گنجور

 
رفیق اصفهانی

به تن تا جان غم فرسود من هست

غم و درد توام در جان و تن هست

تو آن لیلی شیرینی که هر سو

صدت مجنون هزارت کوهکن هست

نه چون رخسار و نه چون قامت تو

گلی در باغ و سروی در چمن هست

ز یعقوب و زلیخا گر به عالم

حدیث یوسف گل پیرهن هست

عزیز من چو یعقوب و زلیخا

تو را عاشق بسی از مرد و زن هست

به بزمی نیست حاجت پرتو شمع

که آن چشم و چراغ انجمن هست

نگوید تا سخن آن غنچه لب نیست

کسی را این گمان کان را دهن هست

مرا با یار، یارای سخن نیست

رفیق ارنه به یارم صد سخن هست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

بت ترسای من مست شبانه است

چه شور است این کزان بت در زمانه است

سر زلفش نگر کاندر دو عالم

ز هر موییش جویی خون روانه است

دل من صاف دین در راه او باخت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشتاق اصفهانی

گلی و گل رخی تا در چمن هست

خروش بلبل و افغان من هست

دلم در سینه خون گشت و نگفتی

که یعقوبی درین بیت الحزن هست

چه با کوه غمت سازم گرفتم

[...]

آذر بیگدلی

گلی و بلبلی تا در چمن هست

نشانی از تو و نامی زمن هست

نه چون سروت، نهالی در چمن هست

نه چون لعلت، عقیقی در یمن هست

ندارند آگهی اخوان که راهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه