گنجور

 
رفیق اصفهانی

غنچه و سرو کار آن قد و دهن نمی کند

سرو نمی خرامد و غنچه سخن نمی کند

بیش ز من به یار نو مهر کند که از وفا

یار نو آنچه می کند یار کهن نمی کند

دعوی دوستی به من دارد و می کشد مرا

می کند آنچه او به من دشمن من نمی کند

به بودم ز جان بسی یاد تو کانچه یاد تو

با دل خسته می کند روح به تن نمی کند

صید ضعیفم و بود ناله نه از ضعیفیم

نالم از آن که صیدم آن صیدفکن نمی کند

ترک وطن نمی کند دل به بهشت، وین عجب

کز سوی کوی او دلم میل وطن نمی کند

گوش کند به کوی او هر که رفیق ناله ام

گوش دگر به ناله ی مرغ چمن نمی کند