گنجور

 
رفیق اصفهانی

زین پریشانان مکش دامن که حیران تواند

کاین پریشان خاطران، خاطر پریشان تواند

هر طرف شاهی و هر سو عالمی حیران تو

از نگاه فتنه جو وز چشم فتان تواند

همچو من در خاک و خون افتاده هر جانب بسی

از خدنگ غمزه و از تیغ مژگان تواند

من نه تنها کشته ی ناز توام کز عاشقان

عالمی چون من به تیغ غمزه قربان تواند

چون دهی جلوه سمند ناز خلقی هر طرف

کشته ی ناز تو و قربان جولان تواند

آنچه گویی آنچه فرمایی به جان و دل همه

بنده ی حکم تو و محکوم فرمان تواند

نکته سنجان گلستان صفائی چون رفیق

بلبلان باغ و مرغان گلستان تواند