گنجور

 
رفیق اصفهانی

فغان که مدعیان از منت جدا کردند

مرا به درد جدائیت مبتلا کردند

به درد مردم و آن کافران سنگین دل

نه رحم بر من و نه شرم از خدا کردند

چو آخرم ز تو می ساختند بیگانه

چرا نخست مرا با تو آشنا کردند

مباد دیدن رویت نصیب آنکس را

که از نظاره ی روی تو منع ما کردند

زسست مهری مه طلعتان فغان کاین قوم

به کس نه مهر نمودند و نه وفا کردند

شهید عشق نخوانند آن شهیدان را

که زیر تیغ ستم فکر خونبها کردند

غریب نیست نکردند رحم اگر به رفیق

ازان گروه که کردند جور تا کردند

 
 
 
حکیم نزاری

مرا به دردِ دل از دوستان جدا کردند

چه بد که با منِ درویشِ مبتلا کردند

به دل جدا نتوان کرد دوست را از دوست

که دوستان را یک دل ز ابتدا کردند

ز فرطِ حسنِ دل‌آویزِ خوب‌رویان بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه