گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ای خطّهٔ ایران مهین‌، ای وطن من

ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من

ای عاصمهٔ دنیی آباد که شد باز

آشفته کنارت چو دلِ پُر حَزَن من

دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست

ای باغِ گل و لاله و سرو و سمن من

بس خار مصیبت که خلد دل را بر پای

بی روی تو، ای تازه شکفته چمن من

ای بارخدای من گر بی‌تو زیم باز

افرشتهٔ من گردد چون اهرمن من

تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن

هرگز نشود خالی از دل محن من

از رنج تو لاغر شده‌ام چونان کز من

تا بر نشود ناله نبینی بدن من

دردا و دریغا که چنان گشتی بی‌برگ

کز بافتهٔ خویش نداری کفن من

بسیار سخن گفتم در تعزیت تو

آوخ که نگریاند کس را سخن من

وانگاه نیوشند سخن‌های مرا خلق

کز خون من آغشته شود پیرهن من

و امروز همی‌گویم با محنت بسیار

دردا و دریغا وطن من‌، وطن من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

ای باده! فدای تو همه جان و تن من

کز بیخ بکندی ز دل من حزن من

خوبست مرا کار به هر جا که تو باشی

بیداری من با تو خوشست و وسن من

با تست همه انس دل و کام حیاتم

[...]

فیاض لاهیجی

من بلبلم و گلشن کویت چمن من

فرهادم و چین سر زلفت وطن من

رسوا شدم از بس که ز یاد تو شدم پر

بوی تو شنیدند همه از سخن من

مهر تو اگر رنگ برون داد عجب نیست

[...]

بیدل دهلوی

بگذشت ز خاکم بت‌ گل پیرهن من

چون صبح نفس جامه درید ازکفن من

یاد نگهش بسکه به تجدید جنون زد

شد چشم پری بخیهٔ دلق ‌کهن من

یارب زنظرها به چه نیرنگ نهان ماند

[...]

میرزا حبیب خراسانی

ای دشمن جان من و ای خیره تن من

ایمایه اندیشه و رنج و محن من

ای یار دل آزار نه ای دشمن خونخوار

کاینسان شده دشوار ز تو زیستن من

ای خصم دل و دینم و همواره بکینم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه