گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

به عالم شادمان رندی زید کز هر غمی خندد

به او گر عالمی گریند او بر عالمی خندد

خوشا رندی که بر نیک و بد عالم همی خندد

به او گر عالمی خندند او بر عالمی خندد

خوش آن بیدل که یارش گر زند زخم ار نهد مرهم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

مرا خاطر از آن بی غم نباشد

که بی غم خاطرم خرم نباشد

به دل دردم نباشد کم ز درمان

به جان داغم کم از مرهم نباشد

چو بستم عهد یاری با تو گفتم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

از برم ای نگار حور نژاد

می روی و نمی روی از یاد

بی تو ای سرو گلشن ایجاد

بی تو ای سرو بوستان مراد

شغل من نیست جز به شب ناله

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

تا کی ای زیبا صنم تا چند ای حوری نژاد

من ز هجران تو غمگین غیر از وصل تو شاد

جر جفا با من زمانی، جز وفا با تو دمی

نه ترا آید به خاطر نه مرا آید به یاد

از وفا گر خواهیم یار از جفا گردانیم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

مرا به باده کشی کاش آنکه عیب کند

رود به میکده تا سیر سر غیب کند

جوان کند می گلرنگ پیر را چه عجب

از آنکه توبه ز می در زمان شیب کند

به محفلی که تو ساقی شوی نمی دانم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

هر که یک لحظه حدیث غم من گوش کند

هر حدیثی که شنیده است فراموش کند

که درآرد به نظر سرو چمن را دیگر

هر که نظاره ی آن سرو قباپوش کند

تا به کی دردسر عقل کنم ساقی کو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

نمی خواهی دلم چون شاد [و] می خواهی غمین باشد

نباشد آنچنان یارب الهی اینچنین باشد

برم جورت که بردن جور نیکویان بود نیکو

کشم نازت که ناز نازنینان نازنین باشد

گر از دست تو باشد زخم باشد بهتر از مرهم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

زین پریشانان مکش دامن که حیران تواند

کاین پریشان خاطران، خاطر پریشان تواند

هر طرف شاهی و هر سو عالمی حیران تو

از نگاه فتنه جو وز چشم فتان تواند

همچو من در خاک و خون افتاده هر جانب بسی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

ترک تو چون ز دل کسی ای دلستان کند

جانی تو جان، چگونه کسی ترک جان کند

نالد به یاد سرو قد دلکشت همان

مرغ دلم بسدره اگر آشیان کند

من آدمی بجز تو ندیدم که چون پری

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

دلش دادم که با او همدم و هم خانه خواهم شد

بمن او شمع خواهد گشت و من پروانه خواهم شد

ندانستم که چون دل برد از من چون پری پنهان

نهان خواهد شد و من از غمش دیوانه خواهم شد

به این حسن و به این عشق ای صنم چون لیلی و مجنون

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

گر چرخ فلک با همه کس جور و جفا کرد

با هیچ کس از جور نکرد آنچه بما کرد

تا بود فلک با من غمدیده به کین بود

تا کرد جهان با من دلخسته جفا کرد

نومید مرا از در دلدار جدا ساخت

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

خوش آنکه شب غمم سر آید

خورشید من از درم درآید

خوش آنکه ستاره ی مرادم

از مشرق آرزو برآید

خوش آنکه به محفل من از مهر

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

فغان که مدعیان از منت جدا کردند

مرا به درد جدائیت مبتلا کردند

به درد مردم و آن کافران سنگین دل

نه رحم بر من و نه شرم از خدا کردند

چو آخرم ز تو می ساختند بیگانه

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

دلم به وصل تو روزی که شادمان باشد

به روزگار مرا روز خوش همان باشد

به خاک پای تو جانا قسم که در پایت

کنم نثار گرم صد هزار جان باشد

دل من از غم تو تا به کی بود غمگین

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

کی جز تو در دل من دلدار دیگر آید

بیرون نمی روی تو تا دیگری درآید

با من مگو که بگذار از دست دامن یار

این کار نیست کاری کز دست من برآید

از صنع کلک آید بس نقش نیک اما

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

غنچه و سرو کار آن قد و دهن نمی کند

سرو نمی خرامد و غنچه سخن نمی کند

بیش ز من به یار نو مهر کند که از وفا

یار نو آنچه می کند یار کهن نمی کند

دعوی دوستی به من دارد و می کشد مرا

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

ز کوی یار به من زان خبر نمی آید

که هر که می رود آنجا دگر نمی آید

مده به روز دگر وعده ی وصال و مرو

که بی تو صبر ز من این قدر نمی آید

به کار عاشقی ای عیب جو مکن عیبم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

آنچنان از تب عشق تو تنم می‌سوزد

که ز تاب تب تن پیرهنم می‌سوزد

شعله‌خویی زده در جان من آتش که اگر

برمش نام، زبان در دهنم می‌سوزد

تا مرا ز آتش غیرت بگدازد با غیر

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

خوشا کسی که کباب و شراب با تو خورد

شراب با تو بنوشد کباب با تو خورد

شود به ذائقه چون شهد ناب شیرینش

اگر کسی به مثل زهر ناب با تو خورد

به روز محشر ز مستی مگر شود بیدار

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

آن جفا پیشه که منعش ز جفا نتوان کرد

چه توان کرد که منع دل ما نتوان کرد

آن که در خیل نکویان نتوان یافت چو او

به جفائی که کند ترک وفا نتوان کرد

نتوان کرد جدائی ز تو اما چه علاج

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۷
sunny dark_mode