گنجور

حاشیه‌ها

حکیم در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱:

ومن یتق الله گشته دلیل
اگر گمرهی یا نباشد سبب
ویجعل له مخرجا للفلاح
ویرزقه من حیث لا یحتسب

سروش ساقی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۹:

شاید هیچ یک از ما داشتن چنین رابطه معشوق و معشوقی(نه عاشق و معشوق) را تجربه نکرده باشیم که حاصل یه رابطه مراد و مراد باشه(نه مرید و مراد)!و به همین دلیله که گاها شنیده میشه شاید شمس و مولانا رابطه همجنس گرایانه ای داشتن.من با احترامی که برای تمام همجنس گرایان قائل هستم احساس میکنم که این نوع روابط چون از طبیعت به دور است از نظر من انسان رو از کمال دور میکنه.اشعار مولانا در نوع خود کامل است و حس میکنم شخصیتی اون رو سروده که از لحاظ ادبی و احساسی و عرفانی به کمال رسیده بوده.همین موضوع احتمال همجنس گرا بودن مولانا رو برای کن نامحتمل میکنه!
با تشکر از سایت گنجور

احسان در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۰:

کاملا صحیح است فرموده جناب داوود

حکیم در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱:

ومن یتق الله درب الهدات
فیجعل له مخرجا من کرب
بود لطف ایزد مدد یار او
ویرزقه من حیث لا یحتسب

محمدحسن رجنی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳:

پیمان یوسفی بیت های دوم و سوم این شعر را به عنوان طعنه یا نصیحت به مزدک میرزایی برای خروجش از ایران و استخدام در شبکه ایران اینترنشنال، در برنامه زنده خواند.

رضا در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۴:

خیلی از دوستان میگن حکایت کامل نیست ،ولی من نسخه تصحصیح مرحوم فروغی دارم و تفاوتی ندیدم...

سارا در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۰:

فرمودند جیم اول اوست و آری دوم اوست یعنی "جاری" . شاید میخواسته بگه اگر چه من ازت سیر شدم ولی تو جاری باش...

اسماعیل امینی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۵:

نظر هوشنگ همدانی درست نیست.مصرع سوم اشکال وزنی ندارد و ااتفاقا با جایگزینی کلمه چرخ وزن مختل خواهد شد

برگ بی برگی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸:

سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
غزلی زیبا، عارفانه و پر از رمز و رازهای شگفت انگیز است، دو و حتی سه بیتِ نخست با یکدیگر پیوستگیِ معنایی دارند یا اصطلاحن موقوف المعانی هستند. مخمورِ شبانه تقریباََ همهٔ ما انسانها هستیم که روز در کوشش و فعالیت بسر می بریم تا به اهدافِ خود دست یابیم و در شب هنگام این اهدافِ غالبن مادی را بررسی می کنیم تا ببینیم چقدر می توانیم نسبت به افزودنی‌های خود مست گردیم، غالبن هم از کمیَّتِ چیزهایی که می توانند ما را به سعادتمندی برسانند ابرازِ نارضایتی می کنیم و هر یک از ما به فراخورِ حالی که داریم لذت و شرابِ بدست آمده از پول یا دانش و یا عباداتِ سطحی و در اینجا سلوکِ معنویِ خود را کافی ندانسته و هنوز احساسِ خُماری می کنیم، پس فاعلِ غزل که سالکِ راهِ عاشقی ست بدرستی اشکالِ کار و عدمِ مستیِ مورد انتظار یا خماریِ خود را در عقلِ خود می بیند، چنان که دیگر مخمورانِ شبانه نیز بوسیلهٔ عقلِ خود در می یابند که پولِ بیشتر و خانهٔ بزرگتر یا محبوبِ زیباتر و مقامِ بالاتر بهتر است و بیشتر نسبت به آنها مست می شوند، بنا بر این سالک پیاله ای از مِیِ عارفان را با آهنگِ چنگ و چغانه،‌ یعنی با شادی و رضایتمندی بر گرفته و به امیدِ مستی می نوشد،
نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهرِ هستییش کردم روانه
پس از نوشیدنِ چند جرعه از شرابِ پیغامهای معنویِ عارفان است که سالک احساس می کند راهِ عشق و مستی را یافته و او که شنیده است عقل و عشق سنخیتی با یکدیگر ندارند می‌پندارد با همان چند جرعه از مِیِ بزرگانی چون حافظ توشهٔ راهی برای عقلِ خود فراهم کرده است و او را از شهرِ وجود روانه کرده و آسوده از شرش به کارِ عاشقی می پردازد تا از خماری در آمده، همچون عارفانِ مست شود.
نگارِ مِی فروشم عشوه ای داد
که ایمن گشتم از مکرِ زمانه

عشوه در اینجا به معنیِ فریب و وعدهٔ موهوم و خیالی آمده است، نگار می فروش میتواند مرشد یا پیر مغان یا انسان وارسته و راهنما باشد، حافظ می‌فرماید پس از جرعه هایِ شرابی که سالک می نوشد و با ابزارِ همین چند پیمانه ای که عقل را مرخص می کند او گمان می کند که سحرگاهِ بیداریِ او پدیدار شده است، پس در چنین سحرگاهی نگارِ مِی فروش با عشوه یا فریب و شاید هم با طعنه خطاب به سالک می گوید اکنون با این رهایی از عقل از نیرنگ و مکرِ زمانه راحت و آسوده و ایمن گشتی، پس با خوش خیالی برو به کارِ باده نوشی و مستیِ خود بپرداز! اما حافظ که در غزلِ بعد سروده است ؛ "به مِهر چرخ و شیوهٔ او اعتماد نیست/ ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکرِ وی" می داند کار به این سادگی ها هم نیست و کارِ روزگار نیرنگ و فریب است تا انسان را به چیزهای این جهانی و از جمله پرداختن به ظواهر بفریبد و وعدهٔ دروغینِ خوشبخت شدن با رسیدن به چیزها را به او می دهد و ابزارش برای این کار همان عقلِ جزوی و حسابگر انسان است.

ز ساقی کمان ابرو شنیدم
که ای تیر ملامت را نشانه
 ساقیِ کمان ابرو خداوند یا هستیِ مطلق است که ابرو یا کائنات در حیطه‌ی اختیار و ارادهٔ اوست، پس از خوش باوریِ سالک در دمیدنِ سحرگاهِ بیداریش است که ندایی او را مخاطب قرار داده و می‌گوید ای کسی که با این تصوراتِ ذهنی و فریبکارانه خود را نشانه و سیبلِ تیرهایِ ملامتِ خداوند یا زندگی قرار داده ای؛
نبندی زان میان طرفی کمر وار
اگر خود را ببینی در میانه
 حال که گمان می کنی عقل را از میانه مرخص کرده ای و می توانی طَرفی از این ماجرا بسته و کمرِ معشوق را بدست آورده، به وصالش برسی آگاه باش که اگر خود یا خویشتنِ توهمی را جایگزین عقل در میانه قرار دهی طَرفی در راستایِ وصالِ معشوق نخواهی بست، به عبارتی ممکن است بطورِ مقطعی و گذرا بهرمند شوی اما به وصالش نمی رسی، در واقع حافظ می فرماید سالک با چنین تفکری که با دادنِ رَه توشه ای به عقل او را راهی کرده و پیِ نخود سیاه می فرستد یا ساده لوح است و یا فریبکار، زیرا که هم عقل است که چراغِ راهِ سالک است و اگر عقل نباشد با چه ابزاری قصدِ طیِّ طریق دارد؟ لابد سالک قصدِ آن دارد تا خویشتنِ برآمده از ذهنش را جایگزین عقل در مرکزِ خود کند و او را ببیند و بوسیلهٔ ذهن بخواهد دست را در کمرِ معشوق حلقه کند و به وصالش برسد، زهی خیالِ باطل.
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
در ادامه خداوند یا زندگی چنین سالکی را فریبکار تشخیص داده و می فرماید برو و این دامِ خود را بر مرغِ دیگری بگذار، چرا که آشیانهٔ عنقا یا سیمرغ آنچنان بلند و رفیع است که دستِ سالک به او نمی رسد،‌ پس نمی تواند دامِ خود را نیز برای او بگستراند و او را صید خود کند، این بیت که اکنون نیز بصورتِ ضرب المثل وردِ زبانِ خاص و عام است علاوه بر معنایِ فوق، ارتباطِ معنایی با بینهایت بودنِ راهِ عاشقی و دریایِ ناپیدا کرانه دارد و عدمِ امکانِ وصلِ مُدام که حافظ در ادامه به آن می‌پردازد.
که بندد طرفِ وصل از حُسن شاهی ؟
که با خود عشق ورزد جاودانه
 طرف یعنی گوشهٔ چشم و ثمره یا بهره، پس‌ حافظ از زبانِ معشوقِ الست خطاب به سالک ادامه می دهد با این گمان که عقل را بوسیلهٔ چند پیمانه مِی روانه کنی خواهی توانست طَرفِ وصل ببندی و با این کارِ خود بهره ای در راستایِ وصل به حُسن و زیباییِ شاهی ببری،‌ اما زهی خیالِ باطل زیرا که خداوند تا ابد با خودش عشق ورزی می کند، یعنی او عاشقِ خود است، پس اگر بخواهی او عاشقت گردد باید که تبدیل شده و هم او گردی چنانچه همچون آینه در تو بنگرد خویش را ببیند، تنها در اینصورت است که عاشقِ تو شده و طَرفی از آن حُسن و زیباییِ بینهایت می بندی و با وصالش تو هم جاودانه می شوی. عطار نیز بیتی مشابه دارد که بنظر‌می رسد حافظ به استقبال آن رفته است؛

"نگاهی می کند در آینه یار      که او خود عاشقِ خود جاودانه ست"

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست

خیالِ آب و گِل در رَه بهانه

ندیم یا همنشین درواقع همان نگارِ مِی فروش است، مطرب در اینجا زمانه است و ساقی نیز همان ساقیِ کمان ابروست، پس‌حافظ بهره گیری از اینگونه استعاره ها در شعر را در راستایِ رسیدن به حُسنِ شاهی می داند وگرنه کیست که نداند همهٔ این جدا سازیِ نقش ها در غزل خیالِ شاعرانه و مَجازی هستند و نقشِ آب و گِل، یعنی شاعر خداوند را به صورت و نقش ها در می اورد و از زبانِ آب و گِل یا فُرم ها سخن می گوید تا منظورِ خود را بیان کند، و البته که در راهِ عاشقی همهٔ اینها بهانه ای هستند برای منظورِ نهاییِ سالکِ حقیقی که به حُسنِ شاهی وصل گردد و به زیباییِ اولیه اش دست یابد. و باز هم عطار که می فرماید؛

"به خود می بازد از خود عشق با خود     خیالِ آب و گِل در ره بهانه ست"

بده کشتیِ مِی تا خوش برانیم

از این دریای نا پیدا کرانه

پس‌حافظ که چند پیمانه بادهٔ سحرگاهان را برای منظورِ فوق کافی نمی داند اکنون کشتیِ مِی را طلب می کند تا از این دریایی که ساحل و کرانه ای ندارد خوش براند، دریایِ بی کرانه‌ یعنی راهِ بینهایتِ عاشقی، درواقع سالک می تواند زیباییِ شاهانهٔ خود را باز یابد اما وصل و کمری در کار نیست و هرچه در این دریا پیش براند کرانه و ساحلی پیدا نخواهد شد، پس‌ این بیانِ وصلِ آغوش و کمر نیز عشوهٔ نگارِ مِی فروش است و ایجادِ جذابیت بمنظورِ ترغیب و تشویقِ سالک به بهره گیری از شرابِ عارفان.

وجود ما معماییست حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه

پس حافظ با توضیحاتِ غزل در چگونگیِ رابطهٔ پیچیدهٔ سالک با ساقیِ کمان ابرو و سپس با نگارِ مِی فروش که از طریقِ آب و گِل یا ذهنی قصدِ جذبِ انسان‌ها به راهِ عاشقی را دارد و همچنین با مکرِ زمانه به این نتیجه می رسد که راز و معمایی در این ارتباطات وجود دارد چنانچه خود نیز بیتِ پیشین را با ابهام و معما گونه سروده است. با نگاهی گذرا به کُلِ غزل در می یابیم سالک و زمانه و مِی فروش هر سه در حالِ فریب و عشوه هستند،‌ سالک ساده انگارانه قصدِ فریب دارد که می خواهد با چند جرعه بادهٔ سحرگاهان و رهایی از عقل به وصالِ معشوق برسد، زمانه هم مکر و فریب می کند هنگامی که به سالک وعدهٔ سعادتمندی می دهد بشرطِ اینکه صورتِ باورها را در مرکزش قرار دهد و خویشتن را در میانه ببیند، و حتی نگارِ مِی فروش نیز با عشوه ای اطمینان خاطر می دهد که با این باده گرفتنِ سحرگاهانِ سالک که همراه با چنگ و چغانه است از مکر و فریبِ زمانه در امان می ماند، در این بین تنها ساقیِ کمان ابروست که وعدهٔ صادق داده و می فرماید اگر سالک صورتِ ذهنیِ باورها و خویشتنِ خود را در میانه و مرکزش قرار دهد بدونِ تردید سیبل و نشانهٔ تیرِ ملامت یا سرزنشِ خداوند خواهد شد، یعنی خداوند به زمانه یا کمانِ ابروی خود فرمان می دهد که چنین مرکز و میانه ای را هدفِ تیرهایِ قضا و کن فکانش قرار داده و سالک را در امورِ معنویِ خود ناکام و بی بهره کند، همان کاری که با دیگرانی می کند که ثروت و یا مقام و اعتبار و یا تصویرِ ذهنیِ همسر و فرزندانِ خود را در میانه قرار می دهد. پس حافظ ضمنِ اشاره به این معمایِ پیچیدهٔ وجود یا هستی می فرماید تحقیق و باز کردنِ چنین معمایی افسانه است و افسون می طلبد، چنانچه در غزلی دیگر دارد که :

در رهِ عشق نشد کس به یقین مرمِ راز   هرکسی بر حَسَبِ فکر گمانی دارد

"تحقیقش" را می توان به معنیِ محقق شدنش گرفت که در اینصورت محقق شدنِ آنچه عرفا وصلِ به معشوقِ ازلی می خوانند فسون و فسانه است چرا که اصولن این عنقا یا سیمرغ آنچنان آشیانه اش بلند است که دستِ کسی به آن نخواهد رسید، " پای ما لنگ است و منزل بس دراز/ دستِ ما کوتاه و خرما بر نخیل" و چنانچه در منطق الطیرِ عطار نیز به سی مرغی که موفق شدند به آستانِ سیمرغ راه یابند و خواستارِ دیدارش شدند گفته شد که برای دیدنِ سیمرغ در آینه بنگرند یعنی که خود همان سیمرغند،‌ تاکیدِ دیگری براین مطلب که از نظرِ عرفا وصل و کمری در کار نیست، پس نگارِ می فروش نیز عشوه می دهد، و حافظ که همهٔ این تعابیر را خیالِ آب و گِل یا ذهنی و مَجازی می داند و بهانه ای برای دیدارِ معشوقِ ازل، کشتی یا وجودی مملو از شراب را طلب می کند تا با خوشدلی از این دریایی که کرانه ای ندارد( بسویِ ساحلِ نجاتی) خوش براند و البته که این به معنیِ بازگشت از راهِ عاشقی نیست،‌ بلکه حافظ در پِیِ انداختنِ طرحی نو است تا به کرانه رسیده و در این میان طَرفی کمروار بسته، با معشوقِ ازل در این جهان و در حالیکه در جسم است جاودانه عشق بازد.‌ یعنی با خداوند یا هستیِ محض یکی شده و به یگانگی برسد.

امید آسانی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۰:

امروز پی نام و نشان چند دویدن
فردا که ‌گذشتید نه آنید نه اینید
امروز برای کسب مقام و پول و ثروت چقدر تلاش میکنید چون هرگاه مرگ فرا برسد همه اینها دیگر بی معنی خواهد شد!

آیدین آذری در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

اختلاف نسخ:
1. "زلف توام" بجای "نوشین لبان"
یاد باد آن صحبت شبها که با زلف توام بحث سرّ عشق و ذکر حلقۀ عشاق بود
2. "عشق" بجای "بحث"
حسن مهرویان مجلس گرچه دل می‌برد و دین عشق ما بر لطف طبع و خوبی اخلاق بود
3. "ساعد" بجای "دامن"
رشتۀ تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین‌ساق بود
4. یک بیت اضافه
پیش از این کاین نه رواق چرخ اخضر برکشند دور شاه کامکار و عهد بواسحاق بود
5. تقدم و تأخر ابیات

پاکرای در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:

اگر یوتیوب را جستجو کنید این شعر با صدای زنده یاد مرتضی شریفیان و اجرای گروه تنبور شمس می بابید. خیلی عالی خوانده است.

میثم.ط در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۵:۲۸ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۹ - ای وطن من:

در بیت هشتم، مصراع نخست چنین است:
دردا و دریغا که چنان گشتی بی برگ
دیوان اشعار بهار، برگ 176

مینا در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۰۷ دربارهٔ رضی‌الدین آرتیمانی » ساقی‌نامه:

با سلام به دوستان گرامی
برای اینکه شعر را با جان و دل درک کنید، پیشنهاد می کنم آلبوم های ساقی نامه با صدای استاد شهرام ناظری را گوش بدهید. آوازی حیرت انگیز و به شدت تاثیرگذار.

ایلیا محمدی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲:

مولانا صائب بعد از آنکه از مملکت هند برگشته تا آخر حیات در نزد سلاطین صفویه معزز و محترم زیسته و از طرف شاه عباس ثانی به لقب ملک الشعرایی مفتخر شده است ولی در روز جلوس شاه سلیمان اشعاری که منظوم ساخته و مطلع آن این است :
احـاطه کرد خـط آن آفتـاب تـابـان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان را
شاه سلیمان را بجهت حسن صورتی که در جوانی داشت به غیظ آورده و تا آخر عمر با مولانا تکلم نکرده است . مولانا سه چهار سال بعد از جلوس وی در شهر اصفهان درگذشت و هم در آنجا مدفون است و عبارت «صائب وفات یافت » (1081 هَ . ق .) تاریخ فوت اوست
از لغتنامه دهخدا

ایلیا محمدی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۷:

درود
اولا در بیت دوم هوش غلط و هوس درست است

ثانیا یه نکته ای که میخواستم خدمتتون عرض کنم اینه که از این غزل امیر خسرو برخی از شعرا تقلید کردن و بر همین وزن و قافیه غزل گفتن از جمله صائب و بیدل
مثلا صائب عینا مصرع
رو تضمین میکنه و در غزلی میگه
به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته
چو قبیله گرد لیلی همه جابجا نشسته
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴۷/#

مهرداد پارسا در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

سطح آزاداندیشی حافظ در قیاس با روزگار خودش خیلی خوب بوده. حافظ هر چند در اشعارش گاهی پا را فراتر ار حدود مذهب می گذارد اما بی شک در زندگی شخصی خودش یک مذهبی محسوب می شده و مردم او را با این شهرت می شناختند که اگر جز این بود او در جامعه خود دوام نمی آورد و خیلی زود کشته می شد.
اما چیزی که هست، همین سطح از آزاداندیشی و گام زدن در وادی های فرامدهبی و عبور از خط قرمزهای جامعه ولو در حد شعر و بیان اشتیاق های درونی، در حدود 7 قرن پیش شاهکاری فکری است. توجه کنیم که در همین غرب هم تا حدود یک قرن پیش اشعار امثال حافظ و خیام توسط مراکز رسمی جامعه به دیده تردید و توبیخ نگریسته می شد.
پس اندیشه حافظ و ارزش امروزی آن را باید به محک قرون و دوره ای که در آن می زیسته سنجید.

ادیب ادیبی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:

سلام،ضمن تشکر ازعزیزان دست اندر کار این سایت بسیارباارزش،اساتید مکرم ادبیات فارسی،روی علاقه وافر به زبان وادبیات شیرین پارسی،اطلاع کافی دارندکه الفبای فارسی دارای 32 حرف هست،واگر100 راصد مینویسیم،صرفابخاطر معنای آن وتمایز آن بامعانی دیگر است،هیچگاه سد معنی 100 نمی دهد ،غلت،معنی غلط نمیدهدبلکه معنی غلت خوردن وحرکت چیزی میدهد،ماباید ازتمام،حروف الفبای فارسی درجای مناسب آن استفاده کنیم،سد بمعنای راه بند آب وصد رابرای 100 بنویسیم،تعصب منفی روی زبان عربی که کاملترین زبانست ،نگرشی نژاد پرستانه وقبیح است،

محسن در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۲۳ دربارهٔ عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰ - چون برقع بر اندازد:

مصراع اول بیت دوم و مصراع دوم بیت سوم ایراد وزنی دارد.

صدرالًدّین خالصی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸:

بیت 8، اگر بگونه زیر نوشته و خوانده شود چمِ سخن مولانا روشن تَر میشود
گر بگویم ای برادر خیره مانی زین عجب
عرش و کرسی ، آسمان‌ ِ این همه کردار مست

۱
۲۳۸۸
۲۳۸۹
۲۳۹۰
۲۳۹۱
۲۳۹۲
۵۵۳۹