گنجور

حاشیه‌ها

علی باقری قلعه جوقی در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۵۹:

رباعی 1677

کم خاری و کم خواری

چرا هر دو به یک گونه نگاشته شده؟ 

علی صابر نیک واقف در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:

در پاسخ درخواست خانم سارا نظام

 

بیت دوم میفرمایید 

به جای اینکه دنباله رو اندیشه و خیال خود باشی ، جانت و درونت و عقلت ،روحت را امام خویش و پیشروی خود قرار بده  تا تمام اندیشه و افکارات در پی آنها باشند و روحت بعنوان  فرمانده تصمیم گیرنده دیگر اعضای و جوارحت باشد.

 

والله اعلم بالصواب

شایان کریمی در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۸ در پاسخ به nabavar دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۰:

سپاس فراوان توضیحتون باعث شد خیلی راحت به نظر بیاد درود بر شما

علی صابر نیک واقف در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:

بنواخت نور مصطفی ...

اینطور میشد شاید

بگداخت هجر مصطفی آن استن حنانه را

 

والله عالم

اغریرث رهنمای در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۲ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴:

با سپاس مفهوم بیت آخر بیشتر طعنه آمیز است و اشاره دارد به ناتوانی ما در تغییرکلی سرنوشت که رویه شاعر است.

اغریرث رهنمای در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴:

در بیت دوم خوانش ها با کسر حرف ز در سبز خنگ کردون اجرا شده که صحیح نیست و باید حرف ز ساکن خوانده شود و سبز خنگ گردون که به معنی اسب سبز آسمان و بطور کلی آسمان سبز است با این خوانش معنایی درست را خواهد داشت.

آذین ح در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۲ در پاسخ به پویا حمیدی دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در ستایش شمس‌الدین محمد جوینی صاحب دیوان:

هرآنکه مهر یکی در دلش قرار گرفت

روا بود که تحمل کند جفای هزار

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۴:

تبه گردد  از خفت و خیزِ زنان

به زودی شود سست چون پرنیان

خفت و خیز زنان: برقرار کردن رابطه جنسی

سست: ضعیف و ناتوان همچون پارچه ابریشم!

 

کُند دیده تاریک و رخساره زرد

به تن سست گردد به لب لاژورد

دیده تاریک کند: باعث ضعف چشم و نهایتا کوری!

رخساره زرد کند: مریض احوال, پیری زودرس, از دست رفتن جوانی

 

ز بوی زنان موی گردد سپید

سپیدی کند در جهان ناامید

 

جوان را شود گوژ بالای راست (قد و قامت راست جوان را خمیده و تکیده می کند)

ز کار زنان چندگونه بلاست

 

به یک ماه یک بار آمیختن

گر افزون بود خون بود ریختن

بیشتر از یکبار در ماه رابطه جنسی برای مرد همچون کسی است که قصد کشتن خودش را دارد.

 

همین بار از بهر فرزند را

بباید جوان خردمند را

اگر جوان خردمند باشد باید ماهی یکبار و اونهم برای فرزند آوری باشد.  جالب است که مسیحیان دو آتشه کاتولیک هم همین اعتقاد رو دارند که رابطه جنسی برقرار کردن بغیر از نیت فرزند آوری, گناه و معصیت است.

 

چو افزون کنی کاهش افزون کند

ز سستی  تنِ مرد  بی‌خون  کند

بی خون: کم خونی که باعث فقر شدید آهن و دیگر عناصر مورد نیاز بدن.که با خون رسانی اتفاق می افتد.

Mebia در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۵ در پاسخ به سيروس م دربارهٔ ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۳۶ - تصویر زن:

فرمایش شما د رست است  به نظر بنده از بیت "غفلت شده بود , خلقِ وحشی"منظور شاعر این است که اگر علما غفلت کرده بودند این مردم وحشی این کارها را انجام می دادند 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۴ در پاسخ به nabavar دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹:

سلام سپاسگزارم 

این شعر رو حفظ کردم.

اگر چه سفره یِ تو  از نوازشش خالیست

هنوز بویِ خوش اش در سرای دل باقیست.

مقنعه و جانماز مادرم تنها چیزی بود که از خانواده خواستم که به من بدهند که هنوز بویِ مادر می دهد.

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۹ در پاسخ به nabavar دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۲:

بسیار عالی

سپاسگزارم از زحمات و توجه شما.

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۸ در پاسخ به nabavar دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۲:

سپاسگزارم

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۴:

بر ماده شد تیز بگشاد دست

بر شیر با گردرانش ببست

چنین گفت کان تیر بی‌پر بود

نبد تیز پیکان او کر بود

 

گنجوریان

لطفا این دو بیت را توضیح دهید.

سپاسگزارم 

 

ashkan asgharian در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:

من واقعا نمیدونم چرا بعضی دوستان اصرار دارند که همه ی اشعار شاعران نامدار را به عرفان نسبت دهند.اون هم یک همچین غزل واضحی را.اگر حافظ از گور دربیاد و قسم بخوره که این غزل من عرفانی نیست باز هم راضی نمی شوند و می گویند که نه اشتباه می کنی عرفانی است.

عزیز من جناب کاربر "برگ بی برگی" شراب در مفهوم عرفانی کاملا قابل تشخیص است مثل اشعار مولانا یا سنایی آنچه در این شعر می بینید به طور واضح شکوه از عملکرد امیرمبارزالدین است در جاری سازی احکام شریعت .لطفا کمی منطقی باشید.

کوروش در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۴ - قصهٔ آن زن کی طفل او بر سر ناودان غیژید و خطر افتادن بود و از علی کرم‌الله وجهه چاره جست:

این چنین می را بجو زین خنبها

 

مستی‌اش نبود ز کوته دنبها

 

منظور از کوته دنبها چیه

نیلوفر فهندژ دلگشایی در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۸ دربارهٔ حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - قصیدهٔ در مدح قوام الدین محمد صاحب عیار وزیر شاه شجاع:

درود .خیلی دوست دارم تفسیری از این قصیده بدانم ، ممنون میشم از دوستانی که مهرشان را جاری کنند و توضیحی به اشتراک بگذارند  🙏🏻

برگ بی برگی در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴:

هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی

که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

هواخواه یعنی دوستدار و عاشق، واژهٔ جانا یا جانان تأیید می کند که مُحِب از جنسِ حبیب است، پس حافظ که جانِ خود را از جانان جدا نمی داند او را مخاطب قرار داده و در حالی به اظهارِ عشق می پردازد که می داند خداوند از این هواخواهیش آگاهیِ کامل دارد زیرا که او عالمِ به غیب و شهود است، یعنی  جانان به اسرارِ درونیِ هر جان آگاهی دارد پس‌نه تنها هرآنچه اکنون دیده نمی شود،‌ بلکه نامهٔ هایی که هنوز نوشته نشدند را نیز می بیند و می خواند، یعنی از اتفاقاتی که در آینده رُخ می دهند آگاه است و بلکه خود آنها را رقم می زند و می نویسد. یا بفرمودهٔ نظامی؛

"هم قصهٔ نا نموده دانی       هم نامهٔ نانوشته خوانی"

ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق

نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی

ملامت گو که حافظ در مصرع دوم او را نابینا می خواند در بارهٔ توصیفِ جانان و چگونگیِ ارتباطش با جان و انسان زبان به ملامت و سرزنش می گشاید که مگر‌ می توان آنچه ناپیداست را دید و یا نامه‌ای نانوشته را خواند، ملامتگر چشمِ حسی دارد اما بدلیلِ اینکه از چشمِ جان بین بی بهره است حافظ او را نابینا می خواند که نه تنها آنچه میانِ عاشق و معشوق می گذرد را نمی‌بیند، بلکه بخصوص چشمی برای دیدنِ اسرارِ پنهانی ندارد.

بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور

که از هر رقعهٔ دلقش هزاران بت بیفشانی

اما حافظِ جان که بینا و به اسرارِ پنهانی واقف است از طریقِ زلف به حضورِ معشوق پِی می برد، زلف در اینجا کثرتِ جلوه هایِ خداوندی در جهانِ ماده است و عاشق به هر سوی که نظر کند با چشمِ جان بین معشوق را می بیند که چون این زلف را بیفشاند و جلوه‌گری کند صوفی را به پابازی و پایکوبی و رقص می آورد، از معدود جاهایی که حافظ صوفی را در معنایِ مثبت بکار برده است هم اینجاست که با دیدنِ جلوه هایِ شگفت انگیزِ زلف در جهانِ مادی به وجد آمده و به سماع می پردازد بنحوی که از هر رقعه و تکه هایِ دلقِ صوفی هزاران بُت را جدا کرده و بیرون می اندازد، بُت هایی خودساخته نظیرِ تعلقات دنیوی و دلبستگی های ریز و درشت که هر یک مانعی برای باز شدنِ دیدگانِ جان بینِ انسانند.

گشادِ کارِ مشتاقان در آن ابرویِ دلبند است

خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی

کارِ حقیقی کارِ عاشقی ست و مشتاقان همان عاشقانند، دلبند در متونِ قدیم به معشوق گفته می شد و ابرویِ معشوق در اینجا استعاره از عنایت و رویِ خوش نشان دادن به عاشق است، پس حافظ که گشایش در کارِ عاشقی را در گروِ عنایتِ معشوق یا اصلِ زیبا رویِ خویش می داند او را به خداوند قسم می دهد تا یک نفس بنشیند و گره از پیشانی بگشاید، یعنی لازمه‌ی گشایش در کارِ عاشق و رسیدن به وصالش تنها با لطف و رضایتمندیِ او بدست می آید.

مَلَک درسجدهٔ آدم زمین بوسِ تو نیت کرد

که در حُسنِ تو لطفی دید بیش از حَدِّ انسانی

زمین بوس کنایه از بوسیدنِ خاکِ آستانِ حضرتِ معشوق است و ماجرا به تمکینِ ملائک در سجده به آدم مربوط می شود، پس حافظ ادامه می دهد ملائک با نیتِ بوسیدنِ خاکِ آستانِ تو به سجده بر انسان رضایت دادند چرا که انسان را تجلیِ حُسنِ خداوندی دیدند و در این حُسن لطافتی دیدند بیش از حَدِّ انسان،‌ یعنی تشخیص دادند که انسان ظرفیتی بسیار بیشتر از این محدودیتِ جسمانی و خاکی را دارد و قابلیتِ تعالی و رشدی فراتر از فرشته و مَلَک در او نهفته است. نمونهٔ بارزِ آن آن معراجِ حضرتِ پیامبر است که جبرئیل تا حد و مرتبه ای با او بود اما از ادامهٔ  راه بازماند.

چراغ افروزِ چشمِ ما نسیمِ زلفِ جانان است 

مباد این جمع را یا رب غم از بادِ پریشانی

چراغ افروزِ چشم یعنی آنچه موجبِ نورِ چشم و بینایی می شود و حافظ آنرا از نسیمِ زلفِ جانان یا معشوقِ الست می داند، چنانچه بمنظورِ روشن کردنِ آتش نیز دَم و نسیمی لازم است، پس اگر نسیمِ زلفِ معشوق و زیبایی های جهانِ فُرم بر این چراغ بِوَزد آتشِ این بینایی روشن و افروخته می گردد، در مصراع دوم غم یعنی ترس و نگرانی، پس از خداوند می خواهد تا این جمع یعنی چشم و بینشِ ما بعنوانِ انسان و نسیم و زلف را از غم و نگرانیِ بادِ پریشان محفوظ بدارد، یعنی با پریشانی و آشفته شدنِ اجزایِ این جمع بر اثرِ بادِ حوادث چراغِ چشمِ انسان افروخته و روشن نخواهد شد و با چشمِ نابینا هم که اسرارِ پنهانی کشف نمی شوند و گشادِ کارِ عاشقی و عبور از حَدِّ انسانی اتفاق نمی افتد.

دریغا عیشِ شبگیری که در خوابِ سحر بگذشت

ندانی قدرِ وقت ای دل مگر وقتی که درمانی

عیشِ شب گیر یعنی عیشی که تمامیِ شب را در بر گرفته است اما درست هنگامی که در سپیده دَم قرار است به سرانجامی برسد خوابِ سحرگاهی سالک را فرا گیرد و از تکمیلِ عیش که برآمدنِ خورشیدِ وصال است باز بماند و حافظ دریغ و افسوسِ چنین خوابِ بی هنگامی را می خورد. پس حافظ می فرماید سالکِ عاشق یا انسان قدرِ وقت را نمی داند مگر وقتی که بیدار شود و ببیند هنگامی که او در خوابِ سحرگاهیِ ذهن بوده است کاروانِ عشق براه افتاده و او درمانده و راه بجایی نمی برد.

ملول از همرهان بودن طریقِ کاردانی نیست

بِکِش دشواریِ منزل به یادِ عهدِ آسانی

پس سالکی که در خوابِ سحرگاهیِ ذهن بوده است از همراهان ملول و آزرده خاطر می شود که چرا او را بیدار نکردند تا در نماند و از این منزل رخت بربسته، با همراهیِ کاروانیان به راهِ خود ادامه دهد، حافظ می فرماید این آزردگیِ خاطر طریقِ کاردانی نیست، یعنی نشان دهندهٔ این است که سالک از طریقِ عاشقی آگاهی ندارد و نمی داند که سالک باید "جریده رود که گذرگاهِ عافیت تنگ است" یعنی هر کسی باید صرفاََ رویِ خود کار کند و در کارِ دیگران دخالت نکند، مصراع دوم به آیه انَّ مع العُسرِ یسری اشاره دارد و می فرماید پس از هر دشواری راحتی و آسانی خواهد بود، پس حافظ هم توصیه می کند سالکِ طریقت جورِ دشواری های منزل را به یادِ عهدِ الست عاشقانه بکشد تا با آسانی و راحتیِِ آن عهد برسد.

خیالِ چنبرِ زلفش فریبت می دهد حافظ

نگر تا حلقهٔ اقبالِ ناممکن نجنبانی

خیال یعنی آرزو و چنبرِ زلف اشاره دارد به حلقه هایِ زلفِ معشوق، پس حافظ می‌فرماید سالک دشواریِ منازلِ سلوک را به امیدِ رسیدن به راحتی و آسانیِ عهد می کشد اما خیالی فریبنده است چرا که " این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟" نهایت و راحتی در راهِ عاشقی اقبالی ست نا ممکن، پس چنین حلقه ای را نجنبان و بر در نزن، یعنی که راه بینهایت است و رسیدن به راحتی خیالی بیش نیست، درمانده نشدن از راه و رسیدن به منزلِ بعدی بدلیلِ خوابِ سحرگاهی کارِ اصلیِ سالک است تا سرانجام به حُسن و لطافتی "بیش از حَدِّ انسانی" برسد.

 

 

 

برمک در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۴ دربارهٔ خیام » نوروزنامه » بخش ۲۰ - یاد کردن تیر و کمان و آنچه واجب بود درباره ایشان:

آرش وهاران را آرش شیواتیر خوانند

برمک در ‫۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ خیام » نوروزنامه » بخش ۲۰ - یاد کردن تیر و کمان و آنچه واجب بود درباره ایشان:

نخست کس که تیر و کمان ساخت گیومرت بود، و کمان وی بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یکپاره ، و تیر وی کلکین با سه پر، و پیکان استخوان، پس چون آرش وهادان بیامد بروزگار منوچهر کمان را بپنج پاره کرد هم از چوب و هم از نی، و بسریشم بهم استوار کرد، و پیکان آهن کرد، پس تیراندازی ببهرام گور رسید، بهرام کمان را با استخوان یار کرد و بر تیر چهار پر نهاد، و کمان را توز پوشید،


به به چه زیبا

۱
۲۸۸
۲۸۹
۲۹۰
۲۹۱
۲۹۲
۵۴۹۴