ابوالفضل عفتی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹۱:
هر کس که ترا شناخت مفتون ز تو شد
در بطن وجود خود دگرگون ز تو شد
Abbasrapper در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۴۱ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - گلهای پژمرده:
تو هجده تا بیت چقدر معنی و مفهوم گنجونده!
Abbasrapper در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - در بزرگداشت فردوسی:
چقدر این شعر زیبا بود
کژدم در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۳۹ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۵ - عوض اشک:
عارف در این غزل به پیشوازِ غزلی از دهقانی سامانی رفته است بدین آغاز:
«یار با سلسلهٔ غالیهگون میآید
ای حذر سلسلهجنبانِ جنون میآید»
علیاکبر مصورفر در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۲۱ در پاسخ به امید طبیبزاده دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۷:
این که جناب طبیبزاده نوشتهاند:
** پس از «رنج» یک کمیت کوتاه اضافه میآید، مانند اینکه بگوییم: «مفتعلن فاعلاتُ»! **
جای بحث دارد. «رنج» یک هجای کشیده و کمیت آن برابر یک بلند و یک کوتاه است. این هجا در وزن به جای هجای بلند آمده است که فقط به دلیل دوری بودن وزن ممکن شده است. پس هجای کوتاهِ اضافه بر وزن، در خود هجای کشیده «رنج» است نه بعد از آن.
وزن شعر هم البته همان طور که نوشتهاند، «مفتعلن فاعلن//مفتعلن فاعلن» است ولی در دو مصراع مورد اشاره، نیممصراعهای اول بر وزن «مفتعلن فاعلات» (هجای کشیده به جای بلند در پایان) هستند نه بر وزن «مفتعلن فاعلاتُ» که خارج از قواعد وزن دوری است.
علیاکبر مصورفر در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۹ در پاسخ به امید طبیبزاده دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۴:
جناب آقای دکتر طبیبزاده
سلام
اولاً چه استدلالی دارید که این شعر عروضی نیست و هجایی است؟ اگر به دلیل مطابقت پایان کلمه با پایان رکن است، مثالهای فراوان دیگری در شعر عروضی فارسی هست که این مطابقت حفظ شده است (بیشتر ترجیح شاعر است تا الزام قطعی وزن و عروض). برای مثال غزل شماره ۲۲۶۷ مولانا بر وزن مفاعلتن×۴ یا غزل «گر تیغ بارد در کوی آن ماه» از حافظ بر وزن مستفعلاتن×۲. بنابراین صِرف مطابقت پایان کلمه با پایان رکن (به قول شما پارهمصراع) نمیتواند دلیل بر چیزی باشد؛ مگر این که وزن دوری باشد که این وزن هر چه باشد، جزء اوزان دوری هم نیست.
در ثانی، اگر شعر هجایی است و کمیت در وزن شعر فاقد نقش است، چرا همه هجاها در شعر از نوع هجای بلند آمدهاند؟ غیر از تعدادی هجای کوتاه در پایان بعضی کلمات مانند «لحظه» و «پیوسته» در بیت دوم، که آنها هم با این که در اصل کوتاهند، به ضرورت وزن به جای هجای بلند آمدهاند. یعنی تمام مصراعهای غزل مطابق وزن مفعولن×۴ از ۱۲ هجای بلند ساخته شدهاند. همین جا اضافه کنم که شاید کسی دوست داشته باشد که وزن این شعر را مفعولاتن×۳ عنوان کند که باز هم ۱۲ هجای بلند دارد. اینجاست که آن تطابقهای پایان کلمه با پایان رکن به تایید وزن مفعولن×۴ میآیند و این وزن جدید را رد میکنند.
ضمناً در ابتدا نوشتهاید:
** وزن این شعر را «مفعولن مفعولن...» بدانیم البته اشکالی ندارد. **
سوال اینجاست که اگر واقعا وزن عروضی نیست، چرا وزن این شعر را «مفعولن مفعولن...» بدانیم اشکالی ندارد؟
جهن یزداد در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱۰:
چو پیروز و چون پارسه ی مرزبان
یوسف سهرابی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:
"طرفداری" بد دردیست آقا جان!
حال میخواهد طرفداری دین باشد، خواه شخص و خواه اندیشه.
نمیشود که هرگاه سعدی سخنی نغز میگوید فریاد و هلهلهی مریدان به هوا برخیزد که "چه گفت و چه دُری سُفت" اما هرگاه سخنی گزاف و نظری ناپسندیده گفت، مریدان با برداشتن چماق اینکه "نمیتوان سخن ۷۰۰ سال پیش را با دید حال نگریست" به پیشوازِ خوانندگان بشتابند.
سعدی را همانگونه که بوده و هست بپذیرید؛ یک انسان. انسانی با تمامی روحیات و خلقیات و نظرات و شهواتِ یک انسان.
تکلیفِ آن دسته از افراد (دوستان نه) هم که میگویند چون اسلام گفته پس بلاشک صحیح است و درست است و مرحبا و ماشالله که معلوم است: امیدوارم هرچه زودتر با پیشوایانِ خود محشور شوید.
داود پورسلطان در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۲ در پاسخ به یعقوب جعفری دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:
با سلام
هاتف در اینجا به حدیث حضرت امیر اشاره نکرده است چون در این روایتی که شما اوردید حضرت در پاسخ به سوال همراه خودشان فرمودند اگر ناقوس زن این معنی را میدانست برای خدا شریک قائل نمیشد
اما هاتف در ترجیع بند خود نسبت شرک را از مسیحی زدوده است
سه نگردد بریشم ار او را
اب و ابن و روح القدس بنهند
سوشیانت کیخسروی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸ - در عموم تاویل این آیت کی کلما اوقدوا نارا للحرب:
در مصرع " گشته ناسی زانک اهل عزم نیست" اشاره دارد به قصه آدم که در سوره طاها آیه 115 می فرماید:
وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَیٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا
دو کلمه ناسی و عزم که در این مصرع آمده به ترتیب بر فنسیَ و عزما که در این آیه آمده تطبیق می کند.مفسران قرآن هم آدم را درشمار پیامبران اولوالعزم (دارندگان عزم) نیاورده اند . همچنانکه ظاهر ایه بروشنی گواه انست
Abbasrapper در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » احتیاج:
درود بر شما خواستم یه تشکر کنم از اینکه دیوان و اثار میرزاده عشقی رو داخل سایت قرار دادید
مرتضی پرورش در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۰۸ در پاسخ به عین. ح دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳ - گفتار اندر ستایش سلطان ابوطالب طغرلبک:
درود جناب «عین.ح»
هرچند در این متن اغلاط املایی فراوان است، اما استثنائاً این یکی صحیح است.
«شخّ» مطابق با تصحیح دکتر محمد روشن است و کافی است با تشدید «خ» خواندهشود. سکتهٔ ملیح وزنی دارد.
ابراهیم در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۵ دربارهٔ کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶:
در نخستین بیت کلمه جاء چه معنایی دارد؟ در برخی منابع جاه و جلال هم دیده ام.
عرشیا غلامی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۵۹ - جای زحمت:
بشر نهد پای هست نه بشر نهاد، اگر نهاد وزن عروضی دچار ایراد می شه.
کبری پورحسن خیاوی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲ - گفتار اندر نواخت ضعیفان:
بیت ۱۶
اگر تیغ دورانش انداخته است نه شمشیر دوران هنوز اخته است
اگر شمشیر حوادث و روزگار یتیم و رنج دیده را شکسته و ناتوان کرده است ، بازهم شمشیردوران برآمده و تیز است و میتواند تو را هم بشکند.
مجتبی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۴۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۲۸:
سلام ضمن تشکر از سایت گنجور.
نظر من بر مصرع آخر بر این هست که دل عاشق هم خوشه هم غمگین. لحظه ای خونابه لحظه ای آتشین.
یعنی دل عاشق قرار و آرام ندارد.
علی کشازرع در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۱۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳ - غوغا میکنی:
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشیغزال اما چه زیبا میکنی
واژه ی نازک در این بیت نقش عجیبی در تصویر سازی معشوق پیش چشم مخاطب ایفا میکند. البته به صورت غیر مستقیم. چرا که به عنوان صفت برای خیال خود شاعر در نظر گرفته شده اما نازکی ابرو و هلالی شکل بودنش رو پیش چشم حاضر میکند. و نکته ی دیگری که این بیت را خیلی برجسته کرده حذف مفعول 《این کار را》 قبل از ردیف می کنی است... این کار را؛ یعنی ابرو کشیدن از ملال
علی کشازرع در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۵۲ در پاسخ به امید دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳ - غوغا میکنی:
غنچهی خندان استعاره از معشوقه ی شاعر و خار نیز استعاره از تندخویی ها و کجتابی های معشوق است.
خون در دل، یا خون به دل کردن هم کنایه از سخت آزرده و رنجیده شدن است.
البته جناب شهریار بی جهت خون به دل شدن را در این بیت نیاورده چرا که خونین دل بودن از ویژگی های گل لاله است و با غنچه ی خندان علاوه بر تناسب، تضادی هم بین خندان بودن غنچه و خونین دل بودن لاله به وجود می آورد.
چرا چون لاله خونین دل نباشم!؟
که با ما نرگسِ او سر گران کرد ...
حافظ
برگ بی برگی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷:
حُسنِ تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد
حُسن شاملِ همه زیبایی و خوبی هاست و مخاطب یار و خویشِ اصلی انسان است که در غزلهای بسیاری حافظ از او به عنوانِ یارِ سفر کرده نام می برد که امتداد ِ خداوند است در انسان ، پس می فرماید نیکویی های آن یار همواره و پیوسته در حالِ فزونی هستند و حدِ توقفی ندارند ، زیرا که خداوند از جنسِ بینهایت است و انسان نیز که ادامه و از جنسِ اوست میتواند از چنین صفتی برخوردار شده ، حُسن و نیکویی های خود را بدون وقفه ادامه دهد ، در مصراع دوم اما لاله نمادِ عشق و سرخ روییِ معشوق به دو دلیل است ، اول اینکه با این سرخ رویی زیباییِ خود را به رخ می کشد ، و دیگر اینکه از غیرت برافروخته و لاله گون می شود زیرا می بیند انسان که بمنظورِ عاشقی پای در این جهان گذاشته است بی توجه به او بوده ، دلبسته چیزهای جسمی و بیرونی شده است ، پسهر سال که می گذرد و انسان حتی فکر و خیالِ عاشقی را نیز در سر نمی پروراند او برافروخته تر می گردد .
اندر سرِ ما خیالِ عشقت
هر روز ، که باد در فزون باد
حافظ میفرماید آن روز خیالِ عشقِ آن یارِ زیبا روی در سرِ انسان می افتد که بادِ تقدیر و کن فکان الهی وزیدن آغاز کرده و بر شدتِ آن افزوده شود ، و در بیتهای بعد به این مطلب می پردازد که شدت این باد بستگی کامل به طلب و خواستِ انسان دارد .
هر سرو که در چمن درآید
در خدمتِ قامتت نگون باد
سرو در اینجا نمادِ انسان است در همه ابعاد ِ وجودی و چمن کنایه از جهانِ هستی و زندگی ست ، پس هر انسانی که پای در این جهان و چمنِ زندگی می گذارد علاوه بر دارا بودن بُعدِ جسمانی، سرو قامت و امتدادِ خداوند و برخوردار از خرد و هشیاری اصیل خداوندی نیز می باشد ، اما او در این چمن ناپایدار بوده و پس از هفتاد یا هشتاد سال هیچ اثری از وی در این جهان برجای نمانده، سرنگون خواهد شد ، مگر آنکه در خدمتِ قامتِ بلند و سروِ حضرت دوست درآید ، عاشقی را پیشه خود کرده و در نهایت اجازه دهد خداوند در او و در جهانِ فرم به خود زنده شده و گنجِ پنهانِ خود را در جهانِ ماده آشکار کند . این خدمت در حقیقت خدمتِ انسان به خود است تا دلش به عشق زنده و سروِ او تعالی یافته از سرنگونی رهایی یابد و چون خضر جاودانه شود .
چشمیکه نه فتنه تو باشد
چون گوهر اشک غرقِ خون باد
چشم در اینجا یعنی جهان بینی و نگرش به هستی که بطورِ ذاتی جان بین است ، اما بتدریج و در اوانِ کودکی این نگاه به هستی مبدل به چشمِ جهان بین شده و هستی را جسم می بیند و بر مبنای همین نگرش است که یار زیبا رویِ درونی عزم سفر کرده ،انسان را با همین دیدِ جسمانی تنها می گذارد ، فتنه یعنی آشوب و درهم ریختنِ نظمی که نگرشِ جسمی و مادیِ انسان آنرا پایه گذاری کرده است ، فتنه این نظم و چیدمانِ چیزهای جسمی و ذهنی را بر هم زده موجبِ تبدیل و تحولِ انسان می گردد و آنگاه است که او به دنیایِ ورایِ ماده پی می برد ، حافظ در مصراع دوم میفرماید اگر فتنه معشوق موثر واقع نشده و تحولی در نگرشِ انسان پدیدار نگردد ، آنگاه اشکهای خونین از آن چشم جاری می شود ، یعنی حضرت معشوق با تیرهای قضا و کن فکان خود چیزهایِ جسمی و ذهنی را که انسان در دلِ خود قرار داده است می زند و به این وسیله نظمِ دیدگاه انسان را بر هم زده چشمِ او را غرق خون می کند و این اشکهای خونین و دردآور که بسیار ارزشمند و همچون گوهری گرانبها هستند از آن چشم جاری می گردند تا انسان از خواب بیدار شده ، علتِ این خون و درد را پیگیری نموده ، دریابد نگرشِ او به جهان اشتباه بوده است و سرانجام نگاهِ خود را به هستی تغییر دهد .
چشمِ تو ز بهرِ دلربایی
در کردنِ سحر ذوفنون باد
اما در این میان چشمِ حضرت دوست نیز در کار است و با غمزه و جذبه خود ، هرچه بیشتر دلِ انسانی را که دگرگون شده میبرد و حافظ از خداوند می خواهد تا در کارِ سحرِ چنین انسانی همه فنونِ لازم را بکار برد تا از او که پیش از این دل در گروِ تعلقاتِ دنیوی داشت ، انسانی دیگر و عاشقی تمام عیار بسازد .
هر جا که دلیست در غمِ تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد
پس انسانی که تا پیش از این چشم و نگرشی جسمی به جهان داشت و اکنون با لطف و تیرهای قضا و فتنه الهی و خواستِ خود چشم و دیدگاهِ او به چشمِ جان بین مبدل شده است از غم و دردِ آن نگرشِ جسمی رهایی می یابد اما غمِ دیگری در دلِ او جای می گیرد که غمِ ارزشمندِ عشق است ، پس حافظ از خداوند می خواهد چنین دلی در هر جا و هر موقعیتی که هست در غمِ وصال معشوق بی صبر و قرار باشد و برای رسیدنِ موعدِ وصل بی تابی کند ، یعنی همواره در راهِ عاشقی بکوشد و سکون یا توقفی نداشته باشد .
قدِ همه دل برانِ عالم
پیش ِ الفِ قدت چو نون باد
منظور از دل بران ِ عالم هر آن چیزِ این جهانِ مادی ست که دلِِ انسان را میبرد از قبیل پول ، قدرت و مقام ، اعتبار ، املاک ، جوانی و زیبایی ، و امثال آن که همگی در برابر انسان قد برافراشته و ذهنیت ِ انسان ، هویت و برتریِ خود را در حفظ و زیاد کردنِ آنها می داند ، حافظ میفرماید پس از فتنه و تحولی که در چشم جهان بین انسان رخ داد و او عاشقی را پیشه خود قرار داد ، همه آن دل برانِ عالم در پیشِ قامتِ راست و همچون سرو یا الف ِ معشوق از منظر چشمِ عاشق خمیده و همچون نون دیده می شوند .
هر دل که ز عشقِ توست خالی
از حلقه وصل ِ تو برون باد
حلقه وصل یعنی خرد و هشیاریِ کُل که تمامیتِ هستی از جماد ، نبات ، حیوان و تا انسان را شامل میشود و همگی در حلقه ای هستند که وصل و قائم به ذاتِ خداوند میباشند ، پس هر انسانی دلش از عشقِ آن یگانه خالی باشد ، در واقع خود را جدا ، بی نیاز و بیرون از حلقه زندگی می داند که نتیجه ای جز تباهی برای وی در بر نداشته ، همه دل برانِ عالم نیز قادر به نجاتِ او نخواهند بود .
لعلِ تو که هست جانِ حافظ
دور از لبِ مردمانِ دون باد
خروجِ از حلقه عشق موجبِ دون و پستیِ کمتر از خاک و جماد خواهد شد ، یعنی هشیاریِ زیرِ صفر ، پس لعل یا لبِ حضرت معشوق که جانِ حافظ یا همان هشیاریِ واحد است بسیار دور خواهد بود از انسانهایی که در مرتبه اسفل السافلین قرار دارند و بوسیدنِ لب یا درآمدنِ دگر باره در این حلقه بسیار بعید و حتی محال خواهد بود ، یعنی نیستی کامل ، مگر آنکه انسان پیش از ترکِ این جهان بارِ دیگر بازگشتی شکوهمند داشته باشد و در حلقه وصلِ عاشقان قرار گیرد .
Javad +++ در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۵۵ در پاسخ به Azim Aldini دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳: