نمی خواهی دلم چون شاد [و] می خواهی غمین باشد
نباشد آنچنان یارب الهی اینچنین باشد
برم جورت که بردن جور نیکویان بود نیکو
کشم نازت که ناز نازنینان نازنین باشد
گر از دست تو باشد زخم باشد بهتر از مرهم
ور از جام تو باشد شهد خوشتر ز انگبین باشد
قدی داری و رخساری که چون رخسار و قد تو
نه ماهی بر فلک تابد نه سروی بر زمین باشد
تو و اندیشه ی این روز و شب کز هجر و وصل تو
دل اغیار شاد و جان من اندوهگین باشد
من و شام و سحر این فکر کآیا این زمان با او
که یارب هم زبان گردد که آیا همنشین باشد
نبودی گر غرض محرومی عاشق نکویان را
چه بایستی که تن سیمین بود، دل آهنین باشد
رفیق آرام چون گیرد به کنج عافیت حالی
که در هر گوشه ای ابرو کمانی در کمین باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
به هرکشورکه بخرامی فتوح تو چنینباشد
تورا از خلق و از خالق دعا و آفرین باشد
چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد
بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد
لب دریا همه کفر است و دریا جمله دینداری
ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد
اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری
[...]
اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد
زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد
نباید این چنین ماهی برون از هیچ خرگاهی
نظیرش گر همیخواهی مگر در حور عین باشد
میان ظلمت مویش به زیر پرتو رویش
[...]
طبیب جان بود آن دل که او را درد دین باشد
برو جان مهربان گردد چو او با تن بکین باشد
تن بی کار تو خاکست بی آب روان ای جان
دل بیمار تو مرده است چون بی درد دین باشد
تن زنده دلان چون جان وطن برآسمان سازد
[...]
سگ آن طیب انفاسم که رشک مشک چین باشد
نسیمی کز چنان گلزار خیزد اینچنین باشد
چنان از شوق او مستم که یکسان است پیش من
اگر در غایت یاری اگر در عین کین باشد
وصال مار اگر جویم حریفی بوالهوس باشم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.