سوشیانت کیخسروی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸ - در عموم تاویل این آیت کی کلما اوقدوا نارا للحرب:
در مصرع " گشته ناسی زانک اهل عزم نیست" اشاره دارد به قصه آدم که در سوره طاها آیه 115 می فرماید:
وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَیٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا
دو کلمه ناسی و عزم که در این مصرع آمده به ترتیب بر فنسیَ و عزما که در این آیه آمده تطبیق می کند.مفسران قرآن هم آدم را درشمار پیامبران اولوالعزم (دارندگان عزم) نیاورده اند . همچنانکه ظاهر ایه بروشنی گواه انست
Abbasrapper در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » احتیاج:
درود بر شما خواستم یه تشکر کنم از اینکه دیوان و اثار میرزاده عشقی رو داخل سایت قرار دادید
مرتضی پرورش در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۰۸ در پاسخ به عین. ح دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳ - گفتار اندر ستایش سلطان ابوطالب طغرلبک:
درود جناب «عین.ح»
هرچند در این متن اغلاط املایی فراوان است، اما استثنائاً این یکی صحیح است.
«شخّ» مطابق با تصحیح دکتر محمد روشن است و کافی است با تشدید «خ» خواندهشود. سکتهٔ ملیح وزنی دارد.
ابراهیم در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۵ دربارهٔ کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶:
در نخستین بیت کلمه جاء چه معنایی دارد؟ در برخی منابع جاه و جلال هم دیده ام.
عرشیا غلامی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۵۹ - جای زحمت:
بشر نهد پای هست نه بشر نهاد، اگر نهاد وزن عروضی دچار ایراد می شه.
کبری پورحسن خیاوی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲ - گفتار اندر نواخت ضعیفان:
بیت ۱۶
اگر تیغ دورانش انداخته است نه شمشیر دوران هنوز اخته است
اگر شمشیر حوادث و روزگار یتیم و رنج دیده را شکسته و ناتوان کرده است ، بازهم شمشیردوران برآمده و تیز است و میتواند تو را هم بشکند.
مجتبی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۴۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۲۸:
سلام ضمن تشکر از سایت گنجور.
نظر من بر مصرع آخر بر این هست که دل عاشق هم خوشه هم غمگین. لحظه ای خونابه لحظه ای آتشین.
یعنی دل عاشق قرار و آرام ندارد.
علی کشازرع در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۱۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳ - غوغا میکنی:
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشیغزال اما چه زیبا میکنی
واژه ی نازک در این بیت نقش عجیبی در تصویر سازی معشوق پیش چشم مخاطب ایفا میکند. البته به صورت غیر مستقیم. چرا که به عنوان صفت برای خیال خود شاعر در نظر گرفته شده اما نازکی ابرو و هلالی شکل بودنش رو پیش چشم حاضر میکند. و نکته ی دیگری که این بیت را خیلی برجسته کرده حذف مفعول 《این کار را》 قبل از ردیف می کنی است... این کار را؛ یعنی ابرو کشیدن از ملال
علی کشازرع در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۵۲ در پاسخ به امید دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳ - غوغا میکنی:
غنچهی خندان استعاره از معشوقه ی شاعر و خار نیز استعاره از تندخویی ها و کجتابی های معشوق است.
خون در دل، یا خون به دل کردن هم کنایه از سخت آزرده و رنجیده شدن است.
البته جناب شهریار بی جهت خون به دل شدن را در این بیت نیاورده چرا که خونین دل بودن از ویژگی های گل لاله است و با غنچه ی خندان علاوه بر تناسب، تضادی هم بین خندان بودن غنچه و خونین دل بودن لاله به وجود می آورد.
چرا چون لاله خونین دل نباشم!؟
که با ما نرگسِ او سر گران کرد ...
حافظ
برگ بی برگی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷:
حُسنِ تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد
حُسن شاملِ همه زیبایی و خوبی هاست و مخاطب یار و خویشِ اصلی انسان است که در غزلهای بسیاری حافظ از او به عنوانِ یارِ سفر کرده نام می برد که امتداد ِ خداوند است در انسان ، پس می فرماید نیکویی های آن یار همواره و پیوسته در حالِ فزونی هستند و حدِ توقفی ندارند ، زیرا که خداوند از جنسِ بینهایت است و انسان نیز که ادامه و از جنسِ اوست میتواند از چنین صفتی برخوردار شده ، حُسن و نیکویی های خود را بدون وقفه ادامه دهد ، در مصراع دوم اما لاله نمادِ عشق و سرخ روییِ معشوق به دو دلیل است ، اول اینکه با این سرخ رویی زیباییِ خود را به رخ می کشد ، و دیگر اینکه از غیرت برافروخته و لاله گون می شود زیرا می بیند انسان که بمنظورِ عاشقی پای در این جهان گذاشته است بی توجه به او بوده ، دلبسته چیزهای جسمی و بیرونی شده است ، پسهر سال که می گذرد و انسان حتی فکر و خیالِ عاشقی را نیز در سر نمی پروراند او برافروخته تر می گردد .
اندر سرِ ما خیالِ عشقت
هر روز ، که باد در فزون باد
حافظ میفرماید آن روز خیالِ عشقِ آن یارِ زیبا روی در سرِ انسان می افتد که بادِ تقدیر و کن فکان الهی وزیدن آغاز کرده و بر شدتِ آن افزوده شود ، و در بیتهای بعد به این مطلب می پردازد که شدت این باد بستگی کامل به طلب و خواستِ انسان دارد .
هر سرو که در چمن درآید
در خدمتِ قامتت نگون باد
سرو در اینجا نمادِ انسان است در همه ابعاد ِ وجودی و چمن کنایه از جهانِ هستی و زندگی ست ، پس هر انسانی که پای در این جهان و چمنِ زندگی می گذارد علاوه بر دارا بودن بُعدِ جسمانی، سرو قامت و امتدادِ خداوند و برخوردار از خرد و هشیاری اصیل خداوندی نیز می باشد ، اما او در این چمن ناپایدار بوده و پس از هفتاد یا هشتاد سال هیچ اثری از وی در این جهان برجای نمانده، سرنگون خواهد شد ، مگر آنکه در خدمتِ قامتِ بلند و سروِ حضرت دوست درآید ، عاشقی را پیشه خود کرده و در نهایت اجازه دهد خداوند در او و در جهانِ فرم به خود زنده شده و گنجِ پنهانِ خود را در جهانِ ماده آشکار کند . این خدمت در حقیقت خدمتِ انسان به خود است تا دلش به عشق زنده و سروِ او تعالی یافته از سرنگونی رهایی یابد و چون خضر جاودانه شود .
چشمیکه نه فتنه تو باشد
چون گوهر اشک غرقِ خون باد
چشم در اینجا یعنی جهان بینی و نگرش به هستی که بطورِ ذاتی جان بین است ، اما بتدریج و در اوانِ کودکی این نگاه به هستی مبدل به چشمِ جهان بین شده و هستی را جسم می بیند و بر مبنای همین نگرش است که یار زیبا رویِ درونی عزم سفر کرده ،انسان را با همین دیدِ جسمانی تنها می گذارد ، فتنه یعنی آشوب و درهم ریختنِ نظمی که نگرشِ جسمی و مادیِ انسان آنرا پایه گذاری کرده است ، فتنه این نظم و چیدمانِ چیزهای جسمی و ذهنی را بر هم زده موجبِ تبدیل و تحولِ انسان می گردد و آنگاه است که او به دنیایِ ورایِ ماده پی می برد ، حافظ در مصراع دوم میفرماید اگر فتنه معشوق موثر واقع نشده و تحولی در نگرشِ انسان پدیدار نگردد ، آنگاه اشکهای خونین از آن چشم جاری می شود ، یعنی حضرت معشوق با تیرهای قضا و کن فکان خود چیزهایِ جسمی و ذهنی را که انسان در دلِ خود قرار داده است می زند و به این وسیله نظمِ دیدگاه انسان را بر هم زده چشمِ او را غرق خون می کند و این اشکهای خونین و دردآور که بسیار ارزشمند و همچون گوهری گرانبها هستند از آن چشم جاری می گردند تا انسان از خواب بیدار شده ، علتِ این خون و درد را پیگیری نموده ، دریابد نگرشِ او به جهان اشتباه بوده است و سرانجام نگاهِ خود را به هستی تغییر دهد .
چشمِ تو ز بهرِ دلربایی
در کردنِ سحر ذوفنون باد
اما در این میان چشمِ حضرت دوست نیز در کار است و با غمزه و جذبه خود ، هرچه بیشتر دلِ انسانی را که دگرگون شده میبرد و حافظ از خداوند می خواهد تا در کارِ سحرِ چنین انسانی همه فنونِ لازم را بکار برد تا از او که پیش از این دل در گروِ تعلقاتِ دنیوی داشت ، انسانی دیگر و عاشقی تمام عیار بسازد .
هر جا که دلیست در غمِ تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد
پس انسانی که تا پیش از این چشم و نگرشی جسمی به جهان داشت و اکنون با لطف و تیرهای قضا و فتنه الهی و خواستِ خود چشم و دیدگاهِ او به چشمِ جان بین مبدل شده است از غم و دردِ آن نگرشِ جسمی رهایی می یابد اما غمِ دیگری در دلِ او جای می گیرد که غمِ ارزشمندِ عشق است ، پس حافظ از خداوند می خواهد چنین دلی در هر جا و هر موقعیتی که هست در غمِ وصال معشوق بی صبر و قرار باشد و برای رسیدنِ موعدِ وصل بی تابی کند ، یعنی همواره در راهِ عاشقی بکوشد و سکون یا توقفی نداشته باشد .
قدِ همه دل برانِ عالم
پیش ِ الفِ قدت چو نون باد
منظور از دل بران ِ عالم هر آن چیزِ این جهانِ مادی ست که دلِِ انسان را میبرد از قبیل پول ، قدرت و مقام ، اعتبار ، املاک ، جوانی و زیبایی ، و امثال آن که همگی در برابر انسان قد برافراشته و ذهنیت ِ انسان ، هویت و برتریِ خود را در حفظ و زیاد کردنِ آنها می داند ، حافظ میفرماید پس از فتنه و تحولی که در چشم جهان بین انسان رخ داد و او عاشقی را پیشه خود قرار داد ، همه آن دل برانِ عالم در پیشِ قامتِ راست و همچون سرو یا الف ِ معشوق از منظر چشمِ عاشق خمیده و همچون نون دیده می شوند .
هر دل که ز عشقِ توست خالی
از حلقه وصل ِ تو برون باد
حلقه وصل یعنی خرد و هشیاریِ کُل که تمامیتِ هستی از جماد ، نبات ، حیوان و تا انسان را شامل میشود و همگی در حلقه ای هستند که وصل و قائم به ذاتِ خداوند میباشند ، پس هر انسانی دلش از عشقِ آن یگانه خالی باشد ، در واقع خود را جدا ، بی نیاز و بیرون از حلقه زندگی می داند که نتیجه ای جز تباهی برای وی در بر نداشته ، همه دل برانِ عالم نیز قادر به نجاتِ او نخواهند بود .
لعلِ تو که هست جانِ حافظ
دور از لبِ مردمانِ دون باد
خروجِ از حلقه عشق موجبِ دون و پستیِ کمتر از خاک و جماد خواهد شد ، یعنی هشیاریِ زیرِ صفر ، پس لعل یا لبِ حضرت معشوق که جانِ حافظ یا همان هشیاریِ واحد است بسیار دور خواهد بود از انسانهایی که در مرتبه اسفل السافلین قرار دارند و بوسیدنِ لب یا درآمدنِ دگر باره در این حلقه بسیار بعید و حتی محال خواهد بود ، یعنی نیستی کامل ، مگر آنکه انسان پیش از ترکِ این جهان بارِ دیگر بازگشتی شکوهمند داشته باشد و در حلقه وصلِ عاشقان قرار گیرد .
Abbasrapper در ۲ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۹ در پاسخ به طاهر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴:
درود، حاشیه رضا ساقی رو بخوانید
زارا صادقی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴:
درود
این غزل را با صدای استاد شجریان عزیز گوش کردم _ در کاری بنام نقش ضمیر _ با نی استاد موسوی ... کاش کلماتی وجود داشت برای توصیف این شاهکار....، سعدی عشق است و شجریان این عشق را در دل ما نهادینه کرد💚💚💚❤
میلاد در ۲ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۲ در پاسخ به کاظم (مُحِبّ) دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۳:
چندتا سوال دارم ازتون اول اینکه دُرد به معنای تهنشین و رسوب مایعات، خصوصا شراب هست، و در اشعار به عنوان یک چیز خوب ازش یاد میشه، چرا اینجا میگن دُردی خوار شو!؟ یا باید دُرد شد یا خوار؟ به احتمال زیاد من دچار اشتباه شدم برای همین سوال پرسیدم، میشه گفت خوبی بد شو؟! و در یک بیت دیگه میگن خواهی بدانی دزد را طرار شو، طرار هم اگر اشتباه نکنم به معنای جیببر و همان دزد و سارق هست، تا قبل از این تشویق به خوبی و نیکی میکردن، حالا یهو میگن خواهی بدانی دزد را طرار شو!!! مرد نیک و ساده رو دارن از راهبهدر میکنن که.
مجتبی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۹۴:
سلام و ارادت.
چه شعر خداگونه و زیبایی..
محسن جهان در ۲ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۱۸:
عارف شهیر دوره سلجوقی در این دوبیتی از درماندگی انسان در این دنیای فانی سخن میگوید:
با اشاره به آیه مبارکه ۱۷۲ سوره اعراف (در روز الست انسانها در پاسخ به خداوند که میگوید؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: بلی، ما گواهی دهیم.) میفرماید به دلیل گناهان بیشماری که مرتکب شدم نگران و آزرده خاطر هستم، و با اشاره به آیه مبارکه ۵۳ سوره زمر (هرگز از رحمت بی منتهای خدا نا امید مباشید) از خداوند طلب دستگیری کرده و اذعان میکند که در صورت عدم آمرزش این بنده گناهکار در اندیشه این آیه قرآنی هستم: "ای وای بر ما، که ما را از خوابگاه مان برانگیخت؟ این همان وعده خدای مهربان است و رسولان همه راست گفتند" (آیه مبارکه ۵۲ سوره یس).
شیرو در ۲ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۶:
این غزل با رساله ی عقل سرخ و نیز منطق الطیر عطار ارتباط بینامتنی برای درک شدن داره هرچند هرسه بی مصرف به نظر میایند.
مستانه در ۲ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۴۶ در پاسخ به سروش so.mohammadi.1383@gmail.com دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی قباد چهل و سه سال بود » بخش ۲ - داستان مزدک با قباد:
دووست عزیز، شما یا فقط همین یک بیت رو از داستان مزدک خونیدید، یا قصد مغالطه دارید. در مباحثه ای که بین مزدک و کسری انوشیروان اتفاق میفته میخونیم:
یکی دین نو ساختی پر زیان / نهادی "زن و خواسته" در میان
چه داند پسر کش که باشد پدر؟ / پدر همچنین چون شناسد پسر؟
دلیل اصلی محکوم شدن مزدک همین بوده به تعداد زیادی بچه وجود داشته که پدرشون معلوم نبوده. اگر مزدک زنان رو همانند خواسته "بخشیدنی" در نظر نگرفته، وجود کودکانی که پدرشون مشخص نیست چطور توجیه میشه؟
شیرو در ۲ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۶:
از ربط بیت اول با بیت چهاروم، پری چون زنی افسونگر (به خود خواننده) است که مرد جن گیر(پری-جو) می گوید آن مریم (بوته گل مریم) رنگ عوض نموده است(رنگ خورشید از طلوع تا غروب) و در نبودن او (در تاریکی و شب) درجایش شمع روشن است و در بیت آخر که این پری، شمس است.
مهرداد تحقق در ۲ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۱۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵:
همجو عطار بی دلان دگر
زنده یادگار نام تو اند
داود پورسلطان در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۲ در پاسخ به یعقوب جعفری دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او: