به تن تا جان غم فرسود من هست
غم و درد توام در جان و تن هست
تو آن لیلی شیرینی که هر سو
صدت مجنون هزارت کوهکن هست
نه چون رخسار و نه چون قامت تو
گلی در باغ و سروی در چمن هست
ز یعقوب و زلیخا گر به عالم
حدیث یوسف گل پیرهن هست
عزیز من چو یعقوب و زلیخا
تو را عاشق بسی از مرد و زن هست
به بزمی نیست حاجت پرتو شمع
که آن چشم و چراغ انجمن هست
نگوید تا سخن آن غنچه لب نیست
کسی را این گمان کان را دهن هست
مرا با یار، یارای سخن نیست
رفیق ارنه به یارم صد سخن هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از دلتنگی و عشق عمیق خود به محبوبش سخن میگوید. او بیان میکند که غم و درد عشق او در وجودش رسوخ کرده است. محبوبش را همچون لیلایی شیرین توصیف میکند که مجنونهای زیادی در پی او هستند. او همچنین به زیبایی محبوبش اشاره میکند و میگوید که زیباییاش در دنیا بینظیر است. شاعر به داستان یعقوب و زلیخا اشاره میکند و میگوید که عشق او مانند عشق آنان است؛ بسیاری از مردان و زنان به او علاقهمندند. او به چهره محبوبش اشاره میکند و میگوید که آن چهره همچون روشنی بخش محفل است. در پایان، او اعتراف میکند که در مقابل محبوبش گویایی ندارد، اما اگر یار در کنارش باشد، میتواند به راحتی سخن بگوید.
هوش مصنوعی: غم و درد من به قدری عمیق است که تا وقتی زنده هستم، در وجودم حضور دارد و این غم و درد تو نیز در جان و جسمم جاری است.
هوش مصنوعی: تو آن لیلی شیرینی هستی که در هر جا صد نفر مجنون دارن عاشقانه تو را میپرستند و برای بدست آوردنت تلاش میکنند.
هوش مصنوعی: نه چهرهات مانند گل است و نه قامتت شبیه سرو؛ در باغ و چمن هیچ چیز به زیبایی تو نیست.
هوش مصنوعی: اگر در دنیای داستانها و روایتها، داستان یعقوب و زلیخا را بررسی کنیم، باز هم میبینیم که یاد یوسف و زیباییهای او در لباسش و خاطراتش میدرخشد.
هوش مصنوعی: عزیز من، تو مانند یعقوب و زلیخا، بسیاری از مردان و زنان به تو عشق میورزند.
هوش مصنوعی: در یک جمع دوستانه، نیازی به روشنایی شمع نیست؛ زیرا خود چهرهها و چشمان جمع، روشنیبخش و روشنکننده هستند.
هوش مصنوعی: کسی نمیگوید که تا سخن آن غنچه لب جایی ندارد، بلکه ممکن است کسی گمان کند که چون دهنی دارد، میتواند حرفی بزند.
هوش مصنوعی: من با یارم نمیتوانم صحبت کنم، اما اگر تو نبود، از یارم حرفهای زیادی برای گفتن داشتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بت ترسای من مست شبانه است
چه شور است این کزان بت در زمانه است
سر زلفش نگر کاندر دو عالم
ز هر موییش جویی خون روانه است
دل من صاف دین در راه او باخت
[...]
گلی و گل رخی تا در چمن هست
خروش بلبل و افغان من هست
دلم در سینه خون گشت و نگفتی
که یعقوبی درین بیت الحزن هست
چه با کوه غمت سازم گرفتم
[...]
گلی و بلبلی تا در چمن هست
نشانی از تو و نامی زمن هست
نه چون سروت، نهالی در چمن هست
نه چون لعلت، عقیقی در یمن هست
ندارند آگهی اخوان که راهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.