گنجور

 
کمال خجندی

آنچه تو داری به حُسن، ماه ندارد

جاه و جمالِ تو پادشاه ندارد

جانِبِ دل‌ها نگاه دار که سلطان

مُلک نگیرد اگر سپاه ندارد

عاشقِ خود گر کنی به جرمِ محبت

بیشتر از من کس این گناه ندارد

رقت قلب آشکار کرد محب را

جام ننگ راز دل نگاه ندارد

صوفی با ذوق رقص دارد و حالت

آه که سوز درون و آه ندارد

سالک بی‌درد را ز قطع منازل

ترک سفر به چو زاد راه ندارد

زحمت سر چون برد کمال ازین در

زان که جز این آستان پناه ندارد