گنجور

 
رفیق اصفهانی

نگار من چو تو زیبا نگار بسیار است

نگار سرو قد و گلعذار بسیار است

تو گر به من نشوی دوست، دوست، هست بسی

تو گر به من نشوی یار، یار، بسیار است

مکن ز لطف کمم ناامید کز تو مرا

امید در دل امیدوار، بسیار است

در این دیار برای تو مانده ام ورنه

بدهر یار پر است و دیار، بسیار است

هزار خار جفا در دلم شکست از تو

همان به دل ز توام خار خار، بسیار است

ز گاه گاه که یادم کنی تو خوشنودم

که این هم از تو فراموشکار، بسیار است

بشغل عشق ترا شغلها خوش است رفیق

وگرنه شغل فراوان و کار، بسیار است