گنجور

 
رفیق اصفهانی

گر رفت جان و جسمم شد خاک آستانت

جسمم فدای جسمت جانم فدای جانت

در باغبانی تو عمرم گذشت، لیکن

در عمر خود نچیدم یک گل ز گلستانت

ای گلبن نزاکت تا چند یابد از تو

گلچین نصیب و ماند بی بهره باغبانت

زینسان که رشک دارم بر آشنایی تو

پرسم چگونه نامت جویم چه سان نشانت

نامهربان به خویشم غم نیست گر ببینم

آنست غم که بینم با غیر مهربانت

کرده است در دل و جان صد رخنه مردمان را

مژگان چون خدنگت ابروی چون کمانت

پامال کرده سرها وز دست برده دلها

پای گران رکابت دست سبک عنانت

در کوی یار افغان کم کن رفیق ترسم

رنجد لطیف طبعش از ناله و فغانت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

خوش می‌روی به تنها، تن‌ها فدای جانت

مدهوش می‌گذاری یاران مهربانت

آیینه‌ای طلب کن تا روی خود ببینی

وز حسن خود بماند انگشت در دهانت

قصد شکار داری یا اتفاق بُستان

[...]

سیف فرغانی

طوطی خجل فرو ماند از بلبل زبانت

مجلس پر از شکر شد از پسته دهانت

جعد بنفشه مویان تابی ز چین زلفت

حسن همه نکویان رنگی ز گلستانت

ما را دلیست دایم در هم چو موی زنگی

[...]

کمال خجندی

طبع لطیف داند لطف لب و دهانت

فکر دقیق باید سررشته میانت

دی میشدی خرامان چون سرو و عقل می‌گفت

خوش می‌روی به تنها، تن‌ها فدای جانت

دانی چرا رفیقت کرد از درِ تو دورم؟

[...]

جامی

پیرانه سر کشیدم سر در ره سگانت

موی سفید کردم جاروب آستانت

ای از هلال ابرو بر آفتاب تابان

مشکین کمان کشیده من چون کشم کمانت

کم زن گره میان را بر قصد من که ترسم

[...]

صائب تبریزی

رنگ شراب دارد یاقوت درفشانت

بوی امیدواری می آید از دهانت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه