گر رفت جان و جسمم شد خاک آستانت
جسمم فدای جسمت جانم فدای جانت
در باغبانی تو عمرم گذشت، لیکن
در عمر خود نچیدم یک گل ز گلستانت
ای گلبن نزاکت تا چند یابد از تو
گلچین نصیب و ماند بی بهره باغبانت
زینسان که رشک دارم بر آشنایی تو
پرسم چگونه نامت جویم چه سان نشانت
نامهربان به خویشم غم نیست گر ببینم
آنست غم که بینم با غیر مهربانت
کرده است در دل و جان صد رخنه مردمان را
مژگان چون خدنگت ابروی چون کمانت
پامال کرده سرها وز دست برده دلها
پای گران رکابت دست سبک عنانت
در کوی یار افغان کم کن رفیق ترسم
رنجد لطیف طبعش از ناله و فغانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عشق و فداکاری شاعر نسبت به معشوقش پرداخته است. شاعر آماده است جان و جسم خود را فدای معشوق کند و از عمر خود در خدمت او گذشته است، اما هیچ گلی از باغ عشق او چینیده نشده است. او به زیبایی معشوقش رشک میورزد و از نبودن خوشبختی در زندگیاش ابراز ناراحتی میکند. همچنین، شاعر به تاثیرات عاطفی معشوق بر دل و جان دیگران اشاره میکند و نگران است که عشق و احساساتش ممکن است برای معشوق دردآور باشد. او در نهایت از غم و رنجی که بر اثر عشق به معشوق تحمل میکند، سخن میگوید.
هوش مصنوعی: اگر جانم برود و جسمم تبدیل به خاک در درگاه تو شود، جسمم فدای جسم توست و جانم فدای جان توست.
هوش مصنوعی: من تمام عمرم را در کاشت و پرورش تو سپری کردم، اما در این مدت حتی یک گل از باغ زیبایت نچیدم.
هوش مصنوعی: ای گل زیبا و دلنشین، تا چه زمانی میتوانی از زیبایی و محبتت بهرهمند شوی و در عوض، باغبانت بدون هیچ دستاوردی بماند؟
هوش مصنوعی: از آنجا که به آشنایی تو حسادت میکنم، میپرسم چگونه میتوانم نامت را پیدا کنم و چگونه میتوانم تو را ببینم.
هوش مصنوعی: برای من مهم نیست که تو به من بیمهری میکنی، چون غم من فقط به خاطر تو نیست؛ بلکه غم من زمانی بیشتر میشود که ببینم کسی غیر از تو به من عشق میورزد.
هوش مصنوعی: چشم و مژگان تو با زیبایی و جذابیت خود، به دل و جان مردم نفوذ کرده و اثر گذاشتهاند، گویی که تیرکی به سوی آنها پرتاب شده است. ابروی تو هم مانند کمانی است که بر جذابیت تو میافزاید.
هوش مصنوعی: تحت تاثیر قدرت و نفوذ تو، سرها به زیر میروند و دلها تسلیم میشوند. سنگینی قدمهای تو بر زمین، و سبکی و لطافت دستت بر شانهها، نشان از عظمت و بزرگی تو دارد.
هوش مصنوعی: در محله یار، صدای نالهات را کمتر کن، رفیق، زیرا میترسم لطافت روح او از این صداها آسیب ببیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوش میروی به تنها، تنها فدای جانت
مدهوش میگذاری یاران مهربانت
آیینهای طلب کن تا روی خود ببینی
وز حسن خود بماند انگشت در دهانت
قصد شکار داری یا اتفاق بُستان
[...]
طوطی خجل فرو ماند از بلبل زبانت
مجلس پر از شکر شد از پسته دهانت
جعد بنفشه مویان تابی ز چین زلفت
حسن همه نکویان رنگی ز گلستانت
ما را دلیست دایم در هم چو موی زنگی
[...]
طبع لطیف داند لطف لب و دهانت
فکر دقیق باید سررشته میانت
دی میشدی خرامان چون سرو و عقل میگفت
خوش میروی به تنها، تنها فدای جانت
دانی چرا رفیقت کرد از درِ تو دورم؟
[...]
پیرانه سر کشیدم سر در ره سگانت
موی سفید کردم جاروب آستانت
ای از هلال ابرو بر آفتاب تابان
مشکین کمان کشیده من چون کشم کمانت
کم زن گره میان را بر قصد من که ترسم
[...]
رنگ شراب دارد یاقوت درفشانت
بوی امیدواری می آید از دهانت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.