گنجور

 
رفیق اصفهانی

به عالم شادمان رندی زید کز هر غمی خندد

به او گر عالمی گریند او بر عالمی خندد

خوشا رندی که بر نیک و بد عالم همی خندد

به او گر عالمی خندند او بر عالمی خندد

خوش آن بیدل که یارش گر زند زخم ار نهد مرهم

نه هرگز گرید از زخمی و نه از مرهمی خندد

برای خنده ی غیرم کند گریان ، روا باشد ؟

که از جور تو گرید محرمی نامحرمی خندد

به نوعی از غمم شاد است یار من که پیش او

چو خندم از غمی نالد ، چو گریم از غمی خندد

شود گر از غمم غمگین و شاد از شادیم از چه

چو می‌گریم نمی‌گرید چو می‌خندم نمی‌خندد

نخندد غنچه جز فصل بهاران و لب آن گل

بود آن غنچه ی خندان که در هر موسمی خندد

ز سودای پری رویی رفیق آشفته شد گویا

که چون دیوانگان دایم همی گرید، همی خندد