لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
سعدی

گر ماهِ من برافکند از رخ نقاب را

برقع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشمِ جادویِ عابدفریبِ او

بر چشمِ من به سِحر ببستند خواب را

اوّل نظر ز دست برفتم عنانِ عقل

وان را که عقل رفت چه داند صواب را

گفتم مگر به وصل رهایی بوَد ز عشق

بی‌حاصل است خوردنِ مستسقی آب را

دعوی درست نیست گر از دستِ نازنین

چون شربتِ شکر نخوری زهرِ ناب را

عشق آدمیّت است گر این ذوق در تو نیست

همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را

آتش بیار و خرمنِ آزادگان بسوز

تا پادشه خراج نخواهد خراب را

قوم از شراب مست و ز منظور بی‌نصیب

من مست از او چنان که نخواهم شراب را

سعدی نگفتمت که مرو در کمندِ عشق

تیرِ نظر بیفکند افراسیاب را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۹ به خوانش محسن رحمتیان
غزل ۹ به خوانش سهیل قاسمی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۹ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
غزل شمارهٔ ۹ به خوانش امیر اثنی عشری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
سعدی

همین شعر » بیت ۹

سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق

تیر نظر بیفکند افراسیاب را

خواجوی کرمانی

ای دل نگفتمت که مرو در کمند عشق

آخر بقصد خویش چرا میکنی شتاب

انوری

ای بر عقاب کرده تقدم ثواب را

وی بر خطا گزیده طریق صواب را

در مستی ار ز بنده خطایی پدید شد

مست از خطا نگردد واجب عقاب را

گر در گذاری از تو نباشد بسی دریغ

[...]

ادیب صابر

ساقی کمی قرین قدح کن شراب را

مطرب یکی به زخمه ادب کن رباب را

جام از قیاس آب و می از جنس آتش است

ساقی نثار مرکب آتش کن آب را

بفکن مرا به باده ای و مست و خراب کن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
امیرخسرو دهلوی

دیوانه می کنی دل و جان خراب را

مشکن به ناز سلسله مشک ناب را

بی جرم اگر چه ریختن خون بود و بال

تو خون من بریز ز بهر ثواب را

بوی وصال در خور این روزگار نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
سلمان ساوجی

زان پیش کاتصال بود خاک و آب را

عشق تو خانه ساخته بود این خراب را

مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار

پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟

تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت

[...]

کمال خجندی

دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را

شرمنده ساختی همه روز آفتاب را

تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست

بر خلق تشنه حکم روانست آب را

بینم دو چشم مست تو بیمار سرگران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه