لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
رفیق اصفهانی

نگار من چو تو زیبا نگار بسیار است

نگار سرو قد و گلعذار بسیار است

تو گر به من نشوی دوست، دوست، هست بسی

تو گر به من نشوی یار، یار، بسیار است

مکن ز لطف کمم ناامید کز تو مرا

امید در دل امیدوار، بسیار است

در این دیار برای تو مانده ام ورنه

بدهر یار پر است و دیار، بسیار است

هزار خار جفا در دلم شکست از تو

همان به دل ز توام خار خار، بسیار است

ز گاه گاه که یادم کنی تو خوشنودم

که این هم از تو فراموشکار، بسیار است

بشغل عشق ترا شغلها خوش است رفیق

وگرنه شغل فراوان و کار، بسیار است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
محتشم کاشانی

تو را بسوی رقیبان گذار بسیار است

ز رهگذار تو بر دل غبار بسیار است

تو از صفا گل بی‌خاری ای نگار ولی

چه سود از این که بگرد تو خار بسیار است

مرا به وسعت مشرب چنین به تنگ میار

[...]

اسیر شهرستانی

نشان زخم که جویی سوار بسیار است

سر سراغ که داری غبار بسیار است

یکی است صید تغافل اگر نمی دانی

به امتحان نظری کن شکار بسیار است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه