گنجور

 
رفیق اصفهانی

مرا خاطر از آن بی غم نباشد

که بی غم خاطرم خرم نباشد

به دل دردم نباشد کم ز درمان

به جان داغم کم از مرهم نباشد

چو بستم عهد یاری با تو گفتم

که یاری چون تو در عالم نباشد

ندانستم ترا ای سست پیمان

بنای دوستی محکم نباشد

دلی پنداشتم غیر از دل من

در آن گیسوی خم در خم نباشد

چو دیدم، در همه عالم دلی نیست

که در آن طره ی درهم نباشد

رفیق و غیر، کی بود از حریمت

که آن محروم و این محرم نباشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

دلم بی روی تو خرم نباشد

چو دلبر نیست دل بی غم نباشد

اسیرم عشق را، غمگین ازآنم

اسیر عشق را غم کم نباشد

به بوسی مرهمی نه بر دل من

[...]

نظامی

سِزد گر با من او همدم نباشد

ز کس بختم نبُد زو هم نباشد

عطار

حدیث فقر را محرم نباشد

وگر باشد مگر زآدم نباشد

طبایع را نباشد آنچنان خوی

که هرگز رخش چون رستم نباشد

سخن می‌رفت دوش از لوح محفوظ

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
سعدی

تو را نادیدن ما غم نباشد

که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی

ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه