گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

بود اگر با قد موزون آفتاب

چون تو بود ای تو به رخ چون آفتاب

ز آفتابی ماه من افزون بحسن

آنقدر کز ماه افزون آفتاب

کوه عشقت راست فرهاد آسمان

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

گر نیست به یاران ز وفا یار، مصاحب

غم نیست اگر نیست به اغیار، مصاحب

امروز مصاحب نبود یار به اغیار

کز عهد قدیمند گل و خار، مصاحب

اکنون ز منش عار بود آه کجا رفت

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

آن را که نیست آگهی اصلا ز سر غیب

گر درنیافت سر دهان ترا چه عیب

از سر غیب کس نشد آگاه غم مخور

می خور که هیچ کس نشد آگه ز سر غیب

در شک فکند زاهدم از می، و لیک من

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

در موسمی که خیمه زند در چمن سحاب

طرف چمن خوش است می و نغمه ی رباب

نگذشت و نگذرد دمی و لحظه ای مرا

شیب و شباب جز به غم شاهد و شراب

می خور به بانگ چنگ لب جو که غم برد

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

طغیان چو کرد عشق به دل فکر خانه نیست

بلبل چو مست شد، به غم آشیانه نیست

آن مرغ را که غیر قفس آشیانه نیست

خوشتر ز آه و ناله به رود و ترانه نیست

جائی ز حسن و عشق فسون و فسانه نیست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

گلستان خرم است و گل ببار است

ولی بی یار، گل در دیده خار است

چه حاصل آن گل و گلشن کسی را

که دور از یار و مهجور از دیار است

به باغ ای باغبان می خوانیم چند

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

نگار من عجب زیبا نگاری است

نگار سرو قد گلعذاری است

به شهرآشوب رخ، آشوب شهریست

بشور انگیز قد، شور دیاری است

به قید زلف طرفه صید بند است

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

نگار من چو تو زیبا نگار بسیار است

نگار سرو قد و گلعذار بسیار است

تو گر به من نشوی دوست، دوست، هست بسی

تو گر به من نشوی یار، یار، بسیار است

مکن ز لطف کمم ناامید کز تو مرا

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

مر مکش که ترا می کنند خلق ملامت

وگرنه کشته شوم من، سر تو باد سلامت

مکش مرا که پشیمان شوی و سود ندارد

به کشته نالهٔ حسرت، به مرده آه ندامت

تمام عمر چه باشد که بینداز تو وفائی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

تو را میخانه ای بت تا مقام است

مرا بیت الصنم، بیت الحرام است

مرا دور از تو آسایش کدام است

به من دور از تو آسایش حرام است

نمی دانم که راحت را چه اسم است

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

از هر رهی که دیده ام آن مه گذشته است

عمرم تمام بر سر آن ره گذشته است

غافل اگر رسیده به راهی که بوده ام

گردیده، تا ز بودنم آگه گذشته است

افزون ز ماه چارده است و همان کجاست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

نه ماه من ز پری رسم دلبری آموخت

که رسم دلبری از ماه من پری آموخت

فغان از آن مه نامهربان که استادش

نه مهرورزی و نه بنده پروری آموخت

به کودکیش همه مشق جور کیشی داد

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

این چین فکنده در جبین کیست

این غیرت لعبتان چین کیست

این کیست به دست تیغ بیداد

این توسن کین بزیر زین کیست

این گشته به قصد جان کمان کش

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

بعد عمری کاری پسر می بینمت

همچو عمری در گذر می بینمت

چون ترا با غیر بینم؟ من که رشک

می برم گر با پدر می بینمت

هست شوق دیدنم هر لحظه بیش

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

مرا تا جان بجسم ناتوان است

غم و درد توأم در جسم و جان است

ز لیلی نام و از مجنون نشانیست

ز تو تا نام و از من تا نشان است

مدامم امتحان کردی و بازت

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

به من هر کار آن پرکار کرده است

ز کار آموزی - اغیار - کرده است

نه کارم بود عشق و این عجب نیست

که عشق این کارها بسیار کرده است

چنین آتش به جان از آتش عشق

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

به تن تا جان غم فرسود من هست

غم و درد توام در جان و تن هست

تو آن لیلی شیرینی که هر سو

صدت مجنون هزارت کوهکن هست

نه چون رخسار و نه چون قامت تو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

گر رفت جان و جسمم شد خاک آستانت

جسمم فدای جسمت جانم فدای جانت

در باغبانی تو عمرم گذشت، لیکن

در عمر خود نچیدم یک گل ز گلستانت

ای گلبن نزاکت تا چند یابد از تو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

درد من از تو دوا گشت؟ نگشت

کام من از تو روا گشت؟ نگشت

یار ما یار بما گشت؟ نگشت

یا به ما اهل وفا گشت؟ نگشت

آنکه یک لحظه نشد همدم من

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

با آنکه وفادارتر از من دگری نیست

در راه وفا خوارتر از من دگری نیست

بسیار بود مایل روی تو ولیکن

مایل به تو بسیار تر از من دگری نیست

یار تو شدم ترک کسان کردم و اکنون

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۷
sunny dark_mode