گنجور

حاشیه‌ها

بهروز صفاییان حقیقی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲:

در پاسخ دوست سخن شناس اقای مهدی باید گفت هر دو کلمه انعام میباشد که با اعراب درون شعر اولی به معنای پاداش و دومی به مفهوم چارپایان میباشد واز کلمه انغام ان معنی مستفاد نمیگردد و صحیح ان اغنام میباشد که حرف غین بر حرف نون تقدم دارد و ریشه ان غنم بوده و در موارد پرداخت زکات نیز این کلمه مورد استعمال شارع بوده است

بهروز صفاییان حقیقی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲:

در بیت آغازین ننوشتی مناسب تر مینماید زیرا خواجه در مقام تخاطب بوده و دلبری را که دیر زمانیست با پیامی یا سلامی وی را خشنود نکرده مخاطب قرار داده و بیت دوم نیز مویدی بر این مدعاست

بهروز صفاییان حقیقی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲:

در بیت آغازین ننوشتی مناسب تر مینماید زیرا خواجه در مقام تخاطب بوده و دلبری را که دیر زمانیست با پیامی یا سلامی وی را خشنود نکرده مخاطب قرار داده و بیت دوم نیز مویدی بر این مدعاست

یوسف شیردلپور در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲:

فوق العاده است این غزل زیبا وعاشقانه استاد سخن وزیبایی این شعر صدچندان  میشود

 بااجرای البوم غوغای غشق بازان باصدای پدر وپسر شجریانها  به دل وجان مینشینه  

مخوصا بیتی که میگه

پیش نمازبگذرد سروروان و  گویدم

قبله اهل دل منم  سهو نماز میکنی، خدایاشکرت که حضرت سعدی. مولانا وحافظ و  نیما

مشیری وکدکنی را آفریدی 

استاد هزران سپاس که استاد شجریان را آفریدی ودرود بر دست اندرکاران برنامه مفید و ارزشمند 

گنجور

( حق) 

رخشان در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۵:

از خدا غیر خدا را خواستن ظن افزونی ست و کلی کاستن،،،،

آه بی ساجد، سجودی چون بود؟

امیدوارم همگی تجربه ش کنیم بی ساجد سجود را 

 

💚 غزل بسیار  زیباست،،،

مهدی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۰۰ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶ - به یاد استاد فرخ:

با منت سایه کم از گلشن آزادی ...

معنی کامل  این بیت و آرایه ها و نکات این شعر چی هست

 

میشه بطور کامل توضیح بدین ممنونم

س عبداللهی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۰۹ در پاسخ به بابک سروستانی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷:

عارفان که چشم بصیرت آن ها باز هست ، همه وقت می توانند بر جمال بزرگان نگاه کنند اما مردم عادی را فقط لحظه ای اجازت می دهند چون هنوز نامحرمند و نظر دوم بر آن ها حرام است

و بیت دیگر آن که هر چقدر روزگار بر عارفان سخت بگیرد و حتی استخوان آن ها را مانند نی سوراخ کند به جای آن که مانند نی سوراخ شده ناله کنند مانند دف هستند که پاره شده و هیچ صدایی از بعد آن نخواهد داد و در مقابل آن بلا سکوت خواهند کرد 

سید رضا نوعی ( حکیم ) در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۱۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳:

✍️سعدی در سرآغاز بوستان ، خیلی لطیف تر به این موضوع پرداخته و برخلاف شیخ عبدالقادر گیلانی ، شرمساری از خداوند را بالاتر از شرمساری نزد دیگران برشمرده و می گوید :

 

خدایا به عزت که خوارم مکن / به ذُلِّ گنه شرمسارم مکن

👈مرا شرمساری ز روی تو بس / دگر شرمسارم مکن پیشِ کس

 

و در ادامه نیز می گوید :

 

خدایا به ذلت مران از درم / که صورت نبندد دری دیگرم

فقیرم ، به جرم و گناهم مگیر / غنی را ترحم بود بر فقیر

چرا باید از ضعفِ حالم گریست؟ / اگر من ضعیفم ، پناهم قوی است

 

🔹آری ، شرمساری از گناه ،  بالاترین مرتبه عذاب است لذا صائب در این باره می گوید :

 

در دوزخم بیفکن و نام گنه مبر / آتش به گرمی عرق انفعال نیست

 

🛑اما حافظ با نگاه عمیق عرفانی خویش ، بسیار لطیف تر از سعدی و صائب به این موضوع پرداخته و اینگونه فرموده :

 

 ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز / تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست

 دشمن به قصدِ حافظ اگر دَم زند چه باک ؟ / مِنَّت خدای را که👈 نِیَم شرمسارِ دوست👉

 

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷:

یا رب این شمعِ دل افروز ز کاشانه کیست ؟ 

جان ما سوخت ، بپرسید که جانانه کیست 

دل افروز یعنی روشن کننده دل یا بطنِ انسان و تنها شمعی که توانایی چنین کارِ شگرفی را داراست ، شمع حضور  یا جانِ اصلی انسان است که حافظ بارها از آن با عنوان یار و معشوق نغمه سرایی نموده است ، پس‌ انسانی که جای خالی آن یار و یا شمع دل افروز را در دل خود احساس  کند ، در طلبِ آن شمع بپا خاسته و آن پرتوی نور حضرت دوست را جستجو می کند تا شاید او را نزد پیر یا بزرگی بیابد ، در مصراع دوم جانِ هر انسانی از این فراق و جدایی در سوز و گداز است ، پس‌جستجو را ادامه داده و می‌پرسد تا ببیند این جان و یار ، جانانه و محبوب کدام عاشق نیکبختی شده است ، بنظر میرسد  حافظ قصد آن را دارد تا به همه انسانها تفهیم کند وقتی آن شمع میتواند در دل یک انسان عاشق فروزش کند پس این امکان برای همه انسانها وجود دارد تا عاشقانه جانِ اصلی را جانانه خود نموده و وی را طلب کنند .

حالیا خانه برانداز دل و دین من است 

تا در آغوش که می خسبد  و همخانه کیست 

حالیا یعنی به هرحال و در اینجا همچنین،  پس‌حافظ می‌فرماید او نیز دل و دین را از دست داده و عاشقِ آن یارِ دل افروز شده است  ، برانداختن دل کنایه از رها کردن هرگونه دلِ دلبستگی ها ست و اکنون او هم میخواهد که جانانه و عشق او فقط یار و جان اصلی اش باشد ، در مصراع دوم حافظ همچنان در جستجوی پیر و راهنمای معنوی که توفیق هم آغوشی  و یکی شدن با معشوق را بدست آورده بر می آید تا از او رمز و رازِ همخانه شدن با چنین معشوقی را آموخته و او نیز به وصل یار و معشوقّ افروزنده دلها برسد .

باده لعل لبش کز لب من دور مباد 

راح روحِ که و پیمان دهِ  پیمانه کیست ؟

حافظ لعل و قرمزی لب آن یار و  معشوق را باده یا آب زندگی بخشی می بیند که وصل را تداعی می‌کند،  پس‌با دعایی آرزوی وصل و برخورداری از آن باده جان بخش را در دل می پرورد ، راح در اینجا همان شراب لعل گون است که با وصالش  بر روح یا جانِ انسان عاشق جاری می شود ، شرابی که قولش را حضرت دوست در هنگام پیمان الست با انسان به او داده است ، پس‌حافظ بار دیگر در مقام پرسش برآمده و می‌خواهد به تحقیق بداند که حضرت دوست بر مبنای آن پیمان ، پیمانه کدام عاشق و مدعی عشقی را لبریز  از آن شرابِ موعود می کند ، در اینجا بنظر میرسد منظور از " کیست" کدام مکتب و بینش است و اینکه چه راهی برای دستیابی به میِ الست سهل الوصول تر است تا باده لعل لب معشوق نزدیکتر  گردد .

دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو

باز پرسید خدارا که به پروانه کیست 

حافظ بار دیگر یار یا معشوق را شمعی توصیف می کند که پرتوی از آن نور مطلق است و درآغوش گرفتن و همنشینی با او پرتو افروزی آن شمع را به همراه دارد که موجب سعادت و خوشبختی ابدیِ عاشق می‌ گردد ، پس‌ باز هم حافظ می‌فرماید انسان عاشق باید محقق نیز باشد تا پروانه هایی را شناسایی  کند که حقیقتا عاشق هستند و با گردش گِردِ شمعِ حضور  از آتش و گرمای آن حذر نمی کنند تا در معشوق فنا شده ، هرچه نام هستی را بر خود بگیرد در فروزشِ او به آتش کشند ، حافظ علاوه بر اینکه در پی عاشقی حقیقی ست تا او را مرشد و راهنمای خود قرار دهد ، قصد آن دارد تا به سالک طریقت یادآوری کند که مدعیان در مکاتب گوناگونی هستند که در هنگام  آزمونی جدی از ورود به آتش حذر می کنند ، پس رند عاشق نیز باید هوشیار بوده و از آنان حذر کند .

می دهد هر کَسَش افسونی و معلوم نشد

که دل نازک او مایل افسانهِ  کیست

می‌فرماید  هر کس که می بینی آمده مکتب و نگرشی به جهان را ابداع نموده است  ، یکی با جهان بینی فلسفی قصد رسیدن به حقیقتِ زندگی را دارد ، دیگری از طریق صوفی گری ، آن دیگر با گوشه گیری و بریدن از خلق و ریاضت ، و برخی نیز از راه مناسک وعبادات مذهبی که به آن اعتقاد دارند ، جالب اینکه هر کدام  از آنان نیز با افسون خود قصد بدست آوردن و رسیدن به آن شمع سعادت پرتو را دارند ،  اما آنچه مهم است خواست و میل اوست که متمایل به چگونه جهان بینی ست ، پس‌حافظ  بدون شک دلِ لطیف و نازک او را متمایل به دلهای لطیف شده و عاشق می داند ، او به افسانه پردازی های گوناگون و برآمده از اذهان هرچند هم که در ظاهری زیبا بیان شوند اهمیت نمی دهد و افسون های ورد گونه ای که به عنوان ذکر و عبادت بر زبانهای مختلف جاری می‌شوند و به او حواله می دهند تاثیری بر جذب او ندارند ، آنچه برای او مهم است دلِ لطیف شده و عاشق است . در قدیم و بلک هم اکنون در جهان مدرن نیز هستند شیادانی که مدعی می شوند با خواندن ورد و افسون می توانند پری و یا اجنه را احضار کنند . حافظ بسیاری از کارها و مناسکی که در ادیان و اندیشه های گوناگون وجود دارند را چیزی شبیه کار تسخیر کنندگان جن و پری می داند که کاری ست عبث .

یا رب آن شاه وشِ ماه رخِ  زهره جبین

دُر یکتای که و گوهر یکدانه کیست ؟

شاه وش یعنی بسیار شبیه پادشاهِ جهان است ، او همچنین ماه رخسار است و زیبا رو ، زهره نماد شادی ست ،‌ پس‌ آن ماه رخ پیوسته سرشار از شادی درونی و بیرونی ست و همه اینها صفت‌های انسانی ست که به وصل یار و شمع دل افروز خود رسیده و با خداوند یا پادشاه جهان یکی شده و به وحدت رسیده باشد ، پس حافظ از حضرت دوست یا زندگی جویای مرتبه و جایگاه چنین دُرِ یکتا ی هستی می‌گردد ، دُرِ گرانبهایی که یکی یک دانه خداوند است و موجب فخر زندگی . 

گفتم آه از دلِ دیوانه حافظ بی تو 

زیر لب خنده زنان گفت  که ، دیوانه کیست ؟

پس‌حافظ آه و افسوس می‌کشد از انسانی که قدر خود را ندانسته و در حالیکه بطور  ذاتی و فطری دیوانه بازگشت به اصل خود و در آغوش گرفتن یار حقیقی و همخانگی با اوست اما بی او عمر را به بطالت و ستیزه گری سپری می کند ، پس عشق یا زندگی با لبخندی که نشانه رضایتمندی ست از حافظ می پرسد دلِ تو دیوانه کیست ؟ یعنی اگر دیوانه آن شمعِ دل افروز و سعادت پرتو باشد که یقینا هست ، پس جای نگرانی برای دل دیوانه ات نیست و سرانجام به وصال معشوق  خواهی رسید .

 

 

 

 

 

 

 

 

Saeedmir در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

نظرات و طبع شعر دوستان عالی بود اما من فکرمیکنم با توجه به فضای حاکم و اشارات قبل تر غزالی و خیام که از اینکه فلسفی خوانده بشن أبا داشتن

خواجه در اینجا فلسفه خلقت را بیان کرده

نقطه شیخ کبیرابن عربی که ادعا داشت عدم نبوده و یک نقطه بوده و بعد پیدایش و گسترش هستی در داخل دایره کون 

در دایره خلقت ما نقطه پرگارم 

میشه ابتدای خلقت 

دایره مینا 

میشه پیدایش کرات و اتمسفر 

رقص باد در سلسله زلف 

میشه بوجود امدمن موجودات یا حتی نفخت من روحی 

به همین منوال فلسفه خلقت تا ابدیت خالق و عدم درک و توانی دیدن اوتوسط مخلوق

یوسف شیردلپور در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:

آقای سجادی عزیزدرودتان باد که چه هوشمندانه حواستان به َسخنان وندی شرمن وشعری که اززبان سعدی جان گفتند و اما به شماهم درود آقاامید که چه بجا بازبان شعرجواب شرمن را مرمت فرمودید اما براستی نکته جالب اونجا نیست که یکی کیلومترها ودریک قاره ای دیگر ازسعدی وبعضا شعرای دیگر بداند بشناسد والبته که جای افتخار دارد اما تاساف هم برای من دارد که چرامن یااصلا ندانم خییییلی کم میدانم از شعرای شهیرو جهانی ما چون رودکی نیما مشیری یزدی کرمانی سیستانی حافظ وجامی نظامی روح خدا مولاناو

نام ویادی برده نشود

نه درکتب درسی ازابتدایی گرفته تا دانشگاه ورسانه هایی که چه پولهایی هم هزینه میکنند امادریغ!! ؟!! 

ابوتراب. عبودی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ طغرل احراری » دیوان اشعار » اشعار دیگر » شمارهٔ ۲:

‏باسلام،ابوتراب عبودی

در شعــر سه تن پیامبـــــرانند

قولی ست که شاعران بر آنند

اشعار حماســی و قصیده

قول و غزل ِ به ما رسیده

هرچند که لا نبــــی و بعـدی

فردوسی و گنجوی و سعدی

حافظ چه! عبودی جاه او کو؟

در قول و غــزل یگانه است او

Navid Aryan در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

به شیر بودن در اینجا منظور همون اصطلاح ژنتیک هست ، مگر شور عشق در سعدی ژنتیک بوده به ژن یا شیر مادر بوده ، هنوز هم این اصطلاح عامیانه کاربرد داره میگن به شیر مادر هست که این خلق یا ویژگی وجود دارد

سیاووش در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۹ - مثل:

به کین آوری با کسی برستیز

که از وی گزیرت بود یا گریز

با سلام در فهم معنای این بیت بنده مشکل دارم چون بنظرم منطقی این هست که

به کین آوری با کسی برستیز 

که نه از وی گزیرت بود یا گریز

یعنی انسان منطقی زمانی ستیز میکنه که نه راه گریزی هست نه راه چاره ای نه زمانی که راه چاره و گریز وجود دارد.

اساتید ادبیات اگر امکانش هست بنده رو راهنمایی کنید. با تشکر

متین میرزائی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۲۷ - ناله مرغ:

ای داد ..

qızıl gül در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:

❤️

محمد در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:

با سلام و عرض ادب؛ به نظر می‌رسد این نتیجه گیری جناب مولانا بر خلاف نص صریح کلام الله است آنجا که به پیامبر امر می‌کند که : قُل أنَا بشرٌ مِثلُکُم یوُحیٰ إلَیّ... « بگو من هم انسانی هستم مانند شما (فقط) به من وحی می شود.» یا : إنّک مَیّتٌ و إنّهُم مَیّتون ... «قطعا تو می میری و آنها هم می‌میرند»

دکتر صحافیان در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶:

 

نسیم سحرگاهی شمیم خوشایند گبسوی معشوق می‌آورد و با این بوی، دل از دست رفته را دوباره به کار عشق و حال خوش می‌آورد.
من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده(خانلری: سینه) برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد
از شدت غلیان عشق، از باغ سینه‌ام این قلب صنوبری را می‌کنم، که هر گلی که این گیاه شکوفا می‌کند میوه‌اش غم و رنج است.
۳- از بام قصر یار، صورت چون ماهش چنان زیباست، که خورشید از خجالت رویش را به دیوار کرده است.
۴- از ترس غارتگری عشق، دلم را در خون دل‌ها رها کردم، ولی معشوق با روال همیشگی، خون عاشقان می‌ریزد.
۵-با موسیقی و آواز نوازنده و ساقی از خود بیخود شدم، که دریافتها( حال خوش) از راه دشوار زهد به سختی به جان می‌رسد.
۶- هر چه دوست بر ما ارزانی کند، سراسر لطف است، چه تسبیح و چه کمربند مسیحی( تسلیم- نفی خودخواهی که تعریف داشتن از هدایت است، هر چه آن خسرو کند شیرین بود)
۷- خداوند چین ابروان زیبایش را که این گونه عاشقم کرده، ببخشاید! آری با عشوه‌اش پیام دلنشینی به دل بیمارم می‌داد.
۸- نخست تعجب کردم از جام و پیمانه حافظ، ولی او را ازین کار بازنمی‌دارم که صوفیانه و آگاهانه( آگاه از بخشش و تقدیر الهی در بیت۶) در این کار بود.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

سردار وایقان نژاد در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۰۰:

مصراع دوم به شکل "نرادی او به نقش کم ساختن است" صحیح است. در این مصراع، "نقش" یعنی اعدادی که تاسها (کعبتین) در هر نوبت بر می آورند. عبارت "نقش بستن" هم که در فارسی معاصر هست چه بسا از همین تشبیه می آید. بدین ترتیب مفهوم مصراع میشود: برای نرادی مقابل جهانی که بردنش باختن است، هم بهتر آن است که به اندکی (یعنی به نقش کم) از آنچه آدمی را نصیب میشود بسازد و آلوده زیاده طلبی نگردد.

در سایه در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۵۹ در پاسخ به در سکوت دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹:

خیر دنیوی و اخروی نصیب تو ای دوست نهان «در سکوت» که چنین خوانشی بی پیرایه و روان به اشتراک گذارده ای بر همگان. 🌹🌹🌹

۱
۱۰۰۶
۱۰۰۷
۱۰۰۸
۱۰۰۹
۱۰۱۰
۵۴۵۹