گنجور

 
مولانا

رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن

تَرکِ منِ خرابِ شب‌گردِ مبتلا کن

ماییم و موجِ سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین رَهِ سلامت، تَرکِ رَهِ بلا کن

ماییم و آبِ دیده، در کنجِ غمِ خزیده

بر آبِ دیدهٔ ما، صد جای آسیا کن

خیره‌کُشی‌ست ما را، دارد دلی چو خارا

بُکْشد، کَسَش نگوید: «تدبیرِ خون‌بها کن»

بر شاهِ خوب‌رویان، واجب وفا نباشد

ای زردرویِ عاشق، تو صبر کن وفا کن

دردی‌ست غیرِ مردن، آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن

در خوابِ دوش پیری، در کویِ عشق دیدم

با دست اشارتم کرد، که عَزم سویِ ما کن

گر اژدهاست بر رَه، عشقی‌ست چون زمرّد

از برقِ این زمرّد هین دفعِ اژدها کن

بس کن که بی‌خودم من، ور تو هنرفزایی

تاریخ بوعلی گو، تنبیهِ بوالعَلا کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۰۳۹ به خوانش زهرا بهمنی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۰۳۹ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۰۳۹ به خوانش آرش خیرآبادی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شاه نعمت‌الله ولی

ما آشنای خویشیم بیگانگی رها کن

دُردی به ذوق می نوش درد دلت دوا کن

در بحر ما قدم نه با ما دمی برآور

آب حیات ما نوش میلی به سوی ما کن

خواهی که پادشاهی یابی چو بندگانش

[...]

بلند اقبال

ای پادشاه خوبان رحمی بر این گدا کن

از مکرمت دلم را از قید غم رها کن

من خسته وغریبم شددردو غم نصیبم

گفتی که من طبیبم درد مرا دوا کن

ما را نبود گاهی جز درگهت پناهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

معرفی ترانه‌های دیگر