گنجور

 
رفیق اصفهانی

درد من از تو دوا گشت؟ نگشت

کام من از تو روا گشت؟ نگشت

یار ما یار بما گشت؟ نگشت

یا به ما اهل وفا گشت؟ نگشت

آنکه یک لحظه نشد همدم من

یکدم از غیر جدا گشت؟ نگشت

دوست با من ز وفا بود؟ نبود

دشمن او ز جفا گشت؟ نگشت

یکدم آن عقده گشای دل من

از دلم عقده گشا گشت؟ نگشت

زیر بار غم او چون قد من

قامت غیر دو تا گشت؟ نگشت

کس چو مجنون به ره عشق، رفیق

عاشق سر به هوا گشت؟ نگشت

او چو من سر به هوا بود؟ نبود

او چو من بی سر و پا گشت؟ نگشت

عشق خوبان آفت جان و دل است

عشق ورزیدن به خوبان مشکل است

جان سپردم در غم خوبان و باز

همچنانم دل به ایشان مایل است

کاش داند حال من در عشق خویش

آن تغافل پیشه کز من غافل است

نیست از جور توام پای گریز

بر سر کوی توام پا در گل است

در دل من آرزوی وصل یار

فکر بی حاصل خیال باطل است

دوری از یاران و مهجور از دیار

بر تو آسانست بر من مشکل است

خواجه اش را نیست لطف ارنه، رفیق

بنده ی قابل غلام مقبل است