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم صحیح است

مسعود زمانی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲:

این شعر یک بیت کم داره

هنر نمیخرد ایام و غیر از ینم نیست

کجا روم بتجارت بدین کساد متاع

مجتبی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۸۲ - سفر اشک:

زبان عاجزست از تعریف این غزل.... خیلی زیبا بود... 

وحید سبزیان‌پور wsabzianpoor@yahoo.com در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۱۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:

خیام در موضوع مرگ­اندیشی رباعی­های بسیار دارد از جمله: یادآوری می­کند، از آنجا که جهان به بهرام وفا نکرد و قصر با شکوه او را جایگاه حیوانات وحشی کرد، به یقین به ما هم وفا نخواهد کرد و این ماجرا بر ما هم خواهد رفت:

آن قصر که بهرام در او جام گرفت
بهرام که گور می­گرفتی همه عمر

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
خیام در رباعی زیر جهان را تشبیه به کاروانسرایی می کند که محل اسکان موقت است، جایی که وامانده شاهان و حاکمان بزرگی چون جمشید است:

این کهنه رباط را که عالم نام است
بزمی است که وامانده­ی صد جمشید است

و آرامگه ابلق صبح و شام است
قصری است که تکیه­گاه صد بهرام است

سرت گر بساید بر ابر سیاه

سرانجام خاکست ازو جایگاه
 (فردوسی)

اگر چرخ گردون کشد زینِ تو

سرانجام خاک است بالینِ تو
 (همان: )

     تأکید بر حتمی بودن مرگ، از مضامینی است که شاعران و گویندگان، بسیار به آن پرداخته­اند. این مضمون با تعبیرهای متفاوت و شاعرانه در ادب فارسی و عربی دیده می­شود، به گونه­ای که دهخدا([ii]) (1352: 150-157) در امثال و حکم ذیل «از مرگ خود چاره نیست» بیش از 200 بیت شعر و ضرب­المثل با این مضمون نقل کرده است. این سؤال مهمی است که سبب تأکید شاعران بر موضوع بی­رحمی مرگ و اینکه به کوچک و بزرگ رحم نمی­کند، چیست؟ و هدف آنها از این یادآوری چیست؟ حقیقت این است که تأکید فراوان بر حتمی بودن مرگ، جنبه اخلاقی و تربیتی دارد و به این منظور است که آدمی در زندگی سخت­گیر نباشد، ناملایمات را تحمل کند، به دیگران ستم نکند، قدر­شناس لحظه­ها­ی زندگی باشد و...این چیزی است که در ایران باستان سخت مورد توجه بوده است([iii])، از جمله: سُئِلَ أنُوشروانُ: وَمَا الَّذِی لَا حِیلَةَ لَهُ؟ فَقَالَ: حِیلَةُ المَوتِ. (ابن قتیبة، بی­تا: 1/395): از انوشروان پرسیده شد: آن چیست که گریزی از آن نیست؟ گفت: مرگ.

یکی مژده آورد پیش انوشروان عادل که خدای تعالی فلان دشمنت برداشت. گفت: هیچ شنیدی که مرا فرو گذاشت؟ (سعدی، 1387: 83)

([ii]) دهخدا در امثال و حکم بیش از 60 بیت از فردوسی با مضمون چاره ناپذیری مرگ نقل کرده است.

([iii]) رنگ و بوی ایرانی این رباعیات از نام جمشید و بهرام به وضوح به مشام می­رسد.

حدیث میرنظامی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۵۸ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - به یاد وطن (لزنیه):

لطفا این شعرو معنی کنید

آرش در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۰ در پاسخ به د.شرفی دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۲:

دقیقا

 

آرش در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۵۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۲:

بسیار زیبا بود

علی هوشنگیان در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

اگر این غزل، سوز و گداز یک عاشق به معشوق است، پس این غزل را باید با آوای عاشقانه و با سوز و گداز خواند ولی ما که در فایلهای صوتی چنین چیزی ندیدیم(نشنیدیم).

 

مصطفی حسینی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:

با سلام و ادب
در نسخه محمدعلی فروغی، مصرع دوم بیت دوم بدینصورت ضبط شده است:
«با پریشانی دل شوریده چشمم خواب داشت»
ارادتمند

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:

صبح می خندد و ، من گریه کنان از غم دوست ای دَم صبح ، چه داری خبر از مَقدم دوست ؟

معنی بیت اول 

 ۱ _ صبح طلوع می کند و من در اندوه فراق دوست اشک می بارم ، ای نفس صبحگاهی ، از بازگشت یار چه خبری داری . 

[ دم صبح = اوّل بامداد و پگاه ، نفس صبح / مَقدم = برگشتن و از سفر بازآمدن / خندۀ صبح = کنایه از طلوع صبح و آمدن خورشید ]

بر خودم گریه همی آید و بر خندۀ تو 

 تا تبسّم چه کنی بی خبر از مَبسَم دوست ؟

معنی بیت دوم 

۲ _ در اثر اندوهی که به دل دارم برای خودم و خندۀ تو گریه ام می گیرد و تأسف می خورم که چرا تو بی خبر از لبخند دوست لب به خنده می گشایی ؟ 

[ مَبسَم = تبسّم و خنده / گریه کردن بر کسی یا چیزی = حسرت و تأسف بر کسی یا چیزی خوردن ]

ای نسیم سحر ، از من به دلآرام بگوی 

 که کسی جز تو ندانم که بُوَد مَحرم دوست

معنی بیت سوم 

 ۳ _ ای باد سحرگاهی ، از قول من به معشوق این پیام را برسان که من جز تو کسی را نمی شناسم که محرم دوست باشد .

 [ نسیم سحر = باد صبا / دانستن = شناختن / محرم = خویشاوند و آشنا / دلآرام = کنایه از معشوق و محبوب ]

گو کمِ یار برای دل اغیار مگیر 

دشمن این نیک پسندد که تو گیری کمِ دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ ای باد سحرگاهی ، به یار بگو که به خاطر بیگانگان یار خویش را ترک مکن ، زیرا دشمن از این کار تو بسیار خرسند خواهد شد .

 [ اغیار = جمع غیر به معنی نامحرمان و بیگانگان / کم چیزی گرفتن = به شمار نیاوردن ، هیچ انگاشتن چیزی ]

تو که با جانب خصمت به ارادت نظر است 

 بِه که ضایع نگُذاری طرف مُعظَم دوست

معنی بیت پنمم 

 ۵ _ تو که به جانب دشمن با نظر دوستی می نگری ، بهتر است که به جانب دوست ، که بسیار گرانقدر و عظیم است ، نظری بیفکنی و آن را تباه نسازی .

 [ ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجّه خاص / نظر = توجّه و عنایت / معظم = عظیم و بزرگ ]

من نه آنم که عدو گفت ، تو خود دانی نیک 

 که ندارد دل دشمن خبر از عالَم دوست

معنی بیت ششم 

۶ _ تو خود به خوبی می دانی که من آن کسی نیستم که دشمن توصیف کرده است ، زیرا ضمیر دشمن از عالم دوست خبری ندارد .

نی نی ای باد مرو ، حال من خسته مگوی 

 تا غباری ننِشیند به دل خرّم دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ نه نه ای باد ، به نزد دوست مرو و از احوال دل خستۀ من به او چیزی مگوی تا در اثر این اندوه غباری بر دل شادمان او ننشیند .

 [ خسته = آزرده و مجروح / خرّم = با نشاط / غبار به دل نشستن = آزردگی و رنجش پیدا کردن ]

هر کسی را غم خویش است و ، دل سعدی را 

 همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ هر کسی به فکر خویش است و برای خود غصّه می خورد ، امّا دل سعدی همواره در غم این است که با غم دوست چه کند و چگونه آن را تحمّل نماید .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:

گفتم : مگر به خواب بینم خیال دوست 

 اینک عَلَی الصَّباح نظر بر جمال دوست

معنی بیت اول 

۱ _ گفتم : ای کاش خیال دوست را به خواب ببینم ، امّا شگفتا که اکنون در بامدادان نگاهم بر جمال دوست افتاده است . 

[ خیال = تصوّر چیزی که که در پیش چشم نباشد ، تصویر معشوق / اینک = اکنون / علی الصباح = قید زمان است به معنی بامدادان ، هنگام صبح / نظر = نگاه / جمال = حسن و زیبایی ]

مردم هلال عید بدیدند ، و پیش ما 

 عید است و آنک ابروی همچون هلال دوست

مردم برای ورود به عید باید هلال عید را مشاهده کنند . امّا در نزد ما اکنون عید است و نشانۀ آن ابروی همچون هلال دوست است .

 [ عید = مراد عید فطر است / آنک = قید زمان است به معنی اکنون ، حالا ]

ما را دگر به سرو بلند التفات نیست 

 از دوستیّ قامت با اعتدال دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ ما از زمانی که با قامت معتدل یار دوستی یافته ایم ، دیگر به قامت بلند سرو توجّهی نداریم .

 [ التفات = توجّه و عنایت / با اعتدال = موزون و متناسب ]

زآن بی خودم که عاشق صادق نباشدش 

 پروای نَفس خویشتن از اشتغال دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ از آن روی از خود بی خود گشته ام که دوستدار راستین از پرداختن به دوست فارغ نمی شود تا به خود توجّه و التفاتی داشته باشد .

 [ بی خود = بی خویش و بی قرار / پروا = توجّه / اشتغال = سرگرم کردن و مشغول داشتن ]

ای خواب ، گِردِ دیدۀ سعدی دگر مگرد 

 یا دیده جایِ خواب بُوَد ، یا خیال دوست

معنی بیت پنجم 

۵ _ ای خواب ، دیگر در اطراف دیدگان سعدی پرسه مزن ، زیرا چشمان او جای خیال دوست است و ناگزیر جایی برای خواب در آن وجود ندارد .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷:

صبحی مبارک است نظر بر جمال دوست 

 بر خوردن از درخت امید وصال دوست

معنی بیت اول 

۱ _ بامدادی که در آن جمال دوست مشاهده شود ، صبحی میمون و مبارک است . زیرا در آن صورت این امیدواری که بتوان از وصال دوست برخوردار شد ، وجود خواهد داشت .

 [ نظر = نگاه / جمال = زیبایی و نیکویی / بَر = میوه / بر خوردن = کنایه از بهره و لذّت بردن ]

بختم نخفته بود که از خوابِ بامداد 

 برخاستم به طالع فرخنده فال دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ بیدار بخت و خوش اقبال بودم که از خواب صبحگاهی بامدادان به بخت پر شگون و خجستۀ دوست از خواب برخاستم .

 [ بخت = سعادت و اقبال / فرخنده فال = خجسته شگون ، پیش بینی نیکو و مبارک / نخفتن بخت = کنایه از روی آوردن بخت و اقبال / طالع = در لغت به معنی طلوع کننده ، اما در اصطلاح نجوم جزوی است از منطقةالبروج که در وقتِ مفروض در افق شرقی باشد . اگر آن وقت ، زمانِ ولادت شخصی بود ، آن را طالع مولود یا طالع آن شخص گویند ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ) ، بخت و اقبال ]

از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت 

 یا خانه جای خواب بُوَد یا مَجال دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ ای غم و اندوهِ هر دو جهان ، از دلم بیرون روید ، زیرا اگر قرار باشد دل جایگاه و جولانگاه دوست باشد ، جایی برای توجّه به شما و غفلت از دوست باقی نخواهد ماند .

 [ مجال = جولانگاه ، محل ]

خواهم که بیخ صحبت اغیار برکَنم 

 در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ می خواهم از دلم که به باغی می ماند ، ریشۀ همنشینی با بیگانگان را برکنم و تنها دوست را به سان درختی در این باغ باقی گذارم .

 [ بیخ = ریشه / صحبت = مصاحبت و همنشینی / اغیار = جمع غیر به معنی نامحرمان و بیگانگان ]

خواهم که بیخ صحبت اغیار برکَنم 

 در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ می خواهم از دلم که به باغی می ماند ، ریشۀ همنشینی با بیگانگان را برکنم و تنها دوست را به سان درختی در این باغ باقی گذارم .

 [ بیخ = ریشه / صحبت = مصاحبت و همنشینی / اغیار = جمع غیر به معنی نامحرمان و بیگانگان ]

تشریف داد و رفت ، ندانم ز بی خودی 

 کِاین دوست بود در نظرم یا خیال دوست

معنی بیت پنجم 

۵ _ در حال بی خودی بودم که به خانه ام آمد ، به من شرافت بخشید ، مرا عزیز کرد و رفت . به همین دلیل درنیافتم که دوست مرا عزّت بخشید یا خیال دوست .

 [ تشریف دادن = افتخار دادن ، تعبیری است برای رفتن بزرگتر به خانه کوچکتر / خیال = تصوّر چیزی در ذهن هنگامی که در پیش چشم نباشد ، تصویر معشوق ]

هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست 

 مُقبِل کسی که محو شود در کمال دوست

معنی بیت ششم 

۶ _ هوشیاری خود را از کف دادم . عقل هم مرا ترک کرد و توان سخن گفتن از میان رفت . آری ، چه سعادتمند است کسی که در کمال یار محو گردد .

 [ مقبل = خوشبخت و سعادتمند / محو شدن = فانی شدن ]

سعدی ، حجاب نیست ، تو آیینه پاک دار 

 زنگار خورده چون بنماید جمال دوست ؟

معنی بیت هفتم 

۷ _ ای سعدی ، بین تو و معشوق پرده و حجابی وجود ندارد . آینۀ دل و باطن خویش را پاک کن ، زیرا اگر آینۀ دل زنگ زده باشد ، چگونه می تواند جمال دوست را به درستی نشان دهد ؟ 

[ زنگار = زنگ ، ماده سبز رنگ که در مجاورت هوا و رطوبت بر روی آهن و آینه و غیره پدید آید (لغت نامه) لازم به ذکر است که در قدیم آینه ها را از فلز می ساختند و پس از مدّتی برای پاک کردن صیقل می کردند تا زنگ آنها پاک گردد . ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

۱
۱۰۲۸
۱۰۲۹
۱۰۳۰
۱۰۳۱
۱۰۳۲
۵۴۶۰